بخشی از خاطرات عباسقلی گلشائیان
کودتای قزاقها علیه جمهوری - ۲۸ خرداد ۹۴
گروه تاریخ و اقتصاد: عباسقلی گلشائیان یک سال پس از کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ رضاخان و سیدضیاءالدین طباطبایی، به استخدام دادگستری درآمد و مترجم مخصوص مسیو «پرنی» مستشار دادگستری شد. وقتی علیاکبر داور به وزارت عدلیه رفت، منشی او و سپس بازپرس تهران و پس از چندی دادستان تهران شد. در ۱۳۱۲ وقتی داور از وزارت عدلیه به وزارت مالیه رفت، عدهای از قضات را همراه خود برد از جمله گلشائیان که ابتدا رئیس رسومات و بعد رئیس مالیاتهای غیرمستقیم شد. بعد به مقام مدیرکلی وزارت دارایی ارتقا یافت. در سال ۱۳۱۸ معاون اقتصادی شد و چند ماهی کفیل وزارتخانه بود.
گروه تاریخ و اقتصاد: عباسقلی گلشائیان یک سال پس از کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ رضاخان و سیدضیاءالدین طباطبایی، به استخدام دادگستری درآمد و مترجم مخصوص مسیو «پرنی» مستشار دادگستری شد. وقتی علیاکبر داور به وزارت عدلیه رفت، منشی او و سپس بازپرس تهران و پس از چندی دادستان تهران شد. در ۱۳۱۲ وقتی داور از وزارت عدلیه به وزارت مالیه رفت، عدهای از قضات را همراه خود برد از جمله گلشائیان که ابتدا رئیس رسومات و بعد رئیس مالیاتهای غیرمستقیم شد. بعد به مقام مدیرکلی وزارت دارایی ارتقا یافت. در سال ۱۳۱۸ معاون اقتصادی شد و چند ماهی کفیل وزارتخانه بود. در کابینه فروغی وزیر بازرگانی و پیشه و هنر شد و در اسفند ۱۳۲۰ وزیر دادگستری. به شهرداری تهران هم رسید و پس از آن استاندار فارس و بعد استاندار آذربایجان و خراسان شد. در سال ۱۳۲۷ در کابینه محمد ساعد مراغهای وزیر دارایی شد و ماموریت یافت در مورد نفت ایران قرارداد جدیدی تنظیم کند که با مذاکرات مفصل با نمایندگان شرکت نفت ایران و انگلیس قراردادی تنظیم شد که «گس- گلشائیان» نام گرفت و برای تصویب به مجلس تسلیم شد. تسلیم قرارداد نفت در مجلس پانزدهم و سپس استیضاح دولت ساعد توسط مظفر بقاییکرمانی و پس از آن حائریزاده و مکی فصل جدیدی در تاریخ معاصر ایران گشود. قریب یک سال عمر آن دوره مجلس صرف نفت شد. مجلس پایان یافت و قرارداد تصویب نشد. در ۱۳۳۵ حسین علاء او را به وزارت دادگستری منصوب کرد؛ اما پس از آن اقبال چندانی برای در اختیار گرفتن مسوولیتهای دولتی مهم نیافت تا اینکه در سال ۱۳۶۹ در تهران درگذشت. در این جا بخشی از خاطرات او را میخوانید:
***
مجلسیان طرفدار سردارسپه و در رأس آنها مرحوم داور به فکر این بودند که عنوانی برای خلع سلطنت از احمدشاه بیابند و چون ولیعهد علاوه بر بیخیالی و بیعلاقگی به عیاشی هم مشهور بود تصور اینکه سلطنت به اولاد سلطان احمدشاه واگذار شود نیز از ذهنها دور بود. ناچار تصمیم گرفتند عنوان جمهوری را پیش کشند.
گرچه اینجانب از زمانی که این وقایع اتفاق افتاد عضو کوچکی بودم و وارد در سیاست نبودم، ولی بعدها تمام جریانات پشت پرده را از دهان دو نفر یکی سردسته نهضت جمهوریخواهان (مرحوم داور)، دیگری از نزدیکان مرحوم مدرس یعنی مرحوم ملکالشعرای بهار که از طرفداران دربار بودند و هر دو هم در آن تاریخ نماینده مجلس بودند شنیدم و یادداشت کردم که با نهایت تاسف باید به اطلاع خوانندگان محترم برسانم. این یادداشتها جزو مطالبی است که فعلا از افشای آن معذور و به هیچوجه مصلحت نمیدانم بازگو کنم.
الغرض سال ۱۳۰۳ در شرف پایان رسیدن بود. خوب به خاطر دارم یکی دو شب قبل از خاتمه سال من برای کسب اطلاع به میدان بهارستان رفتم، جمعیت زیادی بود. همه منتظر بودند که مجلس تشکیل و لایحه جمهوریت تصویب شود. آن شب من تا بعد از نصف شب در میدان ماندم. ناطقین روی سکوهای در مجلس مرتب نطق میکردند. من هم که قلبا بسیار علاقهمند به این نهضت بودم، تمام شب را گرسنه و فارغ از همه چیز و همه کس و حتی مادرم که دلواپس میشدند ماندم که نتیجه را آگاه شوم. غافل از اینکه عدهای بهعنوان نزدیک بودن عید مسافرت کرده و سعی کرده بودند مجلس از اکثریت بیفتد که به این ترتیب از تصویب لایحه جلوگیری شود.
آن شب هم گذشت. عید سال ۱۳۰۴ پیش آمد، یاد دارم روز عید ساعت دو بعدازظهر برای دیدن مرحوم معاضدالسلطنه وزیر عدلیه وقت به منزل ایشان که نزدیک میدان بهارستان بود، رفتم و با علاقه زیاد از ایشان جویا شدم که قضیه به کجا انجامید و پرسیدم تصور مینمایید بالاخره جمهوریت سر خواهد گرفت؟ ایشان گفتند قضیه تمام است اگر مخالفان مجلس را از اکثریت نمیانداختند لایحه دو شب قبل تصویب میشد ولی جلسه را برای این دو روزه تشکیل میدهند و متمم لایحه تصویب خواهد شد و بدیهی است شخص سردار سپه به موجب این لایحه رئیسجمهور خواهند بود.
من خوشحال از منزل بیرون آمدم و به طرف میدان بهارستان رفتم. دیدم دستهدسته مردم از طرف سرچشمه و خیابان شاهآباد و خیابان شمیران به طرف میدان میآیند. ازدحام طبقات مختلف در صحن مجلس و بیرون باغ فوقالعاده بود.
برای اینکه کم و بیش خوانندگان محترم از جریانات آن روزها مسبوق شوند، مطالبی از کتاب «خاطرات و خطرات» مرحوم مخبرالسلطنه ذیلا نقل میکنم البته صحت و سقم آنها مربوط به خود آن مرحوم است: «مرامی که محل توجه دستهای در مرکز و ولایات است و مورد بحث است جمهوری است که باید بالاخره به مجلس بیاید. سعی مدرس این است که اکثریت با مخالفان جمهوری باشد. بر سر گذشتن اعتبارنامهها کشمکش سخت و مجادله جاری است. طرفین عصبانیاند، در تنفس بین مدرس و احیاءالسلطنه بهرامی مشاجره اتفاق افتاد و کار به مشت کشید. بهرامی سیلی به گوش مدرس خوابانید. در شهر هیجانی شدید پدید آمد، بازار بسته شد.
رئیس نظمیه به بازار آمد. تیری چند رها کردند. مردم خواستند به مسجد بریزند، درب مسجد را بستند. خالصیزاده وسط بازار عبا گسترده به نماز ایستاد. جماعت رو به مجلس آوردند، هیاهو درگرفت. تدین سراسیمه بیرون آمد به ضرب و شتم خالصیزاده پرداخت. کدورتی بر کدورتهای اهالی افزود.
گفته شد مدرس برای موافقت با سردار سپه سه شرط در میان آورده است: انحلال مجلس پنجم و تجدید انتخابات، اختیار یکی از شاهزادگان با نیابت سلطنت سردار سپه. من (یعنی مخبرالسلطنه) با احتشامالسلطنه و مصدقالسلطنه منزل مشیرالدوله رفتیم. صحبت رفت روی انتخاب یکی از شاهزادگان و تصمیم گرفته شد به منزل رئیسالوزرا برویم و مطلب را عنوان کنیم. من مطلب را به کنایه عنوان کردم. مشیرالدوله تصریح کرد سردار هیچ نگفت، طرفدارانش در مجلس اکثریت دارند. مجلس به تلخی گذشت.
روز پنجشنبه احتشامالسلطنه مرا ملاقات کرد، گفت معهود است مشارالملک را ملاقات کنیم. سر شب آقای مستوفیالممالک به منزل من تشریف آوردند. در اطراف جمهوری صحبت شد، فرمودند من موقع و احتمال انتخاب را ندارم ولی اگر آزاد بودم به جمهوری معتقد نیستم و فرمود سفیر انگلیس هم رأیی به جمهوری ندارند. بعد رفتیم منزل معینالدوله، وثوقالسلطنه آمد تجاهل کرد، گفت موضوع معلوم است، از همه جا تلگراف رسیده و ملت جمهوری میخواهد. من گفتم سردار سپه خدماتی شایان کرده شاید به سلطنت او بشود رای داد. وثوقالسلطنه تصدیق کرد، ولی گفت تصمیم گرفته شده است.
صبح شنبه احتشامالسلطنه و برادرش معینالدوله به منزل من آمدند که عینالدوله را ملاقات و ولیعهد را از نقشه مسبوق کنیم و به ایشان نصیحت کنیم باغ گلستان را ترک کند. به دیدن ولیعهد رفتیم. جواب ولیعهد این بود، این صندلی را ملت به برادرم داده و او به من سپرده تا ملت از من نگیرد رهایش نمیکنم.
گفته شد روز چهارشنبه میتینگی داده خواهد شد. جمعیت به منزل سردار سپه رفته ایشان را با سلام و صلوات به گلستان خواهند برد و روز جمعه هم سلام رسمی جمهوری خواهد بود. احتشامالسلطنه به ولیعهد تکلیف کرد گلستان را ترک کند و به باغ سردار محتشم نقل مکان کند. ولیعهد گفت میگویید من دست حرم احمدشاه را بگیرم و به صحرا بروم. حالت رقت برای ولیعهد دست داد. فرمودند مرگ برای من بهتر است. بریزند مرا بکشند.
ولیعهد فرمودند چند نفر از مجلس میخواهم. عرض شد عجله بفرمایید. تلفن شد سه بعدازظهر تدین و شیخالعراقینزاده و حاجی میرزا یحیی دولتآبادی آمدند. ولیعهد در ضمن فرموده بودند امنیت ندارم. مستوفیالممالک، مشیرالدوله و موتمنالملک را هم خواسته بودند، صحبت کرده بودند، سه ساعت از شب گذشته جواب مجلس رسید که حرکت نفرمایید تا مساله در مجلس حل شود. سردار سپه هم مسوول امنیت است.
روز چهارشنبه از صبح در شهر هیاهو برپا شد. اکثریت جمهوری میخواهد. عمال انگلیس مخالف، عمال روس موافق. احتشامالسلطنه سراغ من آمد، به گلستان رفتیم، فضای باغ را غم و اندوه فرا گرفته بود. وزیر دربار سر به گریبان پای درختی نشسته. حاضر شدیم، در حضور ولیعهد بودیم که هیاهو بلند شد. شهرت داشت میخواهند به گلستان حمله کنند. صدای چند تیر تفنگ هم شنیده شد ولیعهد اندیشناک شد. عرض کردیم اینها نمایش است، سفارش مجلس را رعایت خواهند کرد. فرمودند با شماها زحمتی ندارم.
از باغ بیرون آمدیم، دستهای از جوانان با علم حرکت میکردند و مرده باد تدین میگویند، مجلس حاضر برای رای است. مخالفان چاره را منحصر به نارسایی عده دیده به بهانه عید به قم و اطراف مسافرت کردند. امر موکول به دوم فروردین سال ۱۳۰۴ گشت.
روز دوم فروردین ۱۳۰۴ است. روزی است که باید مجلس رژیم جمهوری را تصویب کند. ازدحام طبقات مختلف در صحن مجلس و بیرون باغ و میدان بهارستان فوقالعاده است. دستهدسته جمعیت از خیابانهای سرچشمه، اکباتان، شاهآباد و دروازه شمیران به طرف مجلس میآیند، حاجیآقا جمال سوار الاغ و عدهای اطرافش صلوات میفرستادند. همهمه غریبی است. موافقان جمهوری و مخالفان مشغول نطق، کمکم دارد کار به نزاع میکشد.
موافقان به وسیله تلفن از سردار سپه میخواستند که به مجلس بیاید. ساعت چهار بعدازظهر سردار سپه با درشکه به مجلس آمد در حالی که خدایارخان و مرتضیخان یزدانپناه و سرهنگ محمدخان درگاهی اطراف او هستند. فریاد مرده باد جمهوری بلند است. شیخ مهدی سلطان در سرسرای مجلس روی پله نطق میکند. سردار سپه به محض ورود با چوبدستی شیخ مهدی را سخت نواخته امر میکند او را از پله فرود آورند. در این اثنا یک عده لجباز، سنگ و آجر پرت میکنند که حکم میشود مردم را متفرق کنند.
زد و خورد درمیگیرد. مردم رو به فرار گذاشته بهطوری که در نتیجه فشار مردم دیوار سمت جنوب درب ورودی مجلس خراب شده و یک عده زیر دست و پا میروند. کفش و کلاهی بود که به زمین میریخت، اشخاص مجروح، خر حاجیآقا جمال و عدهای مقتول. موتمنالملک میگوید که به چه قاعده مردم را در خانه خودشان میزنند؟ سردار سپه میگوید رئیس دولتم، امنیت و انتظام با من است. رئیس مجلس میگوید الان امر میدهم سیدکمال زنگ تشکیل جلسه را بزند و مجلس رای اعتماد بدهد و به اطاق خود میرود.
وکلای موافق متوسل به مشیرالدوله میشوند. ایشان سردار را به اطاق رئیس میبرد آشتی میشود، مذاکراتی در میان میآید. سردار میگوید حالا که ملت موافق نیست من از جمهوری صرفنظر کردم ولی آقایان باید تکلیفی برای من معین کنند. من با احمدشاه نمیتوانم کار کنم. از ایشان تقاضا میشود دستور دهد اشخاصی را که توقیف کردهاند آزاد کنند.»
حالا برگردیم به یادداشتهای خودم درباره جمهوری.
همانطور که قبلا اشاره شد با واقعه روز دوم فروردین ۱۳۰۴ فکر جمهوری از بین رفت ولی تصور نفرمایید قضیه به این سادگی بود. اگر به جریانات چند ماه قبل از آن توجه شود معلوم میشود با تمام اطمینانی که اکثر وکلا به تصویب لایحه جمهوریت داشتند چه شد که در روز موعود جمعیت زیادی به مخالفت علنی اقدام کردند در صورتی که ماهها فکر جمهوریت در بین بود ولی تجمع و اجتماعات خیابانی نبود.
مذاکرات در مجالس و منازل اشخاص بود حالا چه کسی این جنجال مخالفت را راهانداخت و هزینه آن را کی پرداخت؟ همه مطالبی است که با توجه به اشاره مختصری که در یادداشتهای مرحوم مخبرالسلطنه ملاحظه فرمودید، باید حدس بزنید. یک نکته را نیز باید تذکر دهم که مخالفان جمهوری دو دسته بودند: یک عده آنهایی بودند که چون به بازی گرفته نشدند مخالفت میکردند و ضمنا از دربار توقع مادی داشتند، یک عده عقلای قوم به گفته مخبرالسلطنه خود ایشان، مشیرالدوله، مستوفیالممالک، موتمنالملک، مصدق، میرزاهاشم آشتیانی، مستشارالدوله، میرزا حسینخان علاء، دولتآبادی و امثال آنان جمهوری را برای مملکت خطرناک میدانستند چون معتقد بودند کشوری که چندین قرن حکومت سلطنتی داشته و مردم شاه را ظلالله میدانند مصلحت نیست جمهوری شود بالاخص که در آن زمان که نفوذ بیگانه در کشور به حد اعلی بود مسلما در انتخاب و تجدید انتخاب ریاستجمهوری با مجاورت کشوری که مسلک کمونیستی داشت اعمال نفوذهایی میشد که بالمال به زیان کشور بود و به استقلال مملکت لطمه میزد.
تعجب خواهید کرد اگر بگویم داور یک موقع که در مسافرت پشت کوه در خدمت ایشان بودم، صحبت از جمهوری شد، اظهار کرد من ابتدا در قضیه جمهوری با فکر اطرافیان سردار مخالف بودم و میگفتم در ایران جمهوری عملی نمیشود چون مردم شاهدوست هستند و چون فکر این مطلب را به سردار سپه عرض کردم روزی صریحا به من گفتند معلوم میشود تو هم با دشمنان من سر و سر پیدا کردی. از آن تاریخ من دیگر صحبتی با ایشان نکردم و حتی از مدافعان جمهوری در مجلس بودم و مخبر کمیسیون برای دفاع از لایحه و از مسببان نمایش نادر که بنا بود در مدرسه نظام داده شود بودم و شبهای متوالی در مدرسه نظام خوابیدم تا سن تئاتر و موضوع تئاتر حاضر شود (که به تقاضای احمدشاه از سردار سپه موقوف شد) تا موقعی که جمهوری به هم خورد خود سردار سپه به اطرافیانش گفت حق با داور بود و او از شماها عاقلتر است.
باری هر چه بود و هر که سبب شد جمهوری از بین رفت و طبق یادداشتهای مرحوم مخبرالسلطنه، سردار بعد از واقعه مجلس به رئیس و وکلا میگوید چون ملت موافق نیست من از جمهوری صرفنظر کردم.
شخصی که در آن روزها در طهران پیدا شده بود و مسلم در جریانات روز وارد بود خالصیزاده بود که از عراق به ایران آمده یا او را آورده بودند. ایشان روزهای جمعه عصر در اراضی بیرون دروازه دولت که محل فعلی دانشسرای عالی است میتینگ تشکیل میداد و جمع کثیری در محل حاضر میشدند. خود من هم که برای راهپیمایی به بیرون شهر میرفتم یکی دو بار در این میتینگها شرکت کردم ولی به خاطر ندارم موضوع سخنرانی ایشان چه بود. از اینکه مقدمه اقداماتی بود شکی نیست کمااینکه بعدها سرپرست و نماینده نایبالتولیه آستان قدس رضوی در اوین و درکه شد.
برای اطلاع و استحضار خوانندگان محترم باید تذکر دهم که آستان قدس رضوی علاوه بر املاکی که در استان خراسان دارد در طهران قریه اوین درکه هم وقف آستانه بود. قریه زیاران در قزوین و صوفیان در آذربایجان نیز جزو موقوفات آستانه بود.
این آقای خالصیزاده سرپرست جمعآوری درآمد قریه اوین و درکه به نمایندگی نایبالتولیه آستان قدس رضوی بود. در آن تاریخ دو قریه مزبور هنوز جزو قراء وقفی آستانه بود و در سال ۱۳۱۴ شمسی توافق بین وزارت دارایی و نایبالتولیه آستان قدس (آقایپاکروان) شد که به موجب آن دو قریه مزبور خالصه دولتی گردید و در عوض املاک سرخس جزو موقوفه آستان قدس رضوی شد.
این آقای خالصیزاده یک زندگی راحت برای خود درست کرده بود. دیگر کاری به سیاست نداشت... خلاصه شاید ثمره اقدامات خود را در هوای جمهوری گرفته بود. از کارهای او در موقعی که سرپرستی دو قریه مزبور را داشت بریدن دو درخت چنار عظیمالجثه میدان اوین بود. من این درختها را موقعی که جوان و محصل بودم و روزهای تعطیل به کوهگردی میرفتم دیده بودم. عظمت این دو چنار تا این حد بود که در کتاب تاریخ معجم یا معجمالبلدان که شرح شهر ری را میدهد مینویسد: «در شمال غربی ری قریهای است به نام اوین که در بالای تپه امامزادهای واقع است به اسم امامزاده ابراهیم، پایین تپه دو چنار عظیمالجثه میباشد.» این کتاب در قرن هفتم هجری نوشته شده یعنی قریب ۶۰۰ سال قبل. یاقوت حموی چنارها را به عظیمالجثه بودن توصیف میکند حالا حدس بزنید این مرد با بریدن این درختها چه جنایتی مرتکب شده است.
منبع:
- تاریخ ایرانی
- گذشتهها و اندیشههای زندگی یا خاطرات من، عباسقلی گلشائیان، چاپ آفتاب، ۱۳۷۷، صص ۱۰۱-۹۲
ارسال نظر