فردریک اوکانر کنسول انگلیس در بیرجند و شیراز گزارش میدهد
جنوب ایران در جنگ بزرگ
فردریک اوکانر، کنسول انگلیس در شیراز و بیرجند طی دوران جنگ جهانی اول بوده است. این دیپلمات بریتانیایی در خاطرات خود شرحی دقیق از وضعیت جنوب ایران و مداخله دول متخاصم ارائه میدهد. اگر چه اوکانر هم با نظرگاه استعماری دولت متبوع خود وقایع را میبیند، اما این کتاب جزو اسناد مهم آن روزگار است. در این جا بخشی از خاطرات او را می خوانید:
صرفنظر از گرفتاریهای آشکاری که زاییده رفتار طوایف سرکش و عملکرد مقامات رسمی فاسد و نالایق بود، عوامل پنهان جدیتری هم وجود داشت که تا آن زمان خود را نشان نداده بود.
فردریک اوکانر، کنسول انگلیس در شیراز و بیرجند طی دوران جنگ جهانی اول بوده است. این دیپلمات بریتانیایی در خاطرات خود شرحی دقیق از وضعیت جنوب ایران و مداخله دول متخاصم ارائه میدهد. اگر چه اوکانر هم با نظرگاه استعماری دولت متبوع خود وقایع را میبیند، اما این کتاب جزو اسناد مهم آن روزگار است. در این جا بخشی از خاطرات او را می خوانید:
صرفنظر از گرفتاریهای آشکاری که زاییده رفتار طوایف سرکش و عملکرد مقامات رسمی فاسد و نالایق بود، عوامل پنهان جدیتری هم وجود داشت که تا آن زمان خود را نشان نداده بود. این عوامل در ترمیم و بازسازی ایران، آن هم درست زمانی که زمام امور در دست دولتی نوپا و متزلزل بود، نقشی بسیار فاجعهآمیز داشت. در گذشته، رقابتهای انگلیس و روس اغلب موانعی بزرگ و سرنوشتساز در راه پیشرفت امور ایجاد میکرد و سوءتفاهمها و ناکامیهای بسیاری نیز به بار میآورد و فقط براساس قرارداد ۱۹۰۷ بود که این دو کشور با هم همکاری میکردند و ایران را در حفظ استقلال و تمامیت ارضیاش یاری میدادند. از جمله میتوان به نیروی تازه تاسیس ژاندارمری اشاره کرد که در حفظ استقلال و تمامیت ارضی ایران رکن اساسی بهشمار میرفت. هر دو قدرت روسیه و انگلیس و عوامل وابسته به آنها در ایران صمیمانه از سوئدیها در کار دشوارشان پشتیبانی میکردند که البته این حمایت موجب پیشرفت در کار بود.
اکنون با گذشت زمان به آسانی میتوان دریافت که قرارداد ۱۹۰۷ انگلیس- روس تیغی دولبه و تا چه اندازه خطرآفرین بوده است. انعقاد این قرارداد در آن زمان اقدامی مصلحتاندیشانه بود که بهخوبی نیازهایمان را برطرف و مرزهای شمالغربی هند و سرحدات ایران را از تهدیدهای جدی حفظ میکرد. همانگونه که خود شاهد بودم، این قرارداد روابط نمایندگان انگلیس و روس را بسیار مساعد کرده و این امکان را فراهم ساخته بود که در منطقه نفوذ خود یا حتی در منطقه بیطرف (مثل ایالت فارس)، اقدامات سازندهای به عمل آورند، اما این تجدید روابط با روسیه تزاری، بهرغم امتیازهای ظاهری، از جهات دیگر زیانبار بود و موجب بروز لطمات معنوی بهویژه در میان مردم خاور نزدیک و میانه شده بود. بدون شک ایرانیان هم آن را اقدامی خائنانه تلقی میکردند که با همراهی دشمن قدیمی آنها برای متلاشی ساختن میهنشان صورت گرفته است و هیچگاه ما را نبخشودند، اما این احساسات هیچگاه از ناحیه ایرانیان به دشمنی واقعی تبدیل نشد. اگر تعدادی از افسران با اقتدار خارجی که ستایشگر آلمان بودند، در ایران حضور نداشتند- افسرانی که به همان اندازه ایرانیان از روسها به شدت بیزار و به آنان بیاعتماد بودند- توطئهها و تحریکهای آلمانها به آن شدت و حدت نمیرسید.
ناگفته پیدا است که عوامل آلمان در ایران فرصتهای غیرمنتظره و مناسب را، بیآنکه از آن بهرهای ببرند، از دست نمیدادند. سالها قبل از وقوع جنگ، افزون بر فعالیتهای مقامات رسمی آلمان در ایران، تعدادی از مسافران و نمایندگان آلمانی هم بهعنوان هیاتهای علمی و بازرگانی به ایران آمده و سرتاسر کشور را پیموده بودند. آنان با زندگی و سنتهای ایرانیان آشنا شده و با گروهها و افراد مهم نیز کم و بیش روابط دوستانه و محرمانه برقرار کرده بودند. از دیگر عمال بسیار فعال، که وظیفه داشت زمینه را برای فعالیت آلمانها در جنوب ایران مساعد کند، واسموس قنسول معروف آلمان در بوشهر بود. او کسی بود که در جریان جنگ دردسرهای زیادی برای ما ایجاد کرد و سبب شد تا بعدها تعدادی از انگلیسیهای ساکن شیراز به اسارت طوایف یاغی ساحلی درآیند. واسموس در طول سفر دو سه ماههاش به شیراز در ۱۹۱۳ بیوقفه در حال فعالیت بود. او بهطور مداوم به گوشه و کنار ایالت فارس سر میزد و با ایلخانهای قبایل کوچنشین و کدخدایان و غیره طرح دوستی میریخت و در عین حال با حکمران فارس و افسران سوئدی هم روابط صمیمانه برقرار میکرد.
واسموس از نژاد ساکسون بود؛ مو بور و خوش قامت. وی خلق و خویی خوشایند و رفتاری دوستانه داشت. من و او بارها با هم ملاقات و از یکدیگر پذیرایی کرده بودیم. حتی به شکارهای کوتاهمدت هم رفته بودیم. البته پرواضح بود که او طبق دستور دولت متبوعش اطلاعاتی جمعآوری و با ایلخانها و سایرین دسیسهچینی میکرد. اما چون در آن زمان نفوذ آلمان در مناطق داخلی ایران چندان محتمل به نظر نمیآمد، ما واسموس را جدی نمیگرفتیم و فقط حرکاتش را زیر نظر داشتیم و به وزیر مختار انگلیس گزارش میکردیم. از اینرو رابطه دوستی ما با او بسیار صمیمانه بود. در اواسط تابستان ۱۹۱۴ (۱۳۳۲ق.) هیجده ماه بود که قنسول انگلیس در شیراز بودم. در این مدت وقت و فرصت کافی داشتم تا شناخت لازم در مورد حکومت فارس و اوضاع و احوال آنجا به دست آورم و درباره مسائلی که همواره بر جنوب ایران و خصوصا بر ایالت فارس اثر میگذاشت، به نتایجی هم برسم. پیش از آنکه درباره این مسائل پیشنهادهای رسمی خود را تسلیم وزیرمختار کنم، شایسته دانستم که راجع به کلیه این امور شخصا با ایشان مذاکره کنم. بنابراین، بعد از درخواست ملاقات حضوری و کسب اجازه راهی تهران شدم. از آنجا که پاسگاههای ژاندارمری در طول مسیر شیراز- تهران مستقر و اوضاع نسبت به زمستان ۱۹۱۲ که من به شیراز رفته بودم بهطور چشمگیری بهتر شده بود، از محافظ بینیاز شدم و توانستم این مسیر را همراه با پیشخدمت ایرانیام با درشکه و اتومبیل طی کنم.
دو موضوع اساسی وجود داشت که باید درباره آنها با سر والتر تاونلی مذاکره میکردم. نخستین مورد راجع به روابط ما با ایلخانهای دو ایل بزرگ کوچنشین ایالت فارس بود. هر دو ایل تعدادی افراد کاملا مسلح، فعال و اکثرا سواره داشتند که در سرتاسر ایالت فارس پراکنده بودند و در کوچ زمستانی سالانه ضمن اینکه ناحیه گستردهای را کنترل میکردند، مسیرهای اصلی تجارتی در مناطق مختلف را هم درمینوردیدند. آنان با اینکه اقتدار شاه را اسما پذیرفته بودند (وادار کردنشان به پذیرش حکومت مشروطه هرگز امکان نداشت) و آشکارا دم از میهنپرستی میزدند، قانون و مقررات را هم زیر پا میگذاشتند و همانگونه که پیش از این اشاره شد، بارها اتفاق میافتاد که تنش و آشوب ماهها سراسر ایالت فارس را دربرمیگرفت. افزون بر این به سبب رقابتها، دشمنیها و جنگهای خانمانسوز درون طایفهای و راههای بازرگانی عملا غیرقابل عبور و مرور میشد. حکمران فارس از اعمال هرگونه نظارت بر آنان ناتوان بود و تنها کاری که میتوانست انجام دهد این بود که بین آنان نوعی توازن برقرار کند و در موقع لزوم طایفه یا تیرهای را به جان آن دیگری بیندازد و شرشان را از سر خود کم کند. در مورد ایل قشقایی هم سعی میکرد با دسیسهچینی عدهای را برای تصدی منصب ایلخانی رو درروی هم قرار دهد.
اولینبار که به شیراز آمدم، آماده همکاری و همراهی با حکمران بودم و تصور میکردم که تاسیس ژاندارمری برای ایجاد نظم در مسیرهای عمده تجارتی و تشکیل نیروی نظامی کارآمد برای دفاع از مرکز ایالت و نواحی مهم، ازجمله اقدامات مثبتی است که حکمران را قادر میسازد تا به هنگام لزوم ایلات و طوایف را کنترل کند. اما به مرور دریافتم که حکمران لزوما باید فردی سست عنصر و نیز آلت دست دولتهای مختلف و متعددی باشد که پی در پی در تهران تشکیل و ساقط میشد. همانطور که پیش از این گفتم، حکمران تنها کاری که میتوانست انجام دهد این بود که نوعی توازن قدرت ناپایدار بین طوایف و تیرههای رقیب برقرار سازد و امیدوار باشد که دوران زمامداریاش بدون جنگهای طایفهای یا تعدی به مال و جان اروپاییان پایان پذیرد. این موارد به نحوی بیش از پیش خود را نشان میداد، هرچند که کار سازماندهی تشکیلات ژاندارمری در حال پیشرفت بود و تا حدودی در مسیرهای تجارتی هم نظم و آرامش برقرار شده بود، در سایر نواحی ایالت فارس طوایف همچون گذشته قدرتمند و مستقل بودند و با شکست کوششهای خیرخواهانه ما آشکار میشد که بهصورت عاملی غالب و مسلط درخواهند آمد. در واقع در مقایسه با اقتدار ناپایدار حکمرانان، طوایف قدرتشان پایدارتر بود.
بنابراین بهمنظور ایجاد نظم و استقرار قدرتی دلخواه و رهایی جنوب ایران از آشوب و هرج و مرج به این نتیجه رسیده بودم که باید بیآنکه از قدرت حکمران فارس یا دولت ایران کاسته شود، ایلخانهای دو ایل بزرگ به همکاری فراخوانده شوند. سر والتر تاونلی صمیمانه با پیشنهادهایم موافقت کرد و به من اختیار داد تا به طور غیررسمی با این دو ایلخان وارد مذاکره شوم. ضمنا از من خواست موضوع را بررسی و در صورت امکان آن دو را تشویق کنم تا قراردادی منقعد سازند که به موجب آن مکلف به حفظ صلح و دوستی بین خود شوند؛ میان افرادشان نظم برقرار سازند؛ مالیات به دولت بپردازند و به جای اینکه همواره در صدد تضعیف حکمران باشند از او پشتیبانی کنند. دولت انگلستان برای اعاده نظم در فارس مبالغ هنگفتی هزینه میکرد و بنابراین تشویق ایلخانها برای پی بردن به اهمیت موضوع و پذیرش مسوولیتها، هم به نفع خودشان بود و هم به نفع دولت ایران. در پیگیری این خط مشی، وزیر مختار به واسطه من دو نامه رسمی حاوی خطوط اصلی دیدگاهش برای دو ایلخان فرستاد و از آنان بهمنظور حفظ نظم و پشتیبانی از حکومت فارس درخواست همکاری کرد. نامبرده به من نیز اختیار داد تا درباره کلیه مسائل با آنان گفتوگو کنم و از نظریاتشان و اینکه تا چه اندازه میتوان به همکاریشان امیدوار بود، آگاه شوم.
دومین موردی که نیاز به بررسی و مطالعه داشت، موضوع تخصیص عایدات فارس - که کمکهای انگلستان را هم شامل میشد - به دوایر مختلف ایالت بود. در این مورد سوءاستفادههای شرمآوری میشد که جلوگیری از آن در محل امکانپذیر نبود. با کسب اجازه از وزیر مختار موضوع را به تفصیل با آقای مونارد، خزانهدار کل، در میان گذاشتم. او موضوع را جدی گرفت و بیدرنگ دستورالعملی خطاب به زیردستش در شیراز، آقای استاس، صادر کرد که اوضاع را بهطور چشمگیری بهبود بخشید. بیش از این نیازی نمیبینم که درباره این موضوع فراموش شده چیزی بگویم و اشاره من به این خطاب صرفا به این منظور است که نشان دهم قنسول انگلیس در آن زمان با چه مسائل ویژهای درگیر بوده و دولت انگلستان تا چه حد به اوضاع داخلی ایران علاقه داشته است. درست در همین زمان جنگ بزرگ آغاز شد و دوباره همه چیز به هم ریخت؛ جنگی که خود عامل تمامی حوادث غمانگیزی بود که چند سال بعد به وقوع پیوست.
ماههای آغازین جنگ با آرامش سپری شد. بیشک نگرانیهایی وجود داشت و رفتار تعدادی از افسران سوئدی ژاندارمری هم تردیدبرانگیز شده بود. اما در مجموع اوضاع عادی بود و نشانهای از آشفتگی و بلوای در شرف وقوع دیده نمیشد. در اوایل سال ۱۹۱۵ (۱۳۳۳ق.) انبوهی از مدارک بهدستآمده نشان میداد که آلمانها نقشه ماهرانه علیه منافع انگلستان در ایران و نهایتا در افغانستان طرحریزی کردهاند. عامل اصلی این دسیسهها در جنوب ایران، دوست دیرینه ما واسموس بود. در ماه فوریه با خبر شدیم که دولت متبوعش او را به ریاست هیاتی که باید از بینالنهرین وارد خاک ایران میشد، منصوب کرده است. مسیر حرکت او ایالات جنوبی ایران بود و در مناطق معینی هم باید پول و جنگافزار توزیع میکرد. افغانستان هم مقصد بعدی او بود. در همین ایام سروکله قنسول آلمانی تازهکاری در شیراز پیدا شد و رفتار تعدادی از سوئدیها و حکمران فارس کمکم اسرارآمیزتر و نگرانکنندهتر شد.
نخستین حادثه آشکاری که به وقوع پیوست و آشکارا خبر از آغاز آشوب و بلوا میداد، دستگیری واسموس بود. تعدادی از دوستان انگلیس که ساکن یکی از مناطق ساحلی خلیج فارس بودند، زمانی که او همراه با کاروانی از آشوبگران آتشافروزش از بهبهان به سمت شرق در حرکت بود کاروانش را محاصره کردند و در مورد به اسارت در آوردن آنان با بوشهر تماس گرفتند. در فاصلهای که آن عده منتظر دریافت پاسخ و دستورالعمل بودند واسموس که مردی بسیار چالاک و بیباک بود، شبهنگام نیمهبرهنه فرار کرد و بدون آشنایی با منطقه مسافتی حدودا بیست مایل (۳۲ کیلومتر) را طی کرد و خود را به برازجان رساند. واسموس در برازجان خود را تحت حمایت خان آنجا غضنفرالسلطنه قرار داد. غضنفرالسلطنه دیرزمانی بود که با دولت ایران و مقامات انگلستان در بوشهر سر ستیز داشت. بقیه افراد کاروان همراه با جنگافزار، پول و اعلامیههای تبلیغاتی از طریق دریا به بوشهر اعزام شدند. اما خود واسموس که فعالترین و خطرناکترین آنان بود، آزادانه در رفتوآمد بود و تا آنجا که میتوانست دست به آتشافروزی و فتنهجویی میزد.
واسموس با شتاب هرچه بیشتر دوستی و محبت روسا و خوانین متمردی را مانند غضنفرالسلطنه، خان برازجان و شیخ حسینخان، خان احمدی و زایر خضرخان، خان اهرم که در بخشی از پس کرانهها و کرانههای خلیج فارس ساکن بودند، جلب کرد. این سه خان، کوچک و کماهمیت یا در واقع کدخدایانی بودند که صرفا بر سرزمینی به مساحت چند مایل مربع حکمفرمایی میکردند و دویست، سیصد تفنگچی نیز بیشتر در اختیار نداشتند. با اینکه هیچ یک از آنان اساسا سرشناس و با نفوذ نبودند، در آن ایام اوضاع جنوب ایران را به طور بارزی آشفته و ناامن کرده بودند. آنان در واقع نمونهای از همان افراد متمرد و قانونشکنی بودند که ژاندارمری در نهایت قصد سرکوب کردنشان را داشت. احمدی و برازجان در مسیر عمده تجارتی بوشهر- شیراز قرار داشت و این امر به دو خان آنجا فرصت ویژهای داده بود تا حسابی دردسر درست کنند. آنان سالها بود که از موقعیت خود در منطقه سوءاستفاده میکردند و با اخذ مالیاتهای غیر قانونی از کاروانهای تجارتی، مانع از فعالیتهای تجاری میشدند. برای سرکوبی آنان، نه دستورات دولت ایران کارساز بود و نه اعتراضات نمایندگان دولت انگلستان. ژاندارمری حتی اگر ارادهاش کاملا بر مهار این افراد قرار میگرفت، باز به اندازه کافی قدرتمند نبود که از پس آنان برآید.
زمانی که این رویدادها رخ میداد، وفاداری آنان نسبت به دولت ایران روز به روز بیشتر زیر سوال میرفت و بیش از پیش وابستگی آنان به آلمانها آشکار میشد. چنین محیطی برای پیشبرد برنامههای آلمان بسیار مناسب بود و واسموس که در اجرای نقشهاش شکست خورده و همراهانش را از دست داده بود و در نتیجه توانایی جنگیاش کاهش یافته و از این بابت خشمگین بود، بلادرنگ منطقه را به صورت مرکزی برای فعالیت عناصر مخالف انگلیس و طرفداران آلمان درآورد. واسموس بعد از اینکه چند روزی نزد خوانین تنگستان اقامت گزید، راهی شیراز شد و در آنجا تحت حمایت ژاندارمری و سایر عوامل ضد انگلیسی آزادانه و بدون واهمه در همه جا رفت و آمد میکرد و با قنسول تازه وارد آلمان همراه میشد اوضاع را سر و سامان میداد.
منبع: خاطرات فردریک اوکانر کنسول انگلیس در فارس از مشروطه تا جنگ جهانی اول، مترجم: حسن زنگنه
انتشارات: تیراژه، سال نشر: 1376
ارسال نظر