روایتی متفاوت از شکلگیری بزرگترین معدن مس ایران در یادداشتی از رضا نیازمند(بخش پایانی)
مستمری بومیان، دستمزد کارگران
عکس: آکو سالمی گروه تاریخ و اقتصاد: آنچه می خوانید بخش سوم (پایانی) یادداشت رضا نیازمند، معاون وزیر اقتصاد در دهه چهل و بنیانگذار شرکت ملی مس ایران است که در این بخش چگونگی پرداخت دستمزدها و مستمری به بومیان سالخورده و تدابیر مهندس وی در رفع مشکلات عمرانی و . . . بررسی شده است: نگرانی از جلوگیری پرداخت مستمری به سالخوردگان
در دل من یک نگرانی وجود داشت و آن این بود که وقتی من این شغل را ترک میکنم جانشین من ممکن است، حقوق مستمری که من بدون کسب مجوز برای بومیان سالخورده برقرار کرده بودم، پرداخت نکند و بگوید این پرداختها بدون مجوز دولت انجام گرفته و غیرقانونی است و حداقل اینکه جلوی این پرداختها را بگیرد.
عکس: آکو سالمی گروه تاریخ و اقتصاد: آنچه می خوانید بخش سوم (پایانی) یادداشت رضا نیازمند، معاون وزیر اقتصاد در دهه چهل و بنیانگذار شرکت ملی مس ایران است که در این بخش چگونگی پرداخت دستمزدها و مستمری به بومیان سالخورده و تدابیر مهندس وی در رفع مشکلات عمرانی و ... بررسی شده است: نگرانی از جلوگیری پرداخت مستمری به سالخوردگان
در دل من یک نگرانی وجود داشت و آن این بود که وقتی من این شغل را ترک میکنم جانشین من ممکن است، حقوق مستمری که من بدون کسب مجوز برای بومیان سالخورده برقرار کرده بودم، پرداخت نکند و بگوید این پرداختها بدون مجوز دولت انجام گرفته و غیرقانونی است و حداقل اینکه جلوی این پرداختها را بگیرد. ناچار دنبال راهحلی برای این کار میگشتم.
در محل معدن، طبق قرارداد با شرکت آناکاندا، کارهای معدن آغاز شده بود. عزیز فرمانفرمائیان و دستگاه مجهزی که داشت نقشه شهر مسکونی سرچشمه را تهیه کرده بودند، چندین پیمانکار مشغول ساخت شهر مسکونی بودند. عملیات معدنی هم تازه آغاز شده بود.
همه این فعالیتها سیمان احتیاج داشت. اوپک تازه تاسیس شده بود و درآمد نفت ایران از بشکهای چند سنت به بشکهای چند دلار بالا رفته بود. به دستور نسنجیده شاه برنامههای عمرانی یک مرتبه دو برابر شده بود. سفارشهای خارجی مدیران طرحهای عمرانی دو برابر شده بود. کشتیهای حامل ماشینآلات سفارش داده شده به خارج -خلیجفارس را پر کرده بودند- بنادر ایران نمیتوانست این همه کالا را ترخیص کند. کشتیها باید چهار ماه انتظار بکشند تا بتوانند پهلو بگیرند و بار خود را تخلیه کنند.
برنامههای عمرانی که دو برابر شده بود همه سیمان میخواستند سیمان تولیدی در داخل کشور نایاب شده بود. نیروی هوایی ارتش برای ساخت پایگاههای خود خصوصا پایگاه بزرگ چا بهار تمام تولیدات کارخانه سیمان کرمان را در اختیار گرفته بود.
تهیه سیمان سدی شده بود که جلوی پیشرفت تمام برنامههای عمرانی منجمله کارهای مس سرچشمه را میگرفت.
من نمیتوانستم مانند سایر مدیران طرحهای عمرانی دست روی دست بگذارم و کارها را تعطیل کنم تا دولت برای سیمان چارهای بیندیشد.
بلا فاصله معاون خودم مهندس باقر کیا را آماده کردم که برود و برای ما از کشورهای خاور دور سیمان بخرد.
من سالها نماینده ایران در سازمان بهرهوری آسیا بودم. این سازمان را چهارده دولت آسیایی (منجمله ایران) تاسیس کرده بودند و من چندین سال نماینده ایران در این سازمان بودم دو سال هم ریاست این سازمان را بهعهده داشتم. این رفت و آمدها موجب شده بود که باعده زیادی از مدیران موثر این ۱۴ کشور آسیایی آشنا شوم.
از موقعیت استفاده کردم و مهندس باقر کیا را کتبا به همه این افراد معرفی کردم و خواهش کردم در خرید سیمان به او کمک کنند.
مهندس کیا مسافرت خود را آغاز کرد. از این کشور به آن کشور. او منظم به من تلفن میکرد و مذاکراتش را با نمایندگان این کشورها شرح میداد. متاسفانه هیچکدام از این کشورها سیمان اضافی برای فروش به ایران نداشتند.
مهندس کیا آماده برگشت بود که من به یاد کشور آفریقای جنوبی افتادم. روابط سیاسی ایران و آفریقای جنوبی بسیار خوب بود و سفیر ایران در آفریقای جنوبی هم (دکتر احمد تهرانی) از منسوبین و دوست دیرینه من بود. بلافاصله به مهندس باقر کیا گفتم که به آفریقای جنوبی برود و از دکتر تهرانی کمک بخواهد.
نامهای در این زمینه به دکتر تهرانی نوشتم. او هم با مقامات دولت آفریقا مذاکره کرد، گفتند که سیمان دارند و آماده فروش به ایران هستند. مهندس کیا به آفریقا رسید و من میزان سیمانی که باید بخرد به او اطلاع دادم قرارداد خرید سیمان بدون اشکال منعقد شد. خوشبختانه دکتر احمد تهرانی خود در انگلستان حقوق خوانده بود و توانست قرارداد مناسبی با مقامات آفریقایجنوبی منعقد کند.
مهندس باقرکیا با موفقیت مراجعت کرد و بهزودی کشتیهای آفریقای جنوبی مملو از سیمان یکی بعد از دیگری به بندر عباس رسیدند و متوجه شدند که حداقل چهار ماه باید در خلیجفارس در انتظار بایستند تا بار خود را تخلیه کنند.
در چنین حال و احوالی اگر سیمانهای خریداری شده ما بلافاصله از کشتی تخلیه و به محل مصرف حمل نمیشد تمام تبدیل به سنگ میشد و به درد هیچ کاری نمیخورد.
من هم بسیار نگران بودم حالا که خرید سیمان با موفقیت انجام شده و کشتیهای حامل سیمان یکی بعد از دیگری عازم خلیجفارس شدهاند نه امکان دسترسی به بندر بود تا تخلیه شوند و نه امکان نگهداری سیمان وجود داشت.
در مس سرچشمه من کارمند لایقی بهنام مسعود قراچه داغی داشتم که پس از فوت پدرش ناچار شده بود دروس دانشگاهی خود را نیمه تمام رها کند و به پیمانکاران راه و ساختمان در نواحی گرمسیر جنوب ایران بپیوندد، جاده بسازد، پل بزند و کارهای سخت را قبول کند تا بتواند هزینه زندگی خانواده و تحصیل برادرش را تامین کند. این سختیها او را فولاد آبدیده کرده بود.
من او را به بندر عباس فرستاده بودم تا دفتر و انباری بسازد و ماشینآلات مس سرچشمه را که سفارش داده شده بودیم ترخیص کند و به معدن بفرستد. حال تخلیه سیمانها هم به کارش اضافه شده بود.
در این میان شخصی به نام رضا خاکی در تهران به من مراجعه کرد که استخدام شود. خیلی خوش لباس بود و ادعا میکرد که در هر شرایط سختی میتواند کار کند. به او گفتم که تو را استخدام میکنم ولی بدان که کار دشواری خواهی داشت، آن هم در بندرعباس، زیر آفتاب داغ. گفت حاضرم مرا امتحان کنید.
او را استخدام کردم و نزد مسعود قراچه داغی فرستادم و تلفنی به او گفتم که این آدم خیلی از خودش راضی است او را امتحان کن شاید خوب از کار درآید.
حال که کار تخلیه سیمان بهکار اصلی قراچهداغی اضافه شده بود او هم این کار را به عهده رضا خاکی گذارد تا امتحانش کند.
چند روز بعد قراچه داغی تلفن کرد که این آقا وقتی که مسوولیت تخلیه سیمانها و حمل آنها را به معدن به او دادم چمدانش را باز کرد و یک لباس کار اتو کرده از آن بیرون آورد و پوشید و بلافاصله دست بهکار شد. این آقا مبتکر هم بود در انتظار نماند تا آش را بپزند و جلوش بگذارند و بگویند بفرما....
اولین ابتکاری که او کرد، ساخت یک اسکله سیار بود. مقدار زیادی الوارهای ۲ متری خرید آنها را باکابلهای آهنی به هم متصل و روی دریا رها کرد. این اسکله سیار روی آب مواج و شناگر بود و میتوانست از بین کشتیهایی که در انتظار تخلیه بودند رد شود و به کشتیهای سیمان ما برسد. لازم نبود که کشتیهای ما در نوبت باشند تا نوبت تخلیه آنها برسد. بلکه در حقیقت اسکله سیار ساخت این آقا بود که ساحل را به کشتی سیمان وصل میکرد.
تصمیم دوم که این جوان گرفت این بود که ساعت کار کارگران را از روز به شب منتقل کرد. کارگران شیفت اول ساعت پنج بعد ازظهر مشغول کار میشدند آنها هفت ساعت کار میکردند تا نیمه شب آنگاه شیفت دوم شروع میشد تا ساعت هفت صبح که کار تعطیل میشد.
دستمزد کارگران کارمزدی بود نه روزمزدی و ارتباط داشت به تعداد کیسه سیمان که تخلیه میکنند و دستمزدها همان روز پرداخت میشد.
اغلب کارگران دو شیفت کار میکردند. وقتی که از دور نگاه میکردی کارگران مانند مورچههایی بودند که دنبال هم هر کدام یک کیسه سیمان بر پشت به سرعت روی اسکله به سمت ساحل در حرکت بودند.
اداره ترخیص شرکت مس سرچشمه با ابتکار و همت همین آقای رضا خاکی ادارهای شد که توانست تمام سیمانهای خریداری شده را بدون اینکه کشتیهای ما در انتظار نوبت بایستند، تخلیه و در انبار بندرعباس ذخیره کند. (بعدها آقای خاکی به مقامات بالایی در مس سرچشمه ترقی کرد)
حالا سیمان حاضر شد ولی هنوز کارها در معدن سرچشمه آنقدر پیشرفت نکرده بود که بتوان این همه سیمان را قبل از اینکه سنگ شوند مصرف کرد.
من شنیده بودم که نیروی هوائی ارتش پایگاه بسیار بزرگی در چابهار در دست ساخت دارد و دولت کارخانه سیمان کرمان را برای احتیاجات نیروی هوائی تخصیص داده ولی تولید کارخانه سیمان کرمان برای رفع احتیاجات نیروی هوائی کافی نیست و نیروی هوائی از برنامهاش عقب افتاده است. فوری به نزد او رفتم و پیشنهاد دادم که سیمان ما را که در بندرعباس آماده است بخرد و به جای آن سهمیه سیمان کرمان را در آتیه بما بدهد. فرمانده نیروی هوائی چنان خوشحال شد که گفت تو ناجی من هستی. اگر تو نبودی آبروی من میرفت. در این معامله ما هر کیسه سیمان را ۱۰ درصد بیشتر از قیمت تمام شده فروختیم و چند میلیون تومان سود به دست آوردیم.
یادم هست که همان روزها دکتر اقبال، مدیرعامل شرکت نفت، به من تلفن کرد و گفت: «دیشب در دربار مهمانی بود من پشت شاه ایستاده بودم که شهرام پسر اشرف پهلوی که افسر نیروی دریائی و فرمانده نیروی هو ور کرافت در خلیجفارس بود جلو آمد و گزارش اسفناکی از وضع کشتیهایی که بار برای ایران میآوردند به اطلاع شاه رساند که آنها باید چند ماه در خلیجفارس انتظار بکشند، مبالغ بسیاری جریمه بگیرند تا بارشان را تخلیه کنند و در آخر گفت که فقط کشتیهایی که سیمان برای یک شرکت دولتی میآورند بلافاصله که نزدیک بندر عباس میرسند یک اسکله چوبی به آنها نزدیک میشود و تمام بار آن را در کوتاهترین مدت تخلیه میکند. شاه گفت میدانم این کار رضا نیازمند است.»
حل مشکل پرداخت مستمری به بومیان
وقتی که کار تحویل سیمانها به نیروی هوائی به راه افتاد به رئیس حسابداری خودم دستور دادم که یک حساب مخصوص در بانک ملی برای پرداخت مستمری بومیان مسن در سرچشمه، در بانک ملی باز کند و این ۱۰ درصد سودی را که از فروش سیمان به نیروی هوائی ارتش حاصل میشود به آن حساب بریزد و مستمری سالخوردگان را هم از آن حساب پرداخت کند تا دیگر موضوع مجوز پرداخت مستمری هرگز مطرح نشود.
بدین ترتیب اعتبار لازم برای پرداخت حقوق مستمری این افراد از محلی خارج از وجوهی که سازمان برنامه به شرکت مس سرچشمه میداد تامین شد و خیال من هم راحت شد که بعد از من کسی نخواهد توانست جلوی این پرداخت را بگیرد.
این بود داستان انتقال بومیان سرچشمه که در خانههای جدیدشان بهراحتی اسکان پیدا کردند و نه تنها تا آخر عمر حقوق مستمری ماهانه گرفتند بلکه روزها در زمین کوچکی که آن مهندس کشاورزی در اختیارشان گذارده بود سبزی کاری و مرغ داری میکردند و آشپزخانه معدن تمام محصولات و تخممرغهای آنها را میخرید.یک بهداری با پزشک و داروی مجانی هم در اختیار آنها بود. فرزندان بزرگتر از ۱۶ سال آنها همه در معدن بهکار گرفته شدند و در خانههای کارگری سکنی کردند. فرزندان کمتر از ۱۶ سال آنها هم همه در مدارس شبانهروزی معدن مشغول تحصیل بودند.اکنون پنجاه سال از آن روزها میگذرد، بومیان تا آخر عمرشان در آنجا زندگی کردند و فرزندانشان با بقیه کارکنان مس سرچشمه آمیختند و دیگر خاطرهای از بومیان مس سرچشمه و زندگی رقت بار آنها باقی نمانده است.
وَ الْباقِیاتُ الصالِحاتُ خَیْرٌ عِنْدَ رَبِکَ ثَوابا.
(کهف ۴۶)
ارسال نظر