مشروطیت نامتوازن
از مشروطیت دوم به بعد هم در طول این یک قرن، ما هیچگاه به لحاظ ساختاری نتوانستیم به یک مشروطگی متوازن برسیم که دستکم در سطح حقوقی آنچه را که در قانون اساسی مشروطیت جنبه نهادینه پیدا کرده بود؛ یعنی اینکه شاه سلطنت کند و نه حکومت و مقام غیرمسوول و غیرمختاری باشد و نسبتی بین مسوولیت و قدرت وجود داشته باشد و این نسبت متوجه کابینه و دولتی است که در مقابل مردم بهصورت غیرمستقیم و در برابر نمایندگان مردم و پارلمان بهصورت مستقیم باید پاسخگو باشد. ضمن اینکه باید منتخب مردم باشد و پارلمان نیز مستقل باشد و عدلیهای وجود داشته باشد که در قالب یک نهاد قضایی مستقل خارج از اعمال نفوذ سلطنت و حتی دولت بتواند احقاقحق کند.
از مشروطیت دوم به بعد هم در طول این یک قرن، ما هیچگاه به لحاظ ساختاری نتوانستیم به یک مشروطگی متوازن برسیم که دستکم در سطح حقوقی آنچه را که در قانون اساسی مشروطیت جنبه نهادینه پیدا کرده بود؛ یعنی اینکه شاه سلطنت کند و نه حکومت و مقام غیرمسوول و غیرمختاری باشد و نسبتی بین مسوولیت و قدرت وجود داشته باشد و این نسبت متوجه کابینه و دولتی است که در مقابل مردم بهصورت غیرمستقیم و در برابر نمایندگان مردم و پارلمان بهصورت مستقیم باید پاسخگو باشد. ضمن اینکه باید منتخب مردم باشد و پارلمان نیز مستقل باشد و عدلیهای وجود داشته باشد که در قالب یک نهاد قضایی مستقل خارج از اعمال نفوذ سلطنت و حتی دولت بتواند احقاقحق کند. مطالبات عدالتخواهانه، آزادیخواهانه و حاکمیت مردم بر سرنوشت خود و اصولی چون برابری حقوقی همه شهروندان در آن سند، فرمولبندی شده بود. ما انتظار داشتیم که بتوانیم آن شکاف سنتی که در تاریخ ایران تا مشروطیت وجود داشت، یعنی شکاف بین خلیفه و سلطان در دوران پیشامغولی و در دوران پسامغولی و پساصفوی شکاف بین سلطنت و وزارت را به این وسیله رفع کنیم، ولی میدانیم که در قرن بیستم همچنان ما در همین شکاف زیستیم؛ یعنی نهتنها شکاف بین نهاد سلطنت و مردم بلکه حتی در درون ساختار قدرت شکاف بین شاه و رئیسالوزرا یا نخستوزیر ادامه یافت.
تداوم کودتای سلطنتی
در کنار تناسب نیروهایی که در داخل ایران وجود داشت، ایران یک وضعیت دیگر از دوران قاجار داشت که همان موقعیت نیمه مستعمراتی و بعد هم موقعیت پیرامونی که به تعبیر والراشتاینی ایران در تمام قرن بیستم در آن قرار داشت و این وضعیت هم پیوند میخورد با تناسب قوای داخلی و در نتیجه عملا ما در طول قرن بیستم در یک چرخه و دور باطلی قرار گرفتیم که جامعه ایرانی نتوانست حتی مطالبات و حقوقی را که در سطوح مختلف سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی داشت، محقق کند. ما میدانیم که هیچگاه در واقع انجمنهای ایالتی و ولایتی که قرار بود بین مرکز و پیرامون در داخل ایران نوعی همبستگی و مشارکت ایجاد کند، تحقق پیدا نکرد. تمام این دوران، دورانی بود که سلطنتها دست به کودتا علیه مردم، علیه نمایندگان مردم و علیه دولتهای برآمده از مردم زدند. کودتای سلطنتی محمدعلیشاهی که کودتای سلطنتی روسی است، کودتای سلطنتی جدید رضاشاه که کودتای سلطنتی انگلیسی است و کودتای ۲۸ مرداد که کودتای سلطنتی انگلیسی و آمریکایی است؛ نمونهای از آنها است. این امر دقیقا به دلیل همان موقعیت پیرامونی است که ایران در ربط با نظام جهانی و ساختار قدرت جهانی داشت.
بخشی از سخنرانی دکتر هاشم آقاجری در نشست «مشروطیت، ما و اکنون»
ارسال نظر