داستان‌های یک شهردار

زمانی که سربازی‌ام در آموزش و پرورش تمام شد، رفتم تهران در شرکت تولید دارو استخدام شدم با ماهی ۶۸۰۰ تومان. مدیر شیفت کارخانه پودر دریا و تک بودم و چون تقاضای دریافت اضافه‌کاری را برای کارگران دادم و قبول نکردند، استعفا دادم. تا اینکه یک روز آگهی استخدام وزارت کشور را دیدم که برای کارشناسی امور شهرداری‌ها ۵۰ نفر از طریق کنکور می‌گرفت. ثبت‌نام کردم و نفر اول شدم. پس از آن ۶ ماه دوره آموزشی و ۶ ماه دوره کارآموزی رفتم. پس از آن داوطلبانه به بندر‌عباس رفتم و معاون شهرداری بندر‌عباس شدم. دو سال آنجا بودم تا اینکه در یک میهمانی شهردار بندر‌عباس حاضر نشد مشروب سرو کند و برکنار شد. من هم معاونش بودم، به تهران رفتم و خودم را به اتحادیه شهرداری معرفی کردم. گفتند بروجرد نیاز به شهردار دارد به آنجا رفتم و یک سال و نیم شهردار بروجرد بودم و در نهایت به‌عنوان شهردار نمونه انتخاب شدم.

وقتی شهردار بودید، حقوق‌تان چقدر بود؟

دو سال اول ۲۸۰۰ تومان بود، بعد شد۴۸۰۰ تومان. من در زمان شهرداری‌ام کار محرمانه‌ای کردم که تا ۲۰ سال بعد از انقلاب به کسی نگفتم ولی یکی از روحانیون به من گفت باید بگویی تا دیگران تشویق شوند. آن زمان آقای سید‌ابوالحسن نبوی‌نژاد، ابراهیم صفایی و یوسف ادبی مامور رمز محرمانه فرمانداری بودند و بیشتر با فقرا سروکار داشتند. آنها را به قرآن قسم دادم که هر‌کسی که فقیر آبرومندی است و روی گدایی ندارد را به من معرفی کنید. پس از آن پیش استاندار رفتم و گفتم مردم شهر ما فقیرند -هنوز کمیته امداد و بهزیستی نبود- باید یک‌جوری به اینها کمک کنم و بودجه هم برای این کار ندارم ولی شما بودجه محرمانه دارید. ۸۰ هزار تومان آقای استاندار برای این کار داد، رفتم پیش محمود ذکری که سینما داشت، گفتم باید روز‌های جمعه سینما را در اختیار من بگذاری و بلیت‌ها را نصف قیمت به مدارس بفروشی تا هم دانش‌‌آموزان فقیر بتوانند سینما بروند و هم اینکه پولی برای کمیته خیریه‌ای که درست کرده بودم، جمع ‌شود.

به اعضای انجمن شهر نامه نوشتم که شماها هیچ‌کدام به حق‌الجلسه انجمن شهر نیاز ندارید- چون حق جلسه انجمن شهر یک سی‌ام حقوق شهردار بود- همه موافقت کردند پول حق‌الجلسات‌شان را در اختیار من قرار دهند. اینها را جمع کردم، فروشگاهی کنار ژاندارمری ساختم که الان تبدیل به بیمه شده است. با سازمان تعاون روستایی قرارداد بستم. اولین فروشگاه در سیرجان بود که چرخ داشت که بروند خرید کنند و بیاورند پای صندوق و از سوزن خیاطی تا میوه و گوشت و خواربار و... در این فروشگاه به قیمت تعاونی عرضه می‌شد. یادم است زمان افتتاح فروشگاه استاندار قیچی را پرت کرد و گفت شهرداری به چه مناسبت هزینه کرده است؟ گفتم ماده ۵۳ قانون شهرداری‌ها وظیفه شهرداری را تمهیدات لازم برای فراوانی ارزاق عمومی و کنترل قیمت‌ها در نظر گرفته است، من هم این فروشگاه را ساختم تا هم کنترل نرخ بکنم و هم فراوانی ارزاق عمومی باشد.

به رئیس فروشگاه گفتم یک‌سری بسته‌های خواربار تهیه کند و با آقای علی دارابی که بعد از انقلاب شهردار سیرجان شد و مورد اعتمادم بود، از ساعت ۱۰شب تا ۲ نیمه شب بسته‌ها را به آدرس‌ها می‌دادیم و نامه‌ای می‌گذاشتیم روی بسته که اهدایی از طرف خیرین، زنگ خانه را می‌زدیم و می‌رفتیم، علاوه بر خواربار به نسبت جمعیت‌ خانه هم توی بسته پول می‌گذاشتیم. علاوه بر آن ۴۰ نفر دختر و پسر از هر مدرسه‌ای ۵ نفر به شهرداری آوردیم و محمد صدری خیاط را آوردیم اندازه‌های‌شان را گرفت و برای آنها لباس و کفش با سایزها و رنگ‌های مختلف که مشخص نشود اینها را یک نفر داده، دوختیم و به روسای مدارس گفتم اینها را سر صف به بچه‌ها جایزه بدهید.

از گفت‌وگویی با «احمدسعیدی‌نژاد» شهردار اسبق بروجرد و سیرجان