آکیو موریتا از زندگی و کسبوکار خود میگوید
چگونه یک شرکت کوچک «سونی» شد
گروه تاریخ و اقتصاد: آکیو موریتا، چهره برجسته صنعت مدرن در ژاپن است. او یک عمر در مسیر «تولید به سود بشریت» حرکت کرد؛ کسی که با خوشبینی به آینده نگاه کرده و پیش رفته است.
چنان که خود گفته است: «من معتقدم که آینده بسیار روشنی در انتظار انسانهاست و در چنین آیندهای پیشرفتهای مهیج فناوری وجود دارد که به زندگی ساکنان کره زمین غنا خواهد بخشید. تنها با گسترش بـــازرگانی بینالمللی و انگیزش تولید بیشتر میتوانیم از امکاناتی بهرهمند شـویم که دردسترس است. برداشت من از آینده عبارت است از دنیای مهیج با کالاها و خدمات عالیتر.
گروه تاریخ و اقتصاد: آکیو موریتا، چهره برجسته صنعت مدرن در ژاپن است. او یک عمر در مسیر «تولید به سود بشریت» حرکت کرد؛ کسی که با خوشبینی به آینده نگاه کرده و پیش رفته است.
چنان که خود گفته است: «من معتقدم که آینده بسیار روشنی در انتظار انسانهاست و در چنین آیندهای پیشرفتهای مهیج فناوری وجود دارد که به زندگی ساکنان کره زمین غنا خواهد بخشید. تنها با گسترش بـــازرگانی بینالمللی و انگیزش تولید بیشتر میتوانیم از امکاناتی بهرهمند شـویم که دردسترس است. برداشت من از آینده عبارت است از دنیای مهیج با کالاها و خدمات عالیتر. موفقیتها تنها به توانایی اراده ما بستگی دارد.» در اینجا بخشی از یک گفتوگو با او را میخوانید:
با دنیای کسبوکار چگونه و از چه زمانی آشنا شدید؟
- هنگامی که در ده، یازده سالگی بودم، پدرم برای اولین بار مرا به دفتر کارخانه خود برد و به من نشان داد که شرکت چگونه اداره میشود. مجبور بودم در تمام مدت دراز و خستهکننده جلسه هیات مدیره در کنار پدرم بنشینم؛ در حالی که هنوز در مدرسه ابتدایی بودم با گفت و شنودهایی که درباره کارهای تجاری شرکت بود آشنا شده بودم، از آنجا که پدر من رئیس شرکت بود، از مدیران دعوت میکرد که برای دادن گزارشهای لازم و برگزاری جلسات به خانه ما بیایند و اغلب اصرار داشت که من هم در جلسات حضور داشته باشم و به دقت به آنچـــــه گفته میشود گوش فرا دهم. اغلب میگفتند که تو از حالا رئیس شرکت هستی، پسر ارشد خانواده هستی، این را به خاطر داشته باش.
علاقهمندی به وسایل الکتریکی چگونه در شما پدید آمد؟
- مادر من به موسیقی کلاسیک غربی بسیار علاقهمند بود و صفحات بسیاری را برای گرامافون قدیمی خود میخرید. من براین باورم که به خاطر مادرم بود که در من علاقه به وسایل صوتی الکتریکی پدید آمد. پدرم عقیده داشت اگر کسی موسیقی را دوست دارد باید به صدای خوب دسترسی داشته باشد.
بنابراین، هنگامی که نخستین گرامافون جدید به بازار آمد اولین نفر در منطقه ما بود که برای خرید آن پول فراوان خرج کرد. صدای کاملا متفاوت دستگاه جدید نسبت به دستگاه قدیمی مکانیکی مرا گیج و متحیر کرد.
خود شما هم در آن دوران آیا وسوسه شدید که دست به کار ساختن چیزی شوید؟
- من از اکتشاف جدید وسوسه شدم و سوالات بسیاری در ذهنم پدید آمد. شروع به خرید کتابهایی درباره وسایل الکتریکی کردم. رویای من این بود که یک گرامافون الکتریکی بسازم و صدای خود را روی صفحهای ضبط کنم. بالاخره به سختی موفق شدم به تنهایی یک گرامافون زمخت و یک رادیو بسازم حتی توانستم صدای خود را روی صفحهای ضبط کنم و سپس در گرامافون الکتریکی خود به آن گوش دهم.
چگونه با ایبوکا آشنا شدید؟
- یکی از پژوهشگران غیرنظامی در گروه ما، مهندسی بسیار باهوش در زمینه الکتریسیته بود که در آن زمان مدیریت شرکت خود «شرکت ابزار دقیق ژاپن» را برعهده داشت و مقدر بود که در زندگی من نفوذ بسیار زیادی داشته باشد.
ایبوکا چه شخصیتی داشت که شما جذب او شدید؟
- ایبوکا دارای توانایی رهبری بزرگی است. او مردم را به خود جذب میکند و آنان دوست دارند با او کارکنند. در واقع تاریخچه شرکت ما سرگذشت گروهی از مردمی است که سعی میکنند ایبوکا را کمک کنند تا بتواند به رویاهایش جامه عمل بپوشاند. او هرگز به مدیریت فردی اعتقاد نداشت. نه تنهـــــا هوش و قریحه ابتکاری ایبوکا در زمینههای فناوری، بلکه توانایی او در هدایت مهندسان جوان و جسور و تبدیل آنان به مدیران پختهای که به آنان امکان همکاری در فضایی را داد که همه کس با آزادی میتوانست نظرات خود را بیان دارد همگان را به شدت تکان داد. منابع ایبوکا در مغز او قرار داشت. گروه کوچکی افسرده و دلتنگ از سوخته شدن انبار شرکت، جلساتی را تشکیل میدادند و هفتهها سعی میکردند تا بررسی کنند که این شرکت جدید چه کار سودآوری میتواند انجام دهد.
اولین محصولات این شرکت چه بود؟
- فکر ایبوکا این بود که چیز نوینی بسازد. گروه بالاخره تصمیم گرفتند روی دستگاه پلـوپز سادهای کار کنند. گرچه مدلهای آزمایشی بسیاری ساختند اما هرگز طرح آن را تکمیل نکردند. دستگاه مزبور ظرف چوبی سادهای بود که سیم مارپیچی شکل به ته آن وصل شده بود. کار پلوپز بستگی به رطوبت برنج داشت تا جریان برق را به کار اندازد و برنج را بپزد و جریان برق قبل از تهدیگ بستن و اتمام رطوبت برنج قطع شود. البته ایبوکا دارای فکر و اندیشه دیگری بود؛ رادیوهای موج کوتاه که با طرح او با یک رابط ساده، آداپتور موج کوتاه به رادیوی استاندارد موجود وصل میشد و آن را به موج کوتاه تبدیل میکرد. این محصول نو، خواهان بسیار پیدا کرد و باعث بالارفتن اطمینان و اعتماد کارمندان شرکت شد.
پس از پایان جنگ به شهر خود ناگویا برگشتید و از ایبوکا جدا شدید. چطور شد که مجددا به ایبوکا پیوستید؟
- وقتی برای تدریس به توکیو آمدم به ملاقات او در محل کارش رفتم. تصمیم گرفتم در شــــرکت جدید ایبوکا بهصورت محقق نیمهوقت نقشهها و طرحهایی برای تشکیل شرکت جدید خودمان کار کنم. وقتی برای تاسیس شرکت جدید خود «شرکت مهندسی مخابرات توکیو» منابع سرمایهگذاری را بررسی کردم مجموعا ۵۰۰ دلار میشد. در آن روزها برای گرفتن وام به پدرم متوسل شدم و بعد تصمیم گرفتم از سهام شرکت به او بفروشم.
چرا از تدریس دست کشیدید؟
- مسوولان آمریکایی تصمیم گرفتند تمام معلمان مدارس را که زمان جنگ پرسنل کادر ارتش یا نیروی دریایی بودند تصفیه کنند و من یکی از آنان بودم چون افسر فنی نیروی دریایی سلطنتی بودم. تصفیه برای من خبر خوبی بود چون اصلا به تدریس علاقه نداشتم و علاقهمند بودم که در شرکت جدید بهطور تمام وقت کار کنم.
پس از پیوستن به ایبوکا اولین اقدام شما چه بود؟
- شرکت جدید ما رسما در هفتم ماه مه ۱۹۴۶ تشکیل شد. ایبوکا و من اغلب درباره مفهوم شرکت جدید بهعنوان یک مبتکر گفتوگو کرده و به این نتیجه رسیده بودیم که شرکت نوآور دست به تولید ابتکاری محصولات مبتنی بر فناوری جدید میزند.
تنها ساختن رادیو کمال مطلوب ما نبود و نظر ما را تامین نمیکرد، البته ما مجبور بودیم اجناس و خرید مایحتاج و آوردن لوازم و مواد اولیه برای کارخانه را انجام دهیم. هم کار اجرایی را خود انجام میدادیم و هم به بارکردن اجناس توزیعی به کامیون کمک میکردیم و هم کامیون را هل میدادیم تا راه بیفتد. هم اجناس را توزیــع میکردیم و هم پیغامها را میرساندیم. سال بعد از محل قبلی شرکت به ساختمانی قدیمی و فرسوده منتقل شدیم. به هرجا که نگاه میکردی خرابههای ناشی از بمباران مشاهده میشد. شکافهای زیادی در سقف وجود داشت. مواقع بارانی باید چتر بالای سر میزهایمان میگرفتیم. گرچه از مرکز شهر دور بودیم اما در اینجا بیشتر از ساختمان قبلی استقلال و جا داشتیم. اقوام که برای دیدن من میآمدند با دیدن آن اوضاع بد و ناجور شوکه میشدند، چرا که من در ناگویا مثل پسر رئیس یک شرکت معتبر زندگی میکردم.
اولین محصول شرکت جدید شما چه بود؟
- ایبوکا تصمیم گرفته بود محصول کاملا جدید مصرفی برای ژاپن تولید کند: یک ضبط صوت با نوار سیمی. ما نمونههایی از این ضبط صوت را که ساخت آلمان بود دیده بودیم، البته جواب رد شرکت سومیتومو که توانایی تولید سیم فولادی مورد نیاز ما را داشت به نفع ما تمام شد زیرا در آینده ضبط صوت نوع دیگر و البته بسیار بهتر وجود داشت یعنی ضبط صوت نواری که در آن زمان از این موضوع بیاطلاع بودیم.
مگر شما امکانات تهیه و ساخت نوار مغناطیسی را در آن زمان داشتید؟
- نه، دستگاه ضبط صوت نواری چیزی بود که ایبــوکا میخواست شرکت ما تولید کند. او میخواست یک ضبط صوت نواری برای ژاپن بسازد، اما نوار در واقع بخش اصلی پروژه ما بود که به نظر یک معما مینمود. کسی در ژاپن تجربهای درخصوص نوار ضبط مغناطیسی نداشت. اکنون برایم باورنکردنی است که چگونه ایبوکا و من توانستیم بهطور دستی آن نوار را بسازیم.
چگونه؟
- ما مواد پلاستیکی نداشتیم. تنها سلوفن داشتیم. کوره برقی برای حرارت دادن موادشیمیایی نیز نداشتیم. معجون اگزالیک آهن را در یک تابه ریختیم و با قاشق چوبی به هم زدیم و آن را با لاک الکلی ژاپنی مخلوط کردیم و با قلم موی ظریف نوار را رنگ زدیم. با تعجب مشاهده کردیم از این طریق بهترین نتیجه مطلوب را به دست آوردیم. ما از این کار خود مغرور بودیم. در آن زمان ۴۵ نفر در کارخانه ما کار میکردند که بیش از یک سوم آنان فارغالتحصیل دانشگاه بودند. چند سال بعد شرکت IBM نوار مغناطیسی ما را بهعنوان بهترین نوار ذخیرهسازی اطلاعات رایانهای انتخاب کرد.
در فروش محصول جدید چه مشکلاتی داشتید؟
- اولین مشکل ما جعبه بسیار بزرگ سنگین ۳۵ کیلویی و قیمت ۱۷۰ هزار ین دستگاه ضبط صوت بود. ما ۵۰ عدد از این دستگاهها را برای بازاری درست کردیم که به نظر میرسید وجود داشته باشد اما نتوانستیم آن را بفروشیم. ما هر دو مهندس بودیم و رویای موفقیتهای بزرگی را در سر داشتیم. فکر میکردیم با ساختن یک کالای منحصر به فرد میتوانیم ثروتی کسب کنیم اما متوجه شدیم دانش فناوری منحصر به فرد برای ایجاد یک دادوستد موفق کافی نیست، باید محصولات خود را بفروشی. ما شروع به ساختن مدل قابل حمل ونقل و جذابتری کردیم که اطمینان بیشتری جلب کرد. اندیشههای نو بالاخره پذیرفته شدند.
چگونه به فکر ساخت دستگاه ویدئو افتادید؟
- اولین دستگاه ضبط ویدئویی برای ایستگاههای پخش برنامه، بسیار بزرگ و تقریبا به اندازه یک اتاق و به قیمت ۱۰ هزار دلار یا بیشتر بود. آنها از نوارهایی به عرض دواینچ و ریلهای باز استفاده میکردند که واقعا سنگین و موجب دردسر بود. ما مجبور بودیم ویدئوهای کوچکی را طرحریزی کنیم که مردم بتوانند آنها را در خانههایشان جای دهند. ایبوکا یک دستگــــاه واقعا کوچک و یک کاست ساده میخواست. پس از بازگشت از مسافرت آمریکا، روزی گروه توسعه ویدئو را به دفترش دعوت و تاکید کرد که پروژه ویدئو مهمترین پروژه شرکت است و کتاب جیبی را که در فرودگاه نیویورک خریده بود از جیب خود بیرون آورد و گفت این اندازه مورد نظر من است. دست کم یک ساعت برنامه در کاستی با این اندازه جا میگیرد. این امر موجب شد که سیستم بتاماکس به وجود آید.
چگونه وارد وادیترانزیستور و ساخت رادیو وتلویزیون شدید؟
- در سال ۱۹۴۸ من و ایبوکا درباره کار ویلیام شاکلی در آزمایشگاههای بل(BELL) چیزهایی خوانده بودیم و درنظر داشتیم دانشمندان و تکنسینهای خود را به کار توسعه ترانزیستور با فرکانس بالا برای استفاده در رادیو بگماریم. ما در نظر داشتیم ترانزیستـور را جایگزین لامپهای بزرگ، داغ و غیرقابل اطمینان کنیم.ترانزیستور به ما این امکان را میداد که نه تنها وسایل برقی را کوچکتر کنیم بلکه مصرف برق را نیز پایین آوریم.
اولین تلویزیون رنگی را چگونه ساختید؟
- ما تجارب فراوانی در مورد تلویزیون سفید و سیــــاه داشتیم. ما روی لامپ مخصوص کار میکردیم. طرح جدیدی که موفق به اختراع آن شدیمترینیترون نام گرفت. رقبای ما از سیستم سه لوله پرتاب الکترون جداگانه در پشت لامپ تصویر استفاده میکردند. ما هرسه لوله را داخل یک لوله جا دادیم و آنها را به وسیله یک لنز بزرگ به جای لنزهای متعدد متمرکز کردیم. ما به سوی تراکم و فشردگی گام برمیداشتیم. سیستم ما دوبرابر شفافتر بود و نیروی برق کمتری مصــرف میکرد. ما در ساختن تلویزیونهای کوچک هیچ رقیبی نداشتیم. در اثر کوشش در اختراع سیستم تلویزیون رنگی و توسعه ترینیترون در سال ۱۹۷۲ از طرف آکادمی ملی علوم و هنرهای تلویزیون آمریکا جایزه به سونی داده شد.
به این ترتیب شرکت کوچک شما به سرعت رشد یافت و وارد فضاهای جدید کاری شد.
- بله، در حالی که شرکت ما بالغتر و پختهتر میشد وارد نوع تازهای از جنگ شدیم که آموزشهای زیادی درباره دادوستد بینالمللی که در حال توسعه آن بودیم به من داد. شرکت ما کمکم گسترش پیدا میکرد بنابراین به یک ساختمان همجوار و بادوامتر نقل مکان کردیم. در سال ۱۹۴۹ پنجاه درصد حق ثبت سیستم فرکانس بالای AC را که از آن شرکت NEC بود خریدیم و با آن شرکت شریک شدیم.
هدف و رهاورد اولین سفر شما به آمریکا و اروپا چه بود؟
- ما ساختن یک رادیوی کوچک را که در داخل جیب پیراهن جا گیرد، هدف خود ساختیم. من در سال ۱۹۵۳ برای آخرین مذاکره برای امکان مجوز گرفتن فناوری جدید به نیویورک رفتم. همچنین میخواستم ببینم وضع دنیا چیست و جایگاه شرکت جدید ما کجاست. بنابراین، برنامهریزی کردم که پس از تکمیل کارم در نیویورک، از اروپا نیز دیدن کنم. از کارخانههای فولکس واگن، مرسدس بنز، زیمنس و شرکتهای کوچک بسیاری بازدید کردم. بازدید از شرکت فیلیپس هلند به من بینش تازه و دلگرمی داد. به مجسمه دکتر فیلیپس درجلوی ایستگاه راهآهن خیره شدم. پیوسته در این فکر بودم که چگونه مردی که در محلی بسیار کوچک و دوردست نظیر آن شهر دریک مزرعه کشاورزی متولد شده توانسته است کارخانه عظیمی نظیر آن را با فناوری بسیار بالا و باشهرت و اعتبار جهانی بنیاد کند. فکر کردم شاید ما هم بتوانیم چنین کاری را در ژاپـن انجام دهیم. کاملا یک رویا بود اما در نامهای از هلند به ایبوکا نوشتـم، اگر فیلیپـس توانسته است چنین کاری را انجـام دهد پس ما نیز میتوانیم.
بالاخره چه زمانی توانستید رادیو را به بازار عرضه کنید؟
- ما موفق شدیم اولین رادیو ترانزیستوری خود را در سال ۱۹۵۵ تولید کنیم و نخستین رادیوی کوچک جیبی را در سال ۱۹۵۷ به بازار بفرستیم. آن رادیو کوچکترین رادیوی دنیا بود. رادیوی کوچک و ظریف ما نام و علامت مخصوص سونی را به همراه داشت. ما طرحهای بزرگی برای وسایل الکترونیکی ترانزیستوری در آینده داشتیم که موفقیت رادیو یکوچک جیبی ما سرآغاز موفقیتهای آتی مان به شمار میرفت.
منبع: اینترنت و آکیو موریتا، ساخت ژاپن (مدیریت و موفقیت)،ترجمه یوسف نراقی، شرکت سهامی انتشار، ۱۳۷۹.
ارسال نظر