روز بزرگداشت سعدی
گروه تاریخ و اقتصاد: اول اردیبهشت ماه بهعنوان روز بزرگداشتمصلحالدین سعدی(۶۷۱-۵۸۸ هجری شمسی) نامگذاری شده است. شهرت او که در زمانه مغولان از شعر و حقیقت و تغزل سخن گفته اکنون سراسر جهان را درنوردیده است. شیخ اجل هم استاد سخن و هم آفریننده شور و زیبایی در غزل عاشقانه است. جدای از بوستان و گلستان و هزلیات و. . . غزلیات سعدی را باید در فهرست گنجینههای ادب فارسی قرار داد. سعدی اهل سفر و «همسایه کاروانها» بوده چنان که خود در غزلی آورده است «میروم و ز سر حسرت به قفا مینگرم. . . » در اینجا چند حکایت از گلستان سعدی، باب سوم «در فضیلت قناعت» را میخوانید:
خواهنده مغربی در صف بزازان حلب همی گفت: ای خداوندان نعمت، اگر شما را انصاف بودی و ما را قناعت، رسم سوال از جهان برخاستی.
گروه تاریخ و اقتصاد: اول اردیبهشت ماه بهعنوان روز بزرگداشتمصلحالدین سعدی(۶۷۱-۵۸۸ هجری شمسی) نامگذاری شده است. شهرت او که در زمانه مغولان از شعر و حقیقت و تغزل سخن گفته اکنون سراسر جهان را درنوردیده است. شیخ اجل هم استاد سخن و هم آفریننده شور و زیبایی در غزل عاشقانه است. جدای از بوستان و گلستان و هزلیات و... غزلیات سعدی را باید در فهرست گنجینههای ادب فارسی قرار داد. سعدی اهل سفر و «همسایه کاروانها» بوده چنان که خود در غزلی آورده است «میروم و ز سر حسرت به قفا مینگرم...» در اینجا چند حکایت از گلستان سعدی، باب سوم «در فضیلت قناعت» را میخوانید:
خواهنده مغربی در صف بزازان حلب همی گفت: ای خداوندان نعمت، اگر شما را انصاف بودی و ما را قناعت، رسم سوال از جهان برخاستی.
اى قناعت ! توانگرم گردان
که ورای تو هیچ نعمت نیست
درویشی را ضرورتی پیش آمد کسی گفت فلان نعمتی دارد بی قیاس اگر بر حاجت تو واقف گردد همانا که در قضای آن توقف روا ندارد. گفت من او را ندانم گفت مَنَت رهبری کنم.
دستش گرفت تا به منزل آن شخص در آورد یکی را دید لب فروهشته تند نشسته برگشت و سخن نگفت. کسی گفتش چه کردی گفت عطای او را به لقای او بخشیدم.
بازرگانی را شنیدم که صد و پنجاه شتر بار داشت و چهل بنده خدمتکار شبی در جزیره کیش مرا به حجره خویش در آورد همه شب نیارمید از سخنهای پریشان گفتن که فلان انبازم به ترکستان و فلان بضاعت به هندوستان است و این قباله فلان زمین است و فلان چیز را فلان ضمین، گاه گفتی خاطر اسکندری دارم که هوایی خوشست باز گفتی نه که دریای مغرب مشوشست سعدیا سفری دیگرم در پیشست اگر آن کرده شود بقیت عمر خویش به گوشه بنشینم. گفتم آن کدام سفرست گفت گوگرد پارسی خواهم بردن به چین که شنیدم قیمتی عظیم دارد و از آنجا کاسه چینی بهروم آرم و دیبای رومی به هند و فولاد هندی به حلب و آبگینه حلبی به یمن و برد یمانی به پارس و زان پس ترک تجارت کنم و بدکانی بنشینم.
انصاف ازین ماخولیا چندان فرو گفت که بیش طاقت گفتنش نماند، گفتای سعدی تو هم سخنی بگوی از آنها که دیدهای و شنیدهای گفتم:
آن شنیدستى که در اقصاى غور
بار سالارى بیفتاد از ستور
گفت چشم تنگ دنیادوست را
یا قناعت پر کند یا خاک گور.
ارسال نظر