تلگرافخانه معبر اسرار بود!
اینک در گوشه دَروّس با خاطر جمع زندگی سادهای دارم هنوز قوت قلمم هست و از دســــــت نمیگذارم پس از فروش بضاعت موروث خانه شهر و مزرعه شهریار سه دانگ دروس به ملکیت من درآمد دو دانگ و نیم آن را حبس اولاد ذکور و موقوف بر بعض امور خیریه کردم نیم دانگ را به اختیار خویش گذاردم اخیرا اراضی آن نیمدانگ را فروختم و بعض عمارات ساختم که اجاره آنها کمک به اداره زندگی من میکند در بدو امر از این مبادله دلتنگ بودم. . . جد من رضاقلی خان هدایت گوشه خلوص را بر مسند جلوس ترجیح میداد اوقات را همه به قدم و قلم در خدمت به علم و ادب برگزار کرد.
اینک در گوشه دَروّس با خاطر جمع زندگی سادهای دارم هنوز قوت قلمم هست و از دســــــت نمیگذارم پس از فروش بضاعت موروث خانه شهر و مزرعه شهریار سه دانگ دروس به ملکیت من درآمد دو دانگ و نیم آن را حبس اولاد ذکور و موقوف بر بعض امور خیریه کردم نیم دانگ را به اختیار خویش گذاردم اخیرا اراضی آن نیمدانگ را فروختم و بعض عمارات ساختم که اجاره آنها کمک به اداره زندگی من میکند در بدو امر از این مبادله دلتنگ بودم... جد من رضاقلی خان هدایت گوشه خلوص را بر مسند جلوس ترجیح میداد اوقات را همه به قدم و قلم در خدمت به علم و ادب برگزار کرد. پدرم اساس تلگراف را برقرار کرد. تلگرافخانه معبر اسرار بود و مطمح انظار به حسن اداره که در آن دوره نظیر نداشت با توجهی که ناصرالدین شاه بهاین اداره داشت مقام اعتمادی بسزا حاصل کرده بود که هیچیک از ملازمان را نبود.
این بنده در عنفوان جوانی بهخدمات شخصی وی بهسر بردم شبها به مصاحبت او مفتخر بودم و از فرمایشات او مستفید میشدم. شبی فرمودند میرزا حسین خان صدراعظم تلگرافخانه را وسیله تایید کار خود میخواست و من در محظور بودم با من پیچیدگی میکرد تا آنجا که سفارت روس را به شکایت از جریان اداره تلگراف برانگیخت و طرح سعایت ریخت شکایت را مستقیما تقدیم شاه کرده بود پشت پاکت که نزد من ضبط است دستخط شده است این عرایض باید با اطلاع مخبرالدوله به عرض برسد. جواب پدرم هم که نزد من موجود است دندانشکن بود نه از آنگونه که بتوان به سفارت گفت مکتوبی از میرزا حسین خان دارم که از پدرم خواهش میکند، از سفارت روس ملاقاتی بنمایند و ایشان نپذیرفتهاند که لون(درنگ) تصدیق به خود نگیرد. من جمله در این موقع فرمودند ۹ سال دچار دسیسههای صدارت بودم و در آن اضطراب نگران.
او همه اسباب را برای آزار من داشت من چه داشتم فکر کردم دیدم من یک وسیله بیشتر ندارم و آن «نخواستن» است و با حربه نخواستن موفق شدم.
منبع: خاطرات و خطرات
مهدی قلی خان هدایت
ارسال نظر