جایی خواندم که یکی از امیران آل‌بویه، مورخی را احضار کرد و از او خواست تاریخ خاندان وی را بنویسد. پدران آل بویه مردمانی از طبقات فرودست جامعه بودند که در سواحل دریای خزر ماهیگیری می‌کردند. بعدها وقتی فرزندان آنان به حکومت رسیدند، در پی جبران این نقیصه برآمدند؛ این بود که بویه ماهیگیر را از تبار پادشاهان ساسانی معرفی می‌کردند. به هرحال مورخ مذکور، رفت و صفحاتی از تاریخ سلسله آل‌بویه را نوشت و روز دیگر با خود نزد امیر برد. او بی‌خبر از تمایل امیر، شرح حال واقعی پدران او را نوشته بود. امیر برآشفت و به مورخ امر کرد که این چنین نباید نوشت؛ چنین و چنان بنویس. مورخ بازگشت و صفحاتی دیگر نوشت و باز به دربار نزد امیر برد و برای او خواند. باز هم امیر برآشفت و مورخ را امر کرد که چنین بنویس و چنان ننویس. مورخ گرفتار بازگشت و باز نوشت و باز نزد امیر برد و باز خواند و باز توبیخ شد. این کار چندبار تکرار شد. این بود که بار آخر مورخ چیزی ننوشت و با دفتری سفید به دربار امیر رفت و وقتی امیر امر کرد که بخوان، گفت چیزی ننوشته است که بخواند. امیر برآشفت که چرا؟ مورخ گفت: «من هر چه نوشتم شما نپسندیدی، بنابراین اکنون آماده‌ام که همین جا بنشینم و هرچه را شما بفرمایید بنویسم.» این حکایت بعضی از کتاب‌های تاریخی است.

عبدالرحیم قنوات، استاد دانشگاه