هم آهنگساز، هم فروشنده!

ارسلان کامکار، آهنگساز، نوازنده و کنسرت مایستر سابق ارکستر سمفونیک تهران، یکی از جوان‌ترین اعضای خانواده موسیقیدان کامکار است؛ خانواده‌ای که به‌دلیل سابقه و کیفیت حضورشان، نه‌ فقط در تولید بخشی مهم از موسیقی ایرانی در دهه‌های اخیر سهیم هستند که بخشی از رویدادهای موسیقایی ایران، مخصوصا در دوران انقلاب و پس از آن با نام آنها گره خورده است. برادران کامکار، همراه با دیگر اعضای گروه چاووش، پس از «جمعه سیاه» (کشتار هفدهم شهریور سال ۵۷ در میدان ژاله که پس‌از آن میدان شهدا نامیده شد) از رادیو استعفا دادند و در کنار تعدادی دیگر از موسیقیدانان کلاسیک ایرانی، بخشی از مهم‌ترین آثار اجتماعی ـ سیاسی تاریخ موسیقی ایران را خلق کردند که تا پیش از آن کم‌سابقه بود. ارسلان کامکار به‌عنوان یکی از اعضای کم سن و سال‌تر خانواده، در بیشتر این رویدادها حضور فعال نداشت، اما به‌عنوان عضو خانواده در جریان این رویدادها و همراه دیگر اعضای خانواده بود. ضمن آنکه وی با حضور ثابت در ارکستر سمفونیک تهران، رویدادهای موسیقایی ایران را پس از انقلاب، از زاویه‌ای دیگر نیز تجربه کرده است. «تاریخ ایرانی» با او به گفت‌و‌گو نشسته و از تجربیات و خاطراتش در این زمینه پرسیده است. بخشی از این گفت‌وگو را می‌خوانید:

همان یکی دو سال اول انقلاب، فضا خیلی شورانگیز و پرهیجان بود. اصلا نمی‌توانم توصیف کنم. خودمان کارها را ضبط و تکثیر می‌کردیم، خودمان هم می‌رفتیم و نوارهایمان را می‌فروختیم. آن زمان دیلر نبود یا چون تازه انقلاب شده بود، بلبشو بود و شرکت‌ها کار نمی‌کردند، برای همین ما خودمان این کار را می‌کردیم. هر تعداد کاست که ضبط می‌شد، صد یا دویست تا، می‌رفتیم و می‌فروختیم. نه‌ فقط ما کوچک‌ترها، همه می‌رفتیم، از صدیق تعریف بگیرید تا بیژن؛ حتی یادم است چند فامیل که با ما زندگی می‌کردند، هم می‌آمدند. یکی می‌رفت میدان انقلاب، آن یکی‌ می‌رفت چهارراه ولیعصر و دیگری هم مثلا می‌رفت میدان جمهوری. هر کداممان جایی بساط می‌کردیم. خیلی هم برایم سخت بود، اصلا تا آن موقع فروشندگی نکرده بودم. گرچه کار خودمان بود، اما خجالت می‌کشیدم؛ اما وقتی می‌دیدم که مثلا بیژن می‌رود و خودش کاست‌ها را می‌فروشد، وظیفه می‌دانستم که من هم بروم.

آن آلبوم‌ها، تولید خودمان بود و دوست داشتیم به گوش مردم برسد، کسی هم نبود این کار را بکند. برخی کارها هم حال‌و‌هوای انقلابی داشت و مردم بیشتر علاقه داشتند بشنوند؛ اما موضوع مهم‌تر این بود که باید امرار معاش می‌کردیم. ارکستر سمفونیک در اوایل انقلاب تقریبا تعطیل بود، من هم هنوز عضو ارکستر نشده بودم. تازه‌ می‌خواستم به دانشگاه بروم. نه‌تنها من که هیچ‌کدام‌ از برادرانم هم ‌کاری نداشتند. قبل از انقلاب همه‌شان در رادیو و تلویزیون بودند؛ برادرهای من، لطفی و دیگران. همه حقوق‌بگیر بودند، بعد یک دفعه همه چیز رفت روی هوا. نه دانشگاه بود، نه امکان کنسرت و نه اصلا هیچ‌ کداممان شغل دیگری بلد بودیم. هوشنگ، مسافرکشی می‌کرد، اصلا باورتان می‌شود؟ هوشنگ با کیوان ابتهاج پسر آقای ابتهاج می‌رفت. مساله امرار معاش هم بود. کانون چاووش بود، اما آن هم خیلی اوضاع بسامانی نداشت. غیر از این آن‌قدرها هم هنرجو نبود. این‌گونه که الان مردم طرفدار و علاقه‌مند به موسیقی هستند، نبود. مثلا الان بگویند چاووش باز شده، مردم می‌ریزند؛ چون چاووش نوستالژی شده. آن زمان بسیاری حتی اسم چاووش، عارف و شیدا را نشنیده بودند و اصلا نمی‌دانستند اینها چیست؛ حتی شجریان محبوبیت الان را نداشت، معمولی بود. ما بعد از سال‌ها به ‌فکر گرفتن شاگرد خصوصی افتادیم.

- منبع: «تاریخ ایرانی»، طاهره رحیمی