ناصرالدین شاه، گرفتار برف
ناصرالدین شاه در جمادیالثانی سال ۱۳۰۴ه. ق به گیلان سفر کرد و طی این سفر چنانکه عادتش بود به شرح دیدهها و گفتههای خود پرداخت. آنچه میخوانید روزنوشت روز جمعه(۸ جمادیالثانی) او است:
باید برویم قزوین . . . ، صبح از خواب برخاسته رخت پوشیده، حرم و ملیجک جلو رفتند. هوا آفتاب و صاف بسیار خوب بود، از اینجا تا قزوین چهارفرسنگ راه است. سوار کالسکه شده راندیم. هر چه بالا میرفتیم برف صحرا زیاد میشد، طوریکه بهقدر نیم ذرع برف روی زمین است. جاده را عمله برفش را پاک کرده بود، با وجودی که برف را پاک کرده بودند، باز این همه جمعیت و اردو که گذشته بودند، سم اسب روی برف بود و به گل نمیرسید.
ناصرالدین شاه در جمادیالثانی سال ۱۳۰۴ه.ق به گیلان سفر کرد و طی این سفر چنانکه عادتش بود به شرح دیدهها و گفتههای خود پرداخت. آنچه میخوانید روزنوشت روز جمعه(۸ جمادیالثانی) او است:
باید برویم قزوین ...، صبح از خواب برخاسته رخت پوشیده، حرم و ملیجک جلو رفتند. هوا آفتاب و صاف بسیار خوب بود، از اینجا تا قزوین چهارفرسنگ راه است. سوار کالسکه شده راندیم. هر چه بالا میرفتیم برف صحرا زیاد میشد، طوریکه بهقدر نیم ذرع برف روی زمین است. جاده را عمله برفش را پاک کرده بود، با وجودی که برف را پاک کرده بودند، باز این همه جمعیت و اردو که گذشته بودند، سم اسب روی برف بود و به گل نمیرسید. خلاصه با نهایت زحمت، از میان بنه و جمعیت با کالسکه رد شدیم و رسیدیم به قزوین. از دروازه نو بسیار خوبی، تمام کاشی، که ما ساخته بودیم وارد شدیم، مثل دروازههای تهران، ولی این دروازه مثل پل آن طرف جوی یا آب است. هیچ قلعه و دیوار و حصاری ندارد. از این دروازه هم خیابان جدید وسیعی ساختهایم که میرود به مهمانخانه قزوین و از مهمانخانه میرود به دولتخانه. از خیابان راندیم. علما و عمال، اعیان و تجار و کسبه و مردم متفرقه شهر قزوین در این طرف و آن طرف خیابان ایستاده بودند. دیدیم. ...وارد مهمانخانه شدیم، بسیار مهمانخانه عالی مزینی بود. باقرخان اینجا را ساخته است.
خیلی باشکوه و محکم ساخته. دو مرتبه عمارت، تالارهای بزرگ، اتاقهای ممتاز، تمام با مبل و کاغذ و اسباب، ملزومات، مثل مهمانخانههای کوچک خوب فرنگستان است. ولی من خیلی کسل هستم، به این جهت کسل بودم که، تلگرافی از صادق خان سرکرده رسیده بود که راه خرزان بهواسطه برف و راه یوزباشی چائی بهواسطه حرکت و طغیان آب مسدود است، نمیشود به هیچوجه عبور کرد. امروز منتظر بودم که صادقخان را ببینم و از وضع راه تحقیق کنم. صادقخان دیده نشد. حاجی خان سرکرده سواره غیاثوند که عینک میگذارد و مرد باعقلی است او جلو آمده بود، از او جویای راه شدم. عرض کرد راه خرزان بهقدر پنج شش ذرع برف دارد که عبور نمیتوان کرد، راه یوزباشی چائی هم آب طغیان کرده است، نمیتوان عبور کرد. بهقدر پنجاه سوارِ من هم نتوانسته است حاضر شود، خیلی از راه بد گفت. از این حرفها بهکلی از رفتن گیلان مایوس شدیم. ناهاری در مهمانخانه خورده، بعد از ناهار با نایبالسلطنه و امینالسلطان و سایر مردم تماما مجلسی کرده، دوباره حاجیخان آمد. باز از راه خیلی صحبت کردیم، دیدیم که خیر به این صحبتها و خیالها راه درست نمیشود. قرار شد مجدالدوله و میرشکار خودشان بروند به یوزباشی چائی و راه را به رایالعین ببینند و خبر بیاورند.
منبع: فاطمه قاضیها، روزنامه خاطرات ناصرالدین شاه در سفرناتمام گیلان (جمادی الثانی1304)، پژوهشهای ایرانشناسی، نامواره دکتر محمود افشار، (تهران، 1381، جلد چهاردهم، شماره 89) پیوست دوم
ارسال نظر