قصه نفت سیاه در شب روشن
گروه تاریخ و اقتصاد: کشف نفت در ایران تنها کار چند مهندس و تیم حفاری رینولدز نبود. در این میان دستهای دیگری نقش داشتهاند. خاطرات اللهداد مهوش، یکی از کارگران محلی همراه با تیم رینولدز، گوشههایی دیگر از این واقعه را روشن میکند. این خاطرات را فرزند الله داد مهوش به نقل از او روایت کرده است: «پدر میگفت ساعت حدود چهار صبح ۲۵ ربیع الثانی (۱۳۲۶ قمری) بود، با دکل حفاری کمتر از ۱۰ متر فاصله داشتم، تشنه بودم و میخواستم از درون هبانه ( ظرف سفالی مخصوصی که دور آن را کنف پیچ میکردند تا آب آشامیدنی ویژه کارگران در درون آن خنک بماند) که آب زیادی هم نداشت، به قدر رفع عطش بنوشم، متوجه لرزش زمین شدم احساس کردم از تشنگی مفرط است که این حالت را حس میکنم اما لرزش زمین شدیدتر شد و آنگاه تصور کردم زلزلهای در راه است؛ کمی بعد ناگهان صدای غرشی به گوشم رسید سر که برگرداندم نفت سیاه را دیدم با صدایی همچون سیلی که از کوه سرازیر شده باشد به آسمان رفت، بوی عجیبی شبیه شیره و صمغ درخت بلوط در فضا پیچید.
گروه تاریخ و اقتصاد: کشف نفت در ایران تنها کار چند مهندس و تیم حفاری رینولدز نبود. در این میان دستهای دیگری نقش داشتهاند. خاطرات اللهداد مهوش، یکی از کارگران محلی همراه با تیم رینولدز، گوشههایی دیگر از این واقعه را روشن میکند. این خاطرات را فرزند الله داد مهوش به نقل از او روایت کرده است: «پدر میگفت ساعت حدود چهار صبح ۲۵ ربیع الثانی (۱۳۲۶ قمری) بود، با دکل حفاری کمتر از ۱۰ متر فاصله داشتم، تشنه بودم و میخواستم از درون هبانه ( ظرف سفالی مخصوصی که دور آن را کنف پیچ میکردند تا آب آشامیدنی ویژه کارگران در درون آن خنک بماند) که آب زیادی هم نداشت، به قدر رفع عطش بنوشم، متوجه لرزش زمین شدم احساس کردم از تشنگی مفرط است که این حالت را حس میکنم اما لرزش زمین شدیدتر شد و آنگاه تصور کردم زلزلهای در راه است؛ کمی بعد ناگهان صدای غرشی به گوشم رسید سر که برگرداندم نفت سیاه را دیدم با صدایی همچون سیلی که از کوه سرازیر شده باشد به آسمان رفت، بوی عجیبی شبیه شیره و صمغ درخت بلوط در فضا پیچید.
سرگرد ویلسون را که طبق عادت هر شب، بیرون از چادر سفیدش روی تخت فلزی و فنری خود به خواب عمیقی فرو رفته بود دیدم، خواب آلوده از هیبت و غرش زمین هراسان بیدار شد و درست شبیه پرندهای که از قفس آزاد شده باشد به سمت دکل خیز بلندی برداشت، ترس و شادمانی در او با هم در آمیخته شده بود.
هنوز چند قدم بیشتر از تخت خوش خوابش فاصله نگرفته بود که کنترل خود را از دست داد و بر زمین افتاد. به سمتش دویدم، آب کمی که در دست داشتم روی پیشانی و صورتش آرام ریختم، کوتاه و سخت نفس میکشید، ترسیده بودم و صدای غرش فواره نفت مانع از رسیدن فریاد و هیاهوی من به گوش دکتر یانگ و دیگر اعضای گروه میشد. وقتی ویلسون را کاملا بیحس و بیهوش دیدم اطراف قلب و شانههایش را مالش دادم، ناگهان چشمانش به سختی تکان خورد و لرزید و آنگاه چند بار سرفه کرد و به دشواری گفت: «مالا! اویل، اویل» (ویلسون و کارکنان انگلیسی اللهداد را مالا صدا میزدند) و بعد به فواره نگاه کرد و نفس عمیقی کشید.
دکتر یانگ را به یاری طلبیدم و بر بالین ویلسون حاضر کردم. دکتر یانگ شادی نیمه تمام خود را رها کرد و اجازه نداد تا شیرینی سحرگاهیاش به کام رینولدز و گروه حفاری تلخ شود و از بین برود. ویلسون را دوباره روی تختش خواباندیم و او شاد بود که میتواند نهایت شادی را حس کند. اندکی بعد برخاست و به سمت دکل رفتیم. خورشید پنجم خرداد داشت کم کم نور تازهای بر دره خرسون مسجد سلیمان میتاباند. دکتر یانگ، مک ناتل، سی مارک و تمام کارگران و حفاران دست در دست هم داده، حلقه زده بودند و به دور دکل میچرخیدند و آواز میخواندند. یکی از حفاران انگلیسی در میان هلهله کارگران بلند آواز میخواند و من تنها عبارت آور اویل ! آور اویل! (our oil! our oil !) او را میشنیدم.
همچنان که کارگران مشغول عملیات مهار و کنترل خروج نفت از چاه بودند، هلهله و شادی و بیطاقتی ویلسون تا صبح ادامه داشت تا پیام واقعیت رویای ۱۰ساله رنج و تلاش برای کشف نفت در این سوی زمین را به جورج رینولدز که سه روز پیش از آن (دوم خرداد ۱۲۸۷) نفتون را به مقصد اهواز - محل دفترش - ترک کرده بود، مخابره کند.
اما نفت همچنان هدر میرفت و همه کارگران در تکاپوی مهار چاه و چارهاندیشی برای رفع این معضل بودند. یک پیک ویژه مامور رساندن خبر به جورج رینولدز شد. رینولدز بلافاصله پس از دریافت خبر خوش کشف نفت، از طریق دفتر پست و تلگراف بریتانیا در بصره عراق از طریق دفتر اصلی گروه دارسی در خرمشهر پیام (تلگراف) کوتاه و آمیخته از رازش را به دارسی مخابره کرد. آنگاه رینولدز با شتاب خود را به نفتون رساند و با دستور او گودال بزرگی در فاصله ۲۲۰ متری چاه حفر شد و جریان نفت را به سمت آن هدایت کردیم.
ارسال نظر