تحولی ورای تعریف‌ها
عباس کشاورزشکری انقلاب اسلامی ایران یکی از جالب‌ترین و غیرقابل پیش‌بینی‌ترین پدیده‌های سیاسی و اجتماعی در دهه‌های اخیراست. این انقلاب، نظر بسیاری از نظریه‌پردازان را به خود جلب کرده، به‌طوری که انواع رهیافت‌ها را برای تبیین آن به کار برده‌اند. نتیجه این بررسی‌ها، آن است که هیچ یک از این رهیافت‌ها نمی‌توانند به تنهایی تبیین‌گر انقلاب اسلامی باشند.به نظر می‌رسد برای تبیین انقلاب اسلامی، نظریه‌پردازان باید با توجه به شرایط اجتماعی و سیاسی ایران دست به نظریه‌پردازی بزنند. به عبارت دیگر، اگر قرار است نظریه‌ای انقلاب ایران را تبیین کند، این نظریه باید از دل جامعه ایرانی بیرون آید و بر اساس شرایط و مقتضیات جامعه ایران ساخته و پرداخته شود. طبیعی است نظریاتی که بر اساس شرایط سیاسی و اجتماعی دیگرجوامع ساخته و پرداخته شده‌اند، قادر نخواهند بود به تنهایی این انقلاب را توضیح دهند. اگر نظریه‌پردازی بخواهد چنین کند آنگاه ناچار خواهد شد به جرح و تعدیل نظریه خود دست زند و عناصری از بحث خود را حذف و متغیرهای جدیدی را به آن وارد کند.
بهترین مثال در این زمینه نظریه تدا اسکاچپول است. اسکاچپول خود می‌داند که نظریه‌اش به‌سادگی قابل کاربست بر انقلاب‌های دیگر مانند انقلاب‌های مکزیک، یوگسلاوی، ویتنام، الجزایر، کوبا، بولیوی، آنگولا، موزامبیک، گینه بیسائو و اتیوپی نیست، وی بر این عقیده پافشاری می‌کند که متغیرهای کلیدی نظریه او را می‌توان به‌عنوان کلیدی برای فهم و درک انقلاب‌های اجتماعی مدرن جرح و تعدیل کرد. یعنی متغیرهایی نظیر: دیدگاه ساختارگرایی، دیدگاه غیرارادی، تکیه برشیوه‌های تولید و روابط طبقاتی، استفاده از اطلاعات در زمینه‌های بین‌المللی و تاریخ جهانی و متمرکز شدن بر سازمان‌های دولتی در زمینه واکنش‌های متقابل ساختار بین‌المللی.
اسکاچپول چنین کاری را درباره انقلاب اسلامی ایران نیز انجام می‎دهد؛ یعنی آنکه برای تبیین انقلاب ایران، به جرح وتعدیل نظریه خود دست می‌زند. همان‌طور که می‌دانیم اسکاچپول ساختارگرا است و به نقش اراده و کارگزاران در وقوع انقلاب معتقد نیست. ولی چون ایدئولوژی و رهبری در وقوع انقلاب اسلامی ایران نقش غیرقابل انکاری داشته است و نمی‌توان آنها را از تحلیل حذف کرد، به همین دلیل اسکاچپول سعی کرده به نحوی با جرح و تعدیل نظریه خود، و با وارد کردن این متغیرها در تحلیل خویش، نقصان نظریه‌اش را جبران کند. وی در مقاله‌ای با عنوان «دولت رانتیر و اسلام شیعی در انقلاب ایران» در سال 1982، پس از اظهار تعجب از وقوع انقلاب ایران می‌گوید:
«… انقلاب [ایران] مطمئنا‎ شرایط یک انقلاب اجتماعی را دارا می‌باشد ولی وقوع آن... انتظارات مربوط به علل انقلابات را که من قبلا در تحقیق تطبیقی-تاریخی‌ام در مورد انقلاب‌های فرانسه، روسیه و چین عنوان کرده‌ام زیر سوال برد.»
او ادامه می‌دهد:
«من در کتابم… بدون استثنا‎‎ از تمامی نظریه‌هایی که پذیرفته‌اند انقلاب‌ها آگاهانه و توسط نهضت‌های انقلابی متکی به جنبش‌های توده‌ای ساخته می‌شوند، انتقاد کرده‌ام….
… اگر در واقع بتوان گفت که یک انقلاب در دنیا وجود داشته که عمدا و آگاهانه توسط یک نهضت اجتماعی توده‌ای ساخته شده… به‌طور قطع آن انقلاب، انقلاب ایران علیه شاه است.»
اسکاچپول در نهایت، ایدئولوژی را وارد تحلیل خود کرده و می‌گوید:
‎‎‎ در ایران به نحوی یگانه و بی‌نظیر انقلاب ساخته شده اما نه از سوی احزاب انقلابی مدرن بلکه این انقلاب توسط مجموعه‌ای از فرم‌های فرهنگی و سازمانی که عمیقا در اجتماعات شهری ایران ریشه داشته‌اند، ساخته و پرداخته شده بود.هنگامی یک انقلاب به میزان قابل توجهی ساخته می‌شود که فرهنگ هدایت‌گر یعنی فرهنگ منازعه علیه قدرت حاکم به همراه شبکه‌های سیاسی مناسب برای ارتباطات مردمی، در طول تاریخ در تاروپود حیات اجتماعی آن جامعه بافته شده باشد.
نتیجه نگارنده از بحث مقدمه خود چنین است که اگر بخواهیم نظریه‌ای را که بر اساس شرایط اجتماعی و سیاسی یک جامعه مفروض ساخته و پرداخته شده، در مورد سایر جوامع به کار بندیم، ناگزیر از جرح و تعدیل آن نظریه خواهیم شد.
اما سوال آن است که آیا در این صورت چنین کاری (یعنی کاربست نظریه‌ای بر اساس شرایط سیاسی و اجتماعی جامعه‌ای دیگر بر جامعه خودمان)مفید فایده خواهد بود؟
پاسخ نگارنده آن است که تنها نظریاتی می‌توانند تبیین‌گر پدیده‌های خاص یک جامعه شوند، که از دل همان جوامع بیرون آمده باشند. ولی یک نظریه‌پرداز برای آنکه بتواند چنین نظریه‌ای را بسازد، لاجرم باید نظریه‌هایی را که در باب پدیده مورد نظرش، مطرحند و ادعای تبیین‌گری و تعمیم‌پذیری را نیز دارند به‌خوبی بشناسد، تلاش ذهنی لازم را برای کاربست آنان بنماید و از نظریات مختلف درباره تبیین پدیده مورد نظرش آگاهی کامل داشته باشد تا آنگاه بتواند براساس شرایط اجتماعی و سیاسی جامعه خودش، نظریه‌ای مناسب و کارآمد ارائه کند.
بر همین اساس کاربست نظریه برینگتون مور بر انقلاب ایران برای ما اهمیت پیدا می‌کند هرچند که این نظریه نیاز به جرح و تعدیل داشته باشد و نتواند انقلاب اسلامی را به خوبی تبیین کند.صرف تلاش نظری در این مورد، به دانش‌پژوهان کمک می‌کند تا آمادگی لازم را برای پردازش نظریه‌ای که توان توضیح و تبیین پدیده انقلاب اسلامی را داشته باشد،کسب کنند.
در این مقاله سعی ما بر آن است که دریابیم آیا نظریه برینگتون مور توانایی تبیین انقلاب ایران را دارد یا خیر؟ بنابراین طبق چارچوب اصلی نظریه مور، پرسش بنیادین ما این است که انقلاب ایران با کدام یک از انقلاب‌های مورد بحث مور قابل تطبیق است. بدیهی است حتی اگر چارچوب مور برای واقعیت‌های اجتماعی ایران کافی نباشد، معذلک می‌تواند لااقل برخی شرایط ساختاری موجود در زمان وقوع انقلاب را توضیح دهد.

طرح نظریه برینگتون مور
برینگتون مور در کتاب خود با عنوان «ریشه‌های اجتماعی دیکتاتوری و دموکراسی» راه‌های مختلف نوسازی را در چهار کشور فرانسه،روسیه،چین و هندوستان بررسی می‌کند. وی اساس تمام راه‌های نوسازی را در سه نوع انقلاب بورژوایی، کمونیستی و انقلاب از بالا می‌بیند. وی در تحلیل خود به نقش دو طبقه دهقان و زمیندار در گذار از جامعه روستایی به جامعه مدرن می‌پردازد. همچنین به بررسی شرایط تاریخی‌ای که تحت آن این طبقات در ظهور دموکراسی و دیکتاتوری مهم بوده‌اند، پرداخته است.
روش اتخاذ شده از سوی مور روشی قیاسی نیست بلکه روش تاریخی تطبیقی است.روش قیاسی شامل تعیین نظریه‌ای است برای تبیین پدیده‌ای خاص و سپس استنتاج فرضیه‌های مناسب که در اصل ابطال‌پذیرند و آزمون این فرضیه‌ها به منظور تعیین اعتبار نظریه اولیه. درمقابل روش تاریخی تطبیقی، روش استقرایی است که در آن زنجیره‌ای از موارد تاریخی مربوط به مطالعه مورد نظر به تفصیل، بررسی و از طریق مقایسه، تمایز میان مکانیزم‌های علت و معلولی مشخص و بر این اساس تبیین‌هایی استنتاج می‌شود.
مور به بررسی سه کشور فرانسه، آمریکا و انگلستان به‌عنوان نمونه‌هایی که درآنها انقلاب بورژوایی و بررسی کشور ژاپن به‌عنوان کشوری که در آن انقلاب از بالا رخ داده و با ارائه توضیحات تکمیلی در این مورد از آلمان و بررسی کشور چین به‌عنوان نمونه انقلاب کمونیستی با اطلاعات تکمیلی از روسیه، پرداخته است. هندوستان نیز به‌عنوان گروه شاهد بررسی شده؛ چرا که دهقانان هندوستان به اندازه دهقانان روسیه و چین فقیر و تحت استثمار بوده و پیش نیازهای تاریخی دموکراسی پارلمانی را هم داشته ولی نوسازی در آن رخ نداده است، به این ترتیب هر یک از عواملی که برای توضیح یکی از طرق انقلاب‌های فوق به کار می‌رود، در مورد هند هم آزمون می‌شود.اگر آن سری عوامل در مورد هند هم وجود داشت، معلوم می‌شود که آن عوامل در کشورهای دیگر هم موجب انقلاب نبوده‌اند (چون در هند انقلابی صورت نپذیرفته)، بنابراین باید به دنبال یکسری عوامل جدید بود. اسکاچپول در بررسی نظریه مور سه متغیر را مشخص کرده است که عبارتند از:
۱- قدرت انگیزش بورژوازی برای به وجود آوردن انقلاب سرمایه دارانه در جوامع مفروض. مور برنقش سرمایه داران کشاورز تاکید می‌کند؛ یعنی گروهی که ازدرون طبقه زمیندار سنتی به وجود آمده است وبرای به دست آوردن سود، کشاورزی می‌کند. انگیزه این گروه برای به وجودآوردن یک جامعه سرمایه‌داری، بستگی به ارزش‌های فرهنگی توده‌ای دارد؛ یعنی آنکه آیا فرهنگ توده مدرنیزاسیون را مطلوب می‌داند یا خیر.
2- شکل کشاورزی تجاری که شامل کار سرکوب و شکل بازار است.در شکل کار سرکوب، طبقات زمین دار مستقیما دهقانان را استثمار می‌کنند. شکل بازار، یعنی جایی که نظام کشاورزی شامل بازار کاری است که در آن سرمایه داران، کارگرانِ مزد بگیر را استخدام و اخراج می‌کنند. این شکل از کشاورزان مزد بگیر که کار خود را در بازار کشاورزی می‌فروشند، معادلِ پرولتاریای شهری در نظریه مارکس هستند که کار خود را در کارخانه‌ها به فروش می‌رسانند.
۳- توان انقلابی دهقانان. آیا دهقانان توان انقلابی لازم را دارند یا منفعل می‌باشند.
4- اسکاچپول متغیر چهارمی را نیز در گزارشی که از کار مور داده، عنوان کرده ولی آن را همراه با سه متغیر فوق بیان نکرده است و آن رابطه بین دولت و طبقات گوناگون در جامعه است. مور به استقلال نسبی دولت از طبقات حاکمه قائل می‌شود.

یافته‌های مور
در اینجا سعی می‌کنیم یافته‌های تحلیل مور را به‌طور خلاصه بیاوریم. در هندوستان، توان انقلابی ضعیف دهقانان و انگیزش ضعیف بورژوازی به انقلابی نینجامید. در چین و روسیه بر خلاف هند که دهقانان دارای توان انقلابی بالایی بودند، انقلاب دهقانی کمونیستی رخ داد. در ژاپن و آلمان انگیزه بورژوازی قوی‌تر از هند بود ولی پتانسیل انقلابی دهقانان پایین بود که به فاشیسم انجامید. در فرانسه هم توان انقلابی کشاورزان و هم انگیزه بورژوازی برای نوسازی قوی بود که نتیجه آن انقلاب پارلمانی دموکراتیک شد.
این امر بیان‌کننده اهمیت توان انگیزش بورژوازی در فرانسه است، چرا که فرانسه از لحاظ توان انقلابی دهقانان با چین و روسیه برابری می‌کرد. شکل نظام کشاورزی‌اش کار سرکوب ولی انقلابَش انقلاب دموکراتیک پارلمانی بود. انگلستان و ایالات‌متحده دارای نظام کشاورزی مبتنی بر بازار بودند و دولت از طبقات استقلال زیادی داشت. پتانسیل انقلابی دهقانان نیز در این دو کشور در مقایسه با فرانسه ضعیف بود و تنها از نظر انگیزش بورژوازی با فرانسه مشترک بودند ولی با این وجود در هر سه، انقلاب بورژوازی رخ داد. نتایج حاصل از تحلیل مور به بیان دقیق‌تر این گونه است:
۱- شرط لازم وکافی برای عدم وقوع انقلاب، توان ضعیف انقلابی در دهقانان و انگیزه ضعیف بورژوازی برای نوسازی است.
۲- اگر بر خلاف مورد اول، توان دهقانی قوی و انگیزه بورژوازی ضعیف باشد، انقلاب دهقانی کمونیستی روی خواهد داد.
3- اگر انگیزه طبقه بورژوا،متوسط و توان انقلابی دهقانان پایین باشد، انقلاب از بالا خواهیم داشت.
۴- انگیزه قوی در طبقه متوسط، دیگر متغیرها را (توان انقلابی دهقانان، شکل کشاورزی، روابط دولت طبقه) تحت الشعاع قرار می‌دهد؛ یعنی اگر توان انقلابی دهقانان بالا و انگیزه بورژوازی نیز قوی باشد، آنگاه انقلاب بورژوایی خواهیم داشت و نه انقلاب کمونیستی(مثل مورد فرانسه).