خواب ملوکانه بر تخت ناپلئون!

گروه تاریخ و اقتصاد: مظفرالدین شاه همانند پدرش مشتاق سفر به اروپا بود. او در دوران پادشاهی خود سه بار به بلاد فرنگ رفت. نخستین سفر او در روز ۲۳ فروردین ۱۲۷۹ آغاز شد؛ امین‌السلطان (اتابک اعظم)، که در نهم بهمن ۱۲۷۸ برای دومین بار با وعده تامین مخارج سفر شاه، به مقام صدارت منصوب شده بود، قراردادی برای دریافت ۲۳ میلیون و پانصد هزار روبل قرضه از روسیه امضا کرد و در ازای آن عایدات گمرکات ایران را، که ممر اصلی درآمد خزانه بود، به وثیقه گذاشت. با دریافت این قرضه، مقدمات سفر مظفرالدین شاه به فرانسه فراهم شد.

اولین سفر مظفرالدین شاه به اروپا هفت ماه به طول انجامید و در این مدت پنجمین پادشاه قاجار از کشورهای روسیه، اتریش، سوئیس، آلمان، بلژیک، فرانسه و در راه بازگشت از ترکیه (عثمانی) دیدن کرد. از وقایع مهم این سفر سوءقصد به جان مظفرالدین شاه در پاریس بود، که ضارب در کار خود توفیق نیافت و آسیبی به مظفرالدین شاه نرسید.

دو سال بعد، وی پس از دریافت وام جدیدی به مبلغ ۱۰ میلیون روبل از روسیه و اعطای امتیازات تازه‌ای در شمال ایران به روس‌ها، عازم اروپا شد. دومین سفر مظفرالدین شاه به اروپا که در ۲۲ فروردین ۱۲۸۲ آغاز شد، شش ماه به طول انجامید و در این مدت مظفرالدین شاه از اتریش، آلمان، بلژیک، فرانسه، انگلستان و ایتالیا بازدید کرد. مقصد نهایی مظفرالدین شاه در این سفر انگلستان بود.

مسافرت سوم شاه به اروپا روز ۱۶ خرداد ۱۲۸۴ آغاز شد و ۴ ماه به طول انجامید. این سفر نیز متعاقب دریافت یک وام ۲۹۰ هزار لیره‌ای از بانک شاهی انگلیس عملی شد. یادداشت‌های گزاویه پاولی، مهماندار مظفرالدین شاه در پاریس که سال‌ها بعد از سفر شاه ایران منتشر شد، جزئیات دیگری از سفرهای وی به فرنگ را روایت می‌کند که در اینجا بخش‌هایی از آن را می‌خوانید:

خواهی نخواهی باید اقرار کنم که چون هفته قبل از افتتاح نمایشگاه بین‌المللی سال ۱۹۰۰ به من گفته شد که باید در تمام مدت اقامت رسمی مظفرالدین شاه افتخار ملازمت خدمت او را داشته باشم من این خبر را چنان که مستلزم این‌گونه موارد است، با شور و شوق تلقی نکردم؛ زیرا من از پدر این پادشاه در سفری که به فرنگ آمده بود، عملی دیدم که به راستی نمی‌توانستم نسبت به فرزندش خوش‌بین باشم و آن رفتار این بود که ناصرالدین شاه هنگام اقامت خود در پاریس روزی برای گذراندن وقت خواست مراسم اعدام را در فرانسه تماشا کند، اتفاقا چون فرصتی برای اعدام محکومی فرا رسید، شاه را یک روز صبح به میدان «رکت» به پای دار هدایت نمودند. شاه که در الماس و البسه فاخر غرقه بود، با ملتزمین رکاب آنجا حاضر شد. اما به محض آنکه چشمش به محکوم افتاد قلب عطوفتش بر سر شفقت آمد و با لهجه‌ای آمرانه گفت: «این نه، آن یکی» و با اشاره دست مدعی‌العموم را که برای اجرای تشریفات این اعدام قانونی آمده بود به مامورین نشان داد و اصرار هم ورزید و چون دید که مطابق میل او عمل نمی‌شود، رنجید و آن را نشانه بی‌احترامی نسبت به خود تلقی کرد.

به هر حال مظفرالدین شاه به پاریس آمد. من در‌‌ همان روز اول درک کردم که این پادشاه در حقیقت طفلی مسن است، در سفر اول مظفرالدین شاه به پاریس دولت فرانسه برای تجلیل او مراسم افتتاح مهمانخانه‌ای را که بعد‌ها به مهمانخانه سلاطین مشهور شده به دست این پادشاه جاری ساخت. این مهمانخانه را دولت فرانسه مخصوصا در خیابان بوادوبولونی برای منزل دادن پادشاهانی که به مهمانی به این سرزمین می‌آیند درست کرده و اگرچه نسبتا کوچک است ولی در عوض بسیار مجلل ترتیب داده شده است و اثاثیه آن را دولت فرانسه از میان بهترین اثاثیه‌های موزه‌های تاریخی خود اختیار کرده و به آنجا منتقل کرده است. چنان‌که مظفرالدین شاه بر‌‌ همان تختخواب ناپلئون اول می‌خوابید و در لگن مخصوص زن امپراتور ماری لوئیز دست و روی خود را می‌شست.

از وقایع جالبی که در این سفر برای مظفرالدین شاه رخ داد سانحه سوءقصد نسبت به وی بود و آن چنین بود که شاه موقعی که کالسکه سوار از مهمانخانه سلاطین برای نمایشگاه حرکت می‌کرد و وزیر دربار محمودخان حکیم‌الملک (عم حکیم‌الملک حالیه)، پهلو و سرتیپ پاران رئیس هیات فرانسویان ملازم رکاب و مهماندار در مقابل او نشسته بودند، شخصی خود را به روی رکاب کالسکه شاه که سر آن باز بود انداخت و طپانچه‌اش را از جیب خود درآورد و سینه شاه را نشانه کرد. اما پیش از آنکه پاشنه طپانچه را بکشد، دستی آهنین مچ او را گرفت و چنان محکم فشرد که طپانچه از دست او پیش پای شاه بر زمین افتاد و پاسبانان سوءقصد‌کننده را دستگیر کردند. آن دست قوی دست محمودخان وزیر دربار بود که با این مداخله رشیدانه خود از خالی شدن تیر جلوگیری کرد. مظفرالدین شاه بسیار ترسیده بود، تنها به کالسکه‌چی گفت که راه خود دنبال کند و چون به خیابان شانزه‌لیزه رسیدیم و شاه جماعتی کثیر از مردم را که منتظر او بودند دید، از حالت اغما بیرون آمده و با لحنی اضطراب‌آمیز پرسید «باز‌‌ همان بازی است.» مظفرالدین شاه از چیزهای عادی هم می‌ترسید مثلا از شدت ترس حاضر نشد بالای برج ایفل برود و هر چند به او گفتند که پدرش ناصرالدین شاه تا آخرین طبقه برج هم بالا رفته او نپذیرفت.

در ایامی که مظفرالدین شاه در پاریس بود نامه‌های بسیاری برای او می‌رسید که از همه جالب‌تر این چند نامه است. خانمی به وی نوشته بود:

آقای مظفرالدین شاه، آقای شاه

عذر می‌خواهم که به عرض این عریضه جسارت می‌کنم، دیشب افتخار آن را داشتم که در خیابان بوادوبولونی شما را زیارت نمایم و به شما سلام کنم و شما با تبسمی لطیف به من جواب بدهید. چقدر مسرور می‌شدم اگر از نزدیک اعلیحضرت را می‌دیدم و به افتخار فشردن دست ایشان نائل می‌آمدم، اطمینان داشته باشید که راز ما همچنان نهفته خواهد ماند، هر جا و هر ساعت که میل مبارک اقتضا کند حاضر خواهم شد. و جسارتا به عرض می‌رسانم که زیبایی من نیز کامل است. آقای شاه سلام مسرت‌آمیز خود را تقدیم می‌دارم.

مادام مارگریت ا‌ل.

این نامه را هم زن ساده‌لوحی به وی نوشته است:

حضور اعلیحضرت پادشاه ایران

من زنی بیوه‌ام به سن هفتاد و دو و اسمم برسوا است. شوهر و دو دخترم مرده‌اند و از راه رفتن عاجزم و در پرداخت قسط اجاره خانه خود معطل مانده. از جهت نسبت نواده رختشوی اعلیحضرت لویی فیلیپ پادشاه فرانسه‌ام. آقای دوک ادمال همیشه در پرداخت این اقساط به من مساعدت می‌کرد. تمنی دارم که اعلیحضرت هم رافت به خرج داده عین عمل او را انجام دهند، اگر روز یکشنبه به کلیسای سنت الیزابت دوتامپل تشریف بیاورند ایشان را با کمال مسرت در آنجا زیارت خواهم کرد.

با ‌‌نهایت احترام کنیز ناچیز اعلیحضرت برسوای بیوه

خوب به خاطرم مانده که روزی را شاه به خواندن فصلی از سرگذشت ناپلئون اول گذرانده بود، مرا به صرف ناهار دعوت کرد، وقتی که شرفیاب شدم گفت مسیو پاولی امروز میل دارم که قصر فونتن بلو را ببینم. گفتم آخر اعلیحضرتا،... گفت زود... زود. چاره‌ای نبود، فورا به طرف تلفن دویدم و به شرکت راه‌آهن پاریس به لیون و مدیترانه تلفن کردم که به هر قیمتی هست باید یک قطار مخصوص حاضر کرد، رئیس موزه و نایب‌الحکومه فونتن بلو را هم به هر نحو بود خبر کردم. شاه که هنوز تحت تاثیر مطالعه سرگذشت ناپلئون بود. همین که به جلوی نرده آهن فونتن بلو رسید به خیال تفنن عجیبی افتاد. به این معنی که به سوارانی که از ایستگاه تا قصر در رکاب او بودند، امر داد که از اسب پیاده شوند و در حیاطی که به مناسبت آخرین خداحافظی ناپلئون با قراولانش در آنجا به حیاط خداحافظی معروف شده بود پشت سر شاه قرار بگیرند، شاه آنها را در وسط حیاط در یک صف قرار داد و در مقابل ایشان به پلکان تکیه کرد و پس از مدتی نگاه به آنان کلمه‌ای چند به فارسی زیر لب گفت. سپس داخل قصر شد و با این رفتار خود خواست که منظره آخرین خداحافظی ناپلئون را با قراولان خود به نمایش درآورد.

قصه دیدار او از موزه لوور هم از حکایات شنیدنی است. آقای لیک که در آن تاریخ وزیر صنایع مستظرفه بود، بیم داشت که شاه را به تالار مخصوص ایران برد، زیرا آثار گرانبهایی از ایران در آن تالار جمع شده بود و وزیر صنایع می‌ترسید شاه درصدد بازگشت دادن آنها برآید. این بود که شاه را در تالارهای موزه معطل کرد تا آنکه مظفرالدین شاه گفت پس تالار مخصوص ایران کجاست. لیک به شاه پیشنهاد کرد قبل از رفتن کمی استراحت کنند و در این فاصله اشیای قیمتی ایران را به جای دیگر برد. شاه وقتی که به تالار آمد بی‌آنکه چیزی از این تغییر ناگهانی درک کند، اظهار خوشوقتی بسیار نمود و با کمال سادگی گفت: «وقتی که من هم در تهران موزه‌ای درست کنم تالار مخصوصی برای فرانسه ترتیب خواهم داد.»

منبع: مجله «اطلاعات هفتگی»، ۲۸ شهریور ۱۳۳۷.