چند نگاه متفاوت

دنیای اقتصاد- سمیرا دردشتی: عصر شنبه مورخ ۷ اسفند ماه ۱۳۹۵ نشستی با عنوان «گونه‌شناسی نظریه‌های جامعه‌شناسی تاریخی ایران» با حضور هاشم آقاجری، داریوش رحمانیان، شروین وکیلی و مصطفی عبدی در محل پژوهشگاه فرهنگ، هنر و ارتباطات برپا شد. در این نشست که با همت گروه فرهنگ، تاریخ و پژوهش‌های میان‌رشته‌ای و گروه جامعه‌شناسی تاریخی انجمن جامعه‌شناسی ایران و با حضور جمعی از پژوهشگران و دانشجویان رشته‌های مختلف علوم انسانی برگزار شد، کوشیده شد تا نوعی دسته‌بندی برای نظریه‌های جامعه‌شناسی تاریخی در ایران ارائه شود و ریشه‌هایی که این نظریات از آن متاثر شده است نیز مورد بررسی قرار گیرد.

در آغاز دکتر مصطفی عبدی پیشینه‌ای از برگزاری چنین نشست‌هایی را یادآور شد و این نشست را سومین جلسه از مجموعه نشست‌هایی دانست که در جریان آن قرار است نظریه‌های جامعه‌شناسی تاریخی ایران مورد نقد و بررسی قرار گیرد. دکتر عبدی افزود: «در جلسه اول این نشست‌ها به بررسی و نقد آرای دکتر حمید عبداللهیان در کتاب نظام ارباب غایب پرداختیم و در نشست دوم به تبارشناسی آرای دکتر همایون کاتوزیان اقدام کردیم و در آینده نیز تلاش داریم این نشست‌ها را به بازخوانی آرای پژوهشگران دیگری از جمله احمد اشرف، عباس ولی و... اختصاص دهیم اما قبل از آن لازم دانستیم که نوعی گونه‌شناسی از مجموعه این نظریات صورت گیرد.»

با این مقدمه دکتر هاشم آقاجری استاد گروه تاریخ دانشگاه تربیت مدرس به‌عنوان نخستین سخنران این نشست مجموعه دیدگاه‌هایی را که تلاش کرده‌اند جامعه ایرانی را از منظر تاریخی تبیین کنند، در ۱۰ رهیافت قابل شناسایی دانست. وی این رهیافت‌ها را از میان کتب، مقالات و رسالات دانشگاهی که در ایران در زمینه جامعه‌شناسی تاریخی نگاشته شده است، قابل حصول دانست. به عقیده او «نخستین رهیافتی که در این حوزه آغاز به‌کار کرد کار نویسندگان و محققانی است که متعلق به مکتب مارکسیسم روسی هستند. به‌خصوص با ترجمه‌هایی که در دهه ۳۰ و ۴۰ در ایران شروع شد و با آثار مربوط به حزب توده این رهیافت هژمونیک شد و جامعه دانشگاهی و به‌خصوص فضای روشنفکری و سیاسی ما را تحت تاثیر قرار داد.»

آقاجری در توضیح این رهیافت گفت: «این رهیافت براساس یک تلقی خطی تکاملی و در روایت رسمی و شوروی آن براساس فرماسیون‌های پنج‌گانه تاریخی و نوعی همسان‌انگاری میان کل جوامع شرق و غرب به مطالعه تاریخ ایران پرداخته است صرف‌نظر از اختلافات فرعی و جزئی که میان طرفداران این رهیافت درخصوص توزیع پاره‌ای از موارد، جنبش‌ها، مذاهب و آغاز و پایان فرماسیون‌هایی چون برده‌داری، فئودالیسم و سرمایه‌داری وجود داشته است اما در مجموع این انگاره براساس زیربنایی تلقی کردن شیوه تولید به مطالعه تاریخ ایران پرداخته است. اگر این رهیافت را رهیافتی عام‌گرایانه که الگویی جهانشمول دارد بدانیم، رهیافت دوم، مربوط به خاص‌گرایان است. بستر تولید این رهیافت در ایران بیشتر سیاسی بود و در دهه ۲۰ به‌دنبال انشعاب گروه خلیل ملکی از حزب توده ظهور کرد. این رهیافت در وهله اول تحت‌تاثیر آنچه مارکس شیوه تولید آسیایی نامید، می‌کوشد در مورد آسیا به‌طور عام و ایران به‌طور خاص تاریخ را مطالعه کند. در این رهیافت که به دوگانه شرق در برابر غرب قائل است، پژوهش‌های مختلفی صورت گرفته است از جمله آثار دکتر همایون کاتوزیان و یرواند آبراهامیان را می‌توان با مقداری تعدیل و تلفیق ذیل این پارادایم دانست. چراکه این گروه مبانی مشترکی چون نبود اشرافیت مستقل در ایران، مالکیت ارضی دولتی، مساله کم‌آبی و خشکی، پراکندگی اجتماعات روستایی، غلبه ساخت سیاسی بر ساخت اقتصادی و اجتماعی، فقدان مبارزات طبقاتی و مواردی از این دست را مورد توجه قرار دادند.» این استاد تاریخ سومین رهیافتی که باید حول این موضوع شناسایی کرد را «رهیافت وبری» دانست. این رهیافت بر مبنای تفاوت میان مارکس و وبر پایه‌ریزی شده است. آنها ضمن آنکه میان ایران و اروپا تفاوت قائل هستند، در عین حال به جای آنکه اصالت را به شیوه تولید بدهند، آن را ناشی از پاتریمونیالیسمی که در تاریخ ایران وجود داشته و قرار دادن آن در مقابل فئودالیسم می‌دانند. آقاجری، احمد اشرف را نمود بارز این رویکرد معرفی کرد.

پس از آن وی کوشید تا رویکردهای متاخرتر در رابطه با جامعه‌شناسی تاریخی ایران را بیان کند. «در دو دهه اخیر با توجه به نقدهایی که به تمامی این رهیافت‌ها صورت گرفته، از جمله عدم توجه به واقعیت جامعه ایران، تحلیل عام‌گرایانه بر مبنای فئودالیسم، گذشتن از کنار درهم‌آمیختگی‌ها و پیچیدگی شیوه‌های تولید و تحلیل براساس ساختار سیاسی و دولت، رهیافت جدیدی با الهام از آلتوسر و مارکسیسم ساختارگرایانه، می‌کوشد ضعف‌های رهیافت‌های پیشین را نداشته باشد. با توجه به اینکه جامعه ایران در طول تاریخ به لحاظ اجتماعی و شیوه تولید به سه حوزه روستایی، شهری و عشیره‌ای قابل تفکیک است و متناسب با آن سه شیوه تولید خرده‌کالایی، زمینداری و دهقانی و شبانکاره‌ای در آن وجود داشته است، ترکیب این شیوه‌ها و ارتباط آن با ساختارهای سیاسی و حقوقی مورد بررسی قرار گرفته است. یک نمونه از این مطالعات رساله دکتر عباداللهی در دانشگاه تهران است.» استاد دانشگاه تربیت مدرس رهیافت چهارم را نوعی رویکرد تلفیقی تلقی کرد که می‌کوشد از دوره صفویه تا دوره معاصر را با توجه به پیوند خوردن ایران به اقتصاد جهانی و اقتصاد سرمایه‌داری و به تدریج برآمدن نظام‌جهان سرمایه‌داری متاثر از آثار اشخاصی چون والراشتاین توضیح دهند و نمونه بارز آن را می‌توان در آثار جان فوران درباره تاریخ اجتماعی ایران دید.

رهیافت دیگری که از گذشته رایج بوده ولی در سال‌های اخیر جنبه تئوریک یافته است، کارهایی است که متاثر از رویکرد کارکردگرایانه پارسونز نوشته شده است. آقاجری گفت کتاب دکتر رضا شعبانی به نام «مبانی تاریخ اجتماعی ایران» اگرچه اشاره‌ای به نظریه پارسونز ندارد ولی مشخصا در ذیل همین رهیافت قرار دارد. او به دو رهیافت دیگر در این رابطه به اختصار اشاره کرد. «ساخت‌یابی یا ساختمند شدن گیدنز» که به عقیده وی رهیافتی است که با توجه به مشکلاتی که رهیافت‌های دیگر در رابطه با اصالت ساختار یا عاملیت وجود دارد، حتی در سطح جهان نیز مورد اقبال ویژه قرار گرفته است. رهیافت دوم که مانند گیدنز تلاش دارد بر این دوگانه ساختار کارگزار غلبه کند، «جامعه‌شناسی پی‌یر بوردیو» است. آخرین رهیافتی که آقاجری آن را در دسته‌بندی خود قرار داد «رهیافت فوکویی» است که در دهه‌های اخیر مورد اقبال پژوهشگران ایرانی بوده است.

با پایان این دسته‌بندی ۹ گانه آقاجری ابراز علاقه کرد تا رهیافت دهمی را به این مجموعه بیفزاید و معتقد بود که اگرچه رهیافت مدنظر وی تئوریزه نشده اما درونمایه‌های جدی برای تحلیل جامعه دارد و آن رهیافت شریعتی است. به عقیده وی «اگرچه این رویکرد شباهت‌هایی به رهیافت آلتوسری و وبری دارد اما ویژگی‌های منحصر به فردی هم دارد به‌خصوص آنجا که تاریخ را در پرتو نوعی ائتلاف سه گانه قدرت، ایدئولوژی و سرمایه یا زر و زور و تزویر دسته‌بندی می‌کند و رابطه آن را با جامعه و تحولات نشان می‌دهد و می‌کوشد تضادها و شکاف‌های موجود در تاریخ و جنبش‌ها و نهادها را نشان دهد و تحلیل کند.»

دکتر شروین وکیلی، دبیر گروه جامعه‌شناسی تاریخی انجمن جامعه‌شناسی ایران، سخنران بعدی نشست، بحث خود را ناظر بر یک نقد عمومی بر سرمشق‌های جامعه‌شناسی تاریخی ایران دانست. وکیلی به دلایلی تاریخ ایران را ویژه ارزیابی کرد و عدم توجه به این بعد خاص بودگی را موجب اختلال در نظریه‌پردازی‌ها دانست. دلایلی که دکتر وکیلی برای این امر مطرح کرد عبارت بود از ۱) تاریخ ایران بسیار طولانی است و به لحاظ زمانی طولانی‌ترین تاریخ پیوسته حوزه‌های تمدنی است که ما می‌شناسیم و به لحاظ جغرافیایی نیز گسترده است (منظور حوزه تمدنی ایران است)، ۲) دست بر قضا اطلاعات زیادی در رابطه با آن داریم یعنی از هزاره سوم پیش از میلاد تاکنون یعنی پنج هزار سال متن داریم. ۳) ما در مورد تاریخ یک نظام اجتماعی خیلی پیچیده سخن می‌گوییم که در دوره‌های متفاوت و گاه با فاصله چند قرن بزرگ‌ترین دولت کره زمین بوده است و بنابراین زیر‌سیستم‌های متفاوت دارد. ساختارهای درونی آن خیلی پیچیده است و هم به لحاظ تحولات دینی، رخدادهای سیاسی و اجتماعی و جای‌گیری آن در بین راه پویایی چشمگیری نیز دارد. با این سه ویژگی او تاریخ ایران زمین را با سایر نواحی جهان متفاوت دانست و به عقیده وی بخش عمده تاریخ در حوزه‌های تمدنی می‌گنجد، به‌طور مثال تاریخ اروپا به صورت یک کلیت نگریسته می‌شود یا تاریخ قلمرو خاوری به مرکزیت چین دارای ویژگی‌های خاص است و مطالعه هریک از این حوزه‌ها نیاز به ابزار و روش‌های خاصی دارد.

نکته دومی که دکتر وکیلی به آن اشاره داشت این بود که «زمانی‌که در مورد سرمشق‌های تاریخ‌نگاری سخن می‌گوییم و نظریه‌های جامعه‌شناسانه‌ای که به تاریخ می‌نگرد را بررسی می‌کنیم، چند سرمشق نظری مدرن داریم، که اینها یک مجموعه شیوه‌های سیاسی برای بیان، پیکربندی، تعریف و دستکاری تاریخ هستند که طی دویست سال گذشته در جامعه اروپایی شروع شده است.»

وی سپس به تقسیم‌بندی سرمشق‌های تاریخی پرداخت. «یکی سرمشق انگلیسی است که غالب است و در واقع تاریخی که اکنون در حال مطالعه آن هستیم و تاریخ جهان را از زاویه آن مطالعه می‌کنیم سرمشق آنگلوساکسون دارد. سرمشق دیگر آلمانی است که در قرن نوزدهم پیشتاز و تا میانه قرن بیستم هم همچنان تعیین‌کننده بود. البته یکی از دلایل انقراض آن هم وقوع جنگ‌های جهانی و به نوعی سیاسی است. یک سرمشق دیگر هم از درون این دو خارج شده، متاخرتر است و به لحاظ نظری به آنها وابسته است و طبیعتا سیاسی‌تر هم هست و آن سرمشق روسی است که بیشترین تاثیر را هم بر طرز تفکر ما در رابطه با تاریخ در ایران داشته است. باید به این سرمشق‌های نظری نگاه کرد که از کجا آمده، چگونه تحول یافته‌اند و چرا این مفاهیم را این‌گونه پیکربندی کردند و چه کاری قرار بوده انجام دهد؟ مثلا آن تاریخی که در انگلستان در مورد هند تولید شد و بعد به ایران تعمیم پیدا کرد یک تاریخ استعماری است و پیش از هرچیز دیگری مربوط به مدیریت یک جامعه بزرگ استعمار شده است. آن چیزی که در آلمان شکل گرفت و مفاهیم آریائیسم و... را در اروپا تولید کرد و بعد به نازیسم منتهی شد، تصویری که ارائه می‌دهد، تصویری از یک جامعه آلمانی است که در حال ایجاد دولت متمرکز است و در برابر دیگر دول اروپایی حالت تدافعی دارد. این امر را باید در نظر داشت که آنان برای مصارف داخلی خودشان در حال نظریه‌پردازی هستند که در بسیاری موارد ما آن را شتابزده به حوزه تمدنی خود تعمیم می‌دهیم.» البته وی لزوم خواندن این‌گونه سرمشق‌ها را نفی نکرد ولی خواندن نقادانه و واسازانه آن را توصیه نمود.

وکیلی تمام نظریات جامعه‌شناسی تاریخی حال حاضر ایران را کم و بیش به این موارد آمیخته دانست و این امر را موجب دشواری در صحت نظری آنان ارزیابی کرد: ۱) سیطره یک سرمشق نظری وارداتی، منجر به پیروی ما از یک دستگاه نظری شده است که ممکن است اصولا اتصالی به جامعه ما نداشته باشد. فرمول رایج ما الان این است که نظریه یکی را بگیریم و موضوع مورد علاقه خود را وارد آن کنیم. این امر موجب می‌شود که برخی از مفاهیمی که اساسا در ایران معنا ندارد وارد حوزه مطالعاتی ما شود. ۲) استفاده از شیوه‌های استدلالی که قابل واسازی است. صرفا اینکه از یک شیوه استنتاج در یک نظریه بهره برده شده و در یک حوزه تمدنی پاسخ گرفته، دلیلی نمی‌شود که در حوزه‌های تمدنی دیگر نیز پاسخ دهد و به علاوه شیوه‌های استنتاج مبهم، نقد‌پذیر و غیرصریح است. ۳) ما معمولا تاریخ خودمان را نمی‌خوانیم. به‌طور مثال ما حجم چشمگیری منبع در مورد تاریخ ایران باستان داریم ولی به سراغ آن نمی‌رویم و ترجیح می‌دهیم گزارش فلان مورخ رومی که تازه آن را هم خودمان نمی‌خوانیم بلکه از روایت یک مورخ معاصر بهره می‌بریم را مطالعه کنیم. ۴) بنابراین ما در تشخیص رخدادهای مهم، مقاطع تاریخی مهم و الگوهای تحول تاریخی مهم دچار نابینایی هستیم. یعنی ما دنبال وقایعی هستیم که شبیه رویدادی است که در تاریخ اروپا قبلا افتاده و در مورد آن به خوبی نظریه‌پردازی شده است.

پیشنهادهای دکتر وکیلی برای خروج از این معضل عبارت بود از: ۱) اصل منابع داخلی و خارجی را مطالعه کنیم. ۲) مفهوم سازی کنیم. ۳) رویکرد سیستمی بهترین روش برای فهم جامعه ایران است. ۴) یک مجموعه از قطب‌های معنایی هست که باید در جامعه ایرانی به آنها توجه کرد. مثلا گسستگی و پیوستگی، مرزبندی و مرززدایی و سلسله مراتب از این جمله اند. ۵) پرسش‌های دقیق بپرسیم تا از قالب آن پاسخ‌های دقیق بیرون آید.

داریوش رحمانیان استاد گروه تاریخ دانشگاه تهران سخنران آخر نشست ضمن اشاره به این امر که «گونه‌های جامعه‌شناسی تاریخی را به طرق مختلفی می‌توان مورد بحث قرار داد» عقیده داشت که پیش از آن پرسش اساسی این است که «آیا ما جامعه‌شناسی تاریخی در ایران داریم؟» دکتر رحمانیان با اشاره به نمونه‌ای که دکتر آقاجری درمورد شریعتی مطرح کرد، گفت: «باید دانست که شریعتی ۴۴ سال بیشتر فرصت نداشت و در این مدت به قدری گرفتار بود که عملا امکان پردازش مفاهیم را نداشت. سایر‌گونه‌هایی که ایشان اشاره کردند نیز محل زایش و پرورش آنها خارج از ایران بوده است. من پیش‌تر مفهوم نظریه زدگی را مطرح کرده بودم یعنی ما سیلی از نظریاتی را داریم که ناظر بر درگیری‌های تاریخی و مسائلی است که در غرب شکل گرفته است و ما در حال حاضر آن رویکردها را برای تاریخ خود وام گرفته‌ایم.»

او با اشاره به تاریخ جریان چپ در ایران گفت: «شما زمانی که به تاریخ چپ نگاه کنید و علل ناکامی آن را بررسی کنید، متوجه می‌شوید که این جریان به قدری گرفتار ایدئولوژی‌زدگی است که توان طرح درست مساله را ندارند. به عبارت دیگر مساله ما در درجه اول مساله ناشناسی است. در تاریخ چپ کل مساله در این خلاصه می‌شود که آیا ما در شرایط انقلاب دموکراتیک ملی هستیم یا در شرایط انقلاب خلقی و پرولتاریایی؟ چون همان تفکر استالینیستی و دوره‌بندی پنج‌گانه یا چهارگانه غالب بود و در واقع مساله این بود که ما چگونه باید کنش سیاسی انجام دهیم و نتیجه کنش نیز نهایتا حزب توده بود. علت این ناکامی، ناکامی در درک و دریافت تاریخ بود که منجر به ناکامی در تحلیل اکنون می‌شد. بنابراین این نظریه و مفهوم شیوه تولید آسیایی در حقیقت یک نوع خاستگاه سیاسی به‌عنوان حرکتی دربرابر استالینیسم و منادیان آن در ایران داشت. محمدعلی خنجی در سال ۱۳۴۶ ترجمه فارسی کتاب دیاکونوف درباره تاریخ ماد را نقد کرد تا بگوید که حزب توده چگونه تاریخ ما را در قالب استالینیسم و مارکسیسم ارتدوکس اسیر کرده و تبعات سیاسی این را هم به ما یادآوری می‌کرد. قبل از این به جرأت می‌توان گفت که ما جامعه‌شناسی تاریخی نداریم. سرآغاز پیدایش جامعه‌شناسی تاریخی در ایران و مساله شدن آن نیمه‌های دهه چهل است و با همین رویارویی‌ها پیوند خورده است.»

رحمانیان استفاده از نظریه شیوه تولید آسیایی در ایران را نیز مورد انتقاد قرار داد و آن را نیازمند بازنگری و بازیابی دانست. این استاد تاریخ در بخش دوم سخنرانی خود به آثار دو متفکر ایرانی یعنی همایون کاتوزیان و احمد اشرف در حوزه جامعه‌شناسی تاریخی پرداخت. وی با اشاره به این امر که پیش‌تر نیز نظر خود را در رابطه با کاتوزیان گفته است معتقد بود که امثال کاتوزیان شرق‌شناسان و ایران‌شناسان بومی هستند، چرا که این افراد با هستی‌شناسی دوگانه انگار به‌گونه‌ای سخن گفته‌اند که گویی شرق و غرب را ذات می‌انگارند. به باور رحمانیان امثال کاتوزیان نه نظریه‌پرداز هستند و نه مفهوم پرداز چرا که نظریه‌ای که مطرح می‌کنند متعلق به شخص دیگری است و دستگاه آن از درون تاریخ دیگری خارج شده است. اینکه این نظریه مورد اقبال واقع شده، به‌کاربرده شده و آثارش نیز رواج یافته، دلایل و زمینه‌های دیگری دارد که باید به آن به صورت جداگانه پرداخته شود.

دکتر رحمانیان اما در رابطه با احمد اشرف‌نظر دیگری داشت و او را یکی از نخستین کسانی دانست که تلاش کرده جامعه‌شناسی تاریخی را به ایرانیان معرفی کند در برابر پارادایم قانون باور جامعه‌شناسی، جامعه‌شناسی پوزیتیویستی و آن نوع از جامعه‌شناسی که قصد برخورد تعمیمی با مسائل جامعه ایران رادارد و تلاش می‌کند تا از آنها کلان روایتی متناسب با دریافت‌های جوامع غربی ارائه دهد. اشرف در دیدگاه رحمانیان «نخستین کسی است که در ایران می‌کوشد با رویکردی چند وجهی به جامعه ایران نظر کند و ترکیبی از مارکس، ابن‌خلدون و ماکس وبر را برای تحلیل جامعه ایران معرفی می‌کند. او به ما می‌گوید نظام فئودالی، نظام ملوک‌الطوایفی و نظام آسیایی در تاریخ ما سه مدل از نظام‌های اجتماعی بودند که به شکل نوسانی حضور یافتند و ما رد پای هرسه را در تاریخ ایران می‌بینیم البته نظام غالب نظام آسیایی بود. احمد اشرف یک نکته مهم را در نقد آثار مارکس به ما می‌گوید: اینکه او از نظام ایلی و عشایری و نقش بنیادین آن در تاریخ غافل بوده است و تنها به تعارض و تضاد شهر و روستا توجه کرده است و این درحالی است که ما در ایران نظام ایلی و عشایری داشتیم. نکته مهم دیگر که در آثار او توجه به فقدان استقلال شهرها در ایران برخلاف غرب است و به تبع آن نهادهای اجتماعی مستقل از دولت پدید نیامدند.»