مواجهه نابرابر با غرب

دنیای اقتصاد- سمیرا دردشتی: توسعه‌یکی از عمده‌ترین مفاهیمی است که در یکصدسال گذشته برای ارزیابی وضعیت کشورهای مختلف به خدمت گرفته شده است و در قالب آن کشورها می‌کوشند تا جایگاه بهتری را در سطح جهان به خود اختصاص دهند. در این میان یک مناقشه بلندمدت نیز در رابطه با امکان یا عدم امکان تعمیم تجربه تاریخی کشورهای توسعه‌یافته به کشورهای در حال توسعه در جریان بود که به نظر می‌رسد این مناقشه در دهه‌های اخیر به سود گروه دوم یعنی کسانی که تجارب تاریخی برای نیل به توسعه‌یافتگی را در بسترهای مختلف، متفاوت ارزیابی می‌کنند، پیش رفته است. چنین رویکردی این تصور را پدید می‌آورد که سیر تحولات تاریخی در هر کشوری می‌تواند روند توسعه در آن کشور را با کندی یا انقطاع مواجه سازد. بنابراین واکاوی آنچه بر تاریخ ایران رفته است شاید بتواند تا حدودی غبار از چهره مساله امروز ما بزداید. به این منظور با دکتر محمدامیر احمدزاده استاد دانشگاه و عضو هیات علمی پژوهشکده تاریخ پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی به گفت‌وگو نشسته‌ایم تا با توجه به پژوهش‌های وی در این رابطه به بررسی موانع تاریخی توسعه‌یافتگی در ایران بپردازیم. در ادامه بخش نخست این گفت‌وگو را می‌خوانید.

جناب دکتر احمدزاده، عدم توسعه و عقب‌ماندگی در ایران را ناشی از چه عوامل تاریخی‌ای ارزیابی می‌کنید؟

ما زمانی که از توسعه صحبت می‌کنیم در برابر آن عدم توسعه قرار می‌گیرد؛ اما وقتی به عقب‌ماندگی اشاره می‌کنیم، نگاه مقایسه‌ای داریم. این نگاه عقب ماندگی در ایران وجود نداشت تا زمان عباس میرزا و آن گفت‌وگوی مشهور وی با ژوبر که از وی سوال می‌کند چرا ایران عقب ماند؟ در دوره صفویه ما یک وضعیت تقریبا برابر داریم یعنی یک دیوار بلندی به نام امپراتوری عثمانی مانع از مناسبات مستقیم ایران با اروپا است؛ اما ایران وضعیت نسبتا مطلوبی دارد. یعنی به ایران عصر صفوی نمی‌توان عنوان عقب مانده را اطلاق کرد؛ چرا که این کشور در حال توسعه به معنای تاریخی کلمه است. بنابراین زمانی‌که از توسعه سخن می‌گوییم باید آن را در جنبه‌های مختلفی واکاوی کنیم. برای مثال در عرصه توسعه اقتصادی، توسعه اقتصادی به معنای اینکه بنگاه‌های اقتصادی از کجا به کجا رسیده‌اند، در این دوره با سیر صعودی آن روبه‌رو هستیم. از توسعه اجتماعی و فرهنگی به معنای سنتی آن نیز می‌توان سخن گفت؛ اما از توسعه سیاسی در این زمان تا مشروطه نمی‌توان بحث کرد. بنابراین در این عصر ما توسعه اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی را از منظر پیشامدرن شاهد هستیم؛ اما از توسعه سیاسی هنوز نمی‌توان سراغ گرفت.

ما در دوره حکومت‌هایی نظیر سلجوقیان و صفویان توسعه اجتماعی را داشتیم؛ اما حملات خارجی عمدتا مانع راه توسعه اجتماعی در ایران شده و موجب تخریب عمده شهرها می‌شد. متاثر از این توسعه اجتماعی اتفاقاتی در توسعه اقتصادی هم رخ می‌دهد. مطابق آماری که کتاب بستان السیاحه زین‌العابدین شیروانی در آستانه دوره قاجار می‌دهد، ۷۵ درصد جامعه ایران ایلی، ۱۰ تا ۱۵ درصد روستایی و باقی‌مانده شهری بودند. این توسعه اجتماعی و بافت شهری که دچار اخلال می‌شود، شیوه تولید را هم متاثر می‌کند و اقتصاد معیشتی مبتنی بر مناسبات کالا به کالا بر اقتصاد تجاری وابسته به پول غالب می‌شود. به همین خاطر یکی از مهم‌ترین بحران‌های تاریخ ایران از دوره سلجوقیان تا ایلخانان، صفویه و قاجاریه مساله پول است. در ایران با توجه به اینکه الگوی معیشت عشایری غالب است، اقتصاد به‌صورت کالا به کالا است. فلور در کتاب اوزان و مقادیر در ایران اشاره می‌کند که یک «من» در شهرهای مختلف ایران وزن متفاوتی دارد. این وضعیت مانع از ورود کشور به اقتصاد تجاری شده بود. یعنی انعکاس موضوعی را که در توسعه اجتماعی توقف ایجاد می‌کند، می‌توان در توسعه اقتصادی دید.

مبادلاتی که کالا به کالا است، وضعیت ناامنی در پول را ایجاد می‌کند؛ به‌طوری‌که در دوره ناصرالدین شاه پول سیاه عمده پولی بود که در بازار ایران وجود داشت و به راحتی هم قابل سوءاستفاده بود. در بحث از توسعه فرهنگی عمده رویکرد ما در دوره صفویه آموزش دینی است. مساجد مهم‌ترین مراکز آموزشی هستند. هرچه به دوره قاجار نزدیک می‌شویم، آموزش از مساجد به سمت مدارس جدید حرکت می‌کند. یعنی در عرصه فرهنگی نیز تحولاتی را شاهد هستیم. در مورد زبان هم باید به این نکته توجه کرد که زبان فارسی ظرفیت زیادی برای پذیرش واژگان خارجی دارد. به‌طور مثال در دوره مغول گفته می‌شود بیش از هزار واژه وارد زبان فارسی شد. یعنی توسعه فرهنگی به معنای سنتی اعم از دین، زبان، رسوم، عادات و باورهای اجتماعی در جریان بود؛ اما یک گسست تاریخی از سقوط صفویه تا تاسیس قاجاریه رخ می‌دهد. در این مقطع توسعه مدرن به معنای واقعی کلمه در اروپا شروع می‌شود و در ایران متوقف است. چون در ایران این دوره دولت به‌عنوان کارگزار اصلی توسعه اساسا وجود ندارد. در اروپا رنسانس از جنوب اروپا شروع می‌شود. در ایتالیا رنسانس ادبی و معماری رخ می‌دهد، به سمت فرانسه می‌رود به رنسانس سیاسی و انقلاب فرانسه منتج می‌شود.

در آلمان رنسانس فلسفی و موسیقایی شکل می‌گیرد و در انگلستان رنسانس صنعتی یا انقلاب صنعتی شکل می‌گیرد. در این شرایط ما مواجهه‌ای نابرابر با غرب داریم و در شرایطی که آنها در حال توسعه هستند ما با فقدان متولی توسعه‌یعنی دولت مواجه هستیم. اینجا بحث توسعه به عقب‌ماندگی تبدیل می‌شود و برای نخستین‌بار عباس میرزا این عقب‌ماندگی را درک می‌کند. شکست‌های سیاسی دوره اول قرن ۱۳ ه.ق (۱۹میلادی) تا پایان محمدشاه که منجر به انعقاد دو قرارداد اساسی یعنی قرارداد ترکمانچای با روسیه تزاری و قرارداد مفصل با انگلستان را به همراه داشت که هر کدام ضمیمه‌های تجاری داشتند و این کشورها به یکسان صاحب امتیازات تجاری شده‌بودند و حق گمرکی ۵ درصد برای این کشورها معین شده بود. بنابراین مال‌التجاره روسیه و قماش منچستر زمانی‌که وارد ایران می‌شد، تنها یک‌بار مالیات ۵ درصدی پرداخت می‌کرد؛ اما کالاهای ایرانی از هر شهری به شهر دیگر که وارد می‌شدند مشمول ۵تا ۱۰ درصد مالیات می‌شد و اگر یک کالا از چند شهر عبور می‌کرد، باید چند نوبت مالیات می‌پرداخت.

این امر نیز به تشدید شرایط مواجهه نابرابر بین ایران و غرب انجامید. بنابراین در بیان موانع تاریخی توسعه نیافتگی، ایران را می‌شود به دو دوره عصر جدید که دوره صفویه است و دوره معاصر تقسیم کرد. دوره اول بحث توسعه است که دارای بافتی عظیم‌تر است؛ در حالی‌که در مرحله دوم بحث عقب‌ماندگی و پیشرفت مطرح می‌شود و این امر در تقابل دو جهان ایران را با تعریف خود از منظر دیگری و دیگری از منظر خود مواجه می‌کند و در این زمان است که عقب‌ماندگی معنا می‌یابد. در قرن نوزدهم دیگر ما بحث موانع توسعه‌نیافتگی را نداریم، بلکه باید موانع عقب‌ماندگی را مورد واکاوی قرار دهیم. در دوره سلجوقیان ما حجم عظیمی از مبادلات اقتصادی را داریم، ولی چرا ایران وارد عصر بورژوازی نشد؟ معمولا گفته می‌شود که علت عمده این امر آن است که طبقه یا گروه‌های اجتماعی مستقل شکل نگرفت. در این‌جا ما وارد موضوعی می‌شویم تحت عنوان «ناامنی سرمایه و مالکیت در ایران» در نظام ارضی ایران ما نمی‌توانیم بگوییم سه نسل مالکیت یک زمین را به‌طور پیوسته داشته‌اند.

برای اینکه حاکم فاتح یا جهانگیر زمانی‌که سرزمینی را که فتح می‌کند، قدرت و ثروت را در دست خود تجمیع می‌کند و کار توزیع مجدد اراضی را در دست می‌گیرد. این توزیع در دوره‌های مختلف به‌صورت اقطاع و تیول صورت می‌پذیرد. این زمین‌ها را قطعه می‌کردند و به افراد نظامی و قشون واگذار می‌کردند. یک فرد عضو قشون معمولا کشاورز هم بود. یعنی در زمان صلح کشاورز بود و در زمان جنگ مشغول به فعالیت‌های نظامی بود. ایلات مالیاتی به نام بنیچه می‌دادند و هر ایل براساس افراد ذکور خود باید به حکمران مرکزی نفر نظامی می‌داد و تجهیزات و آذوقه او را در زمان جنگ به عهده می‌گرفت. این وضعیت در مقایسه با اروپای جدید قرن نوزدهم یک مواجهه نابرابر است که مخصوصا با شکست‌های ایران در جنگ تشدید می‌شود.

در بسیاری از تحلیل‌ها استعمار عامل عقب نگه داشته شدن کشورهای توسعه نیافته قلمداد می‌شود و این تصور وجود دارد که اگر دخالت خارجی وجود نداشت، این کشورها در مسیر توسعه دست بازتری داشتند. نظر شما در این رابطه چیست؟

این بحث به سه شکل قابل پاسخگویی است. غرب بدون هیچ مزاحمتی فکر کرد و به پیشرفت رسید. کاری که ژاپنی‌ها در انقلاب میجی با بستن دروازه‌ها و تفکر در رابطه با پیشرفت انجام دادند. در مورد ایران باید گفت این سرزمین از ابتدا در چنین شرایطی نبود حتی در دوره‌های نخستین تاریخی نظیر هخامنشیان ما با تهاجمات هون‌ها یا هپتال‌ها و بعد سکاها مواجه بودیم. یعنی ایران در یک گوشه دنج دنیا نبود که بدون هیچ مزاحمی رشد کند. به فرض حضور ایران در چنین منطقه‌ای نیز باید اشاره کرد که سیر و روال طبیعی وقایع داخلی در ایران به این سو پیش نمی‌رفت. یعنی از دوره ۱۱۳۵ تا ۱۲۱۰ ه.ق ایران در یک وضعیت رکود قرار داشت. حتی در مورد جدایی قفقاز باید اشاره کرد که ریشه‌های جدایی قفقاز از ایران از سقوط صفویه شکل گرفت. برای اینکه هرگاه حکومت متمرکز می‌توانست بر ممالک دست نشانده نظارت کند، آنها اطاعت می‌کردند و هرگاه چنین توانی را برای اعمال نفوذ نداشت، این حکومت‌ها اعلام استقلال می‌کردند. ساختار اداری ایران را در مجموع می‌توان به شکل سه دایره نشان داد. دایره مرکزی شامل ایالت‌های مرکزی بود که حکومت مرکزی بر آنها تسلط قطعی داشت.

حکومت‌های دست‌نشانده در دایره بعدی بودند. مانند خراسان، سیستان، تبریز، فارس و کرمانشاه که آنها را شاهزادگان از حاکمان دریافت و اداره می‌کردند و درباری مثل دربار مرکزی داشتند. در دایره نهایی حکومت‌های تحت نفوذ بودند که اداره آن برعهده حکام محلی بود و سالانه خراج می‌پرداختند. بنابراین روال طبیعی جامعه ایران به شکلی نبود که اگر غرب مزاحمتی ایجاد نمی‌کرد پیشرفتی رخ می‌داد. دومین نکته آنکه از منظر قانون ارث در اسلام این وضعیت بذر توسعه به مفهوم غربی در خود نمی‌دید. به این معنا که در قانون ارث، ارث بین فرزندان تقسیم می‌شود. یک واحد تولیدی وسیع بعد از دو نسل به یک واحد تولیدی برای امرار معاش تقسیم می‌شود. در حالی‌که برای مثال در انگلستان اینگونه نبود. فرزند ذکور بزرگ زمین‌ها و اراضی را می‌گرفت و سایر فرزندان مابه ازای آن ملک و زمین، باید پول، جواهرات و سایر میراث را می‌گرفتند. به همین جهت زمانی که شما یک ملک وسیع داشته باشید می‌توانید برای آن برنامه‌ریزی کنید، اما برای واحدی که دائما در حال کوچک شدن است تنها در حدود امرار معاش می‌توان برنامه داشت.

در دیدگاه وبر تغییر اخلاق اجتماعی از اخلاق مسیحیت کاتولیک به مسیحیت پروتستان موجب همگرایی با روح سرمایه‌داری شد. ما در دوره اول قاجار اصولی‌گری و اخباری‌گری را داریم. در اصولی‌گری باب تفسیر باز است و بر عقل تا حدودی تاکید می‌شود. در حالی‌که اخباریون روی روایت و نقل مطلق تاکید دارند. در دوره محمدشاه قاجار اخباری‌گری که تکیه محض بر روایت دارد و معتقد است باید به همان ۱۴۰۰ سال پیش بازگشت به اوج می‌رسد. در دوره ناصرالدین شاه اخباری‌گری به شدت به محاق کشیده شد و اصولی‌گری در ارتباط با ساختار قدرت نوعی تعامل و تقابل یافت. تعامل از این جهت که اندیشه اصولی‌گری که به تفسیر دینی امور اعتقاد داشت، پررنگ شد، اما همین اندیشه محدود شد. وقتی امیرکبیر عرفی‌گری را مطرح می‌کند، باب تفسیر را محدود می‌کنند، اگرچه اصولی‌گری در برابر اخباری‌گری پیروز شده است، اما این یک پیروزی مطلق نیست. از این مقطع مناسبات بازار، مسجد و ارگ شکننده می‌شود. ارگ از طریق شیخ‌الاسلام به اداره مسجد می‌پردازد و از طریق ملک‌التجار برکار بازار نظارت دارد اما در نهضت تنباکو این نسبت می‌شکند و بازار و مسجد در برابر ارگ متحد می‌شوند و تا مشروطه این روند ادامه پیدا می‌کند. بنابراین می‌بینیم که در درون ایران بذری وجود نداشت که اگر خارجی‌ها نمی‌آمدند این شرایط دگرگون می‌شد.

برخی از نظریه‌‌پردازان مانند والراشتاین معتقدند از یک زمانی مرکز تحولات، تولید و پیشرفت یک بخشی از جهان بوده و کشورهای پیرامونی به نوعی آن راه را ادامه می‌دادند، اگرچه گاهی مقاومت می‌کردند اما در نهایت به این نتیجه می‌رسیدند که مثلا استفاده از آب لوله‌کشی برای انجام امورات شرعی مانعی نداشت. الزاما مسیر توسعه‌یک راه نیست و ما در این رابطه قائل به راه‌ها هستیم و اگر در غرب و اروپا آنها مستقل حرکت کردند و کسی روند طبیعی حرکت آنها را منقطع نکرد، این به آن معنا نیست که ما اگر در آن شرایط قرار ‌داشتیم، همان اتفاق می‌افتاد. کما اینکه وضعیت داخلی ما از۱۱۳۵تا ۱۲۱۰ ه.ق به‌گونه‌ای بود که یک دولت متمرکز اداره‌کننده امور نداشتیم و این امر نشان‌دهنده این است که ما هیچ روند رشدی را در حالت طبیعی هم نداشتیم.

در ارجاع به مسائل داخلی آن‌گونه که شما اشاره کردید، این بذر برای توسعه وجود نداشت، آیا نبود این بذر را می‌توان ناشی از یک نوع فقر سرزمینی و فقر منابع دانست؟

اینکه آیا جامعه ایران فقیر بود یا خیر ما می‌توانیم به منابع مراجعه کنیم. به‌طور مثال کتاب گنج شایگان محمدعلی جمالزاده به خوبی حجم مبادلات را نشان می‌دهد. من حتی اسناد یک خاندان تجاری روحانی در شیراز را بررسی کردم و در این اسناد می‌توان مشاهده کرد که از هند تا آفریقای جنوبی و تا کشورهای عربی مبادلات وجود داشته است. شاید تاریخ اجتماعی ایران تاریخی نیست که بتوان انعکاس جدی آن را دید ولی مساله فقر عمومی یا بیماری‌ها و قحطی‌های ایران در بسیاری از موارد نیز عارضی بوده است. مثلا از ۱۲۹۷ به بعد مساله قحطی‌ها گاهی تنها ناشی از عوامل طبیعی نبود بلکه نقش عوامل دیگر نظیر دخالت‌های خارجی که مانع از انتقال آذوقه بود را نیز باید در نظر گرفت. به علاوه باید این امر را در الگوی معیشت جامعه ایران نیز پیگیری کرد. عمده جامعه ایران قوت‌لایموتشان نان بود و در شمال هم برنج غذای اصلی بود. یک تقسیم‌بندی طبقاتی از منظر تغذیه هم می‌توان در این زمینه به کار برد. ثروتمندان نان گندم می‌خوردند، طبقات متوسط نان جو و طبقات فقیر جو سیاه و ارزن می‌خوردند. اگر از منظر مالیات‌ها نگاه کنیم، متوجه می‌شویم که مالیات‌هایی که مردم ایران پرداخت می‌کردند، مالیاتی نبوده که یک ملت فقیر توان پرداخت آن را داشته باشد. البته این پرداخت‌ها در بسیاری از موارد به زور صورت می‌گرفته است، اما به‌عنوان مثال در دوره ایلخانان از مردم ایران ۴۴ نوع مالیات دریافت می‌شد.

از طرف دیگر جامعه ایران کشاورزی و اقتصاد آن مبتنی بر زمینداری بود. این زمین‌ها عمدتا به‌صورت املاک خالصه و متعلق به شاه بود و بعد املاک دیوانی و دربار قرار داشت، در مرحله بعد زمین‌داران بزرگ بودند و پس از آن شماری از املاکی بود که به افراد مختلف تعلق داشت. گروه دیگری از افراد فاقد زمین نیز وجود داشتند که معمولا از راه کار بر روی زمین‌های دیگران روزگار می‌گذراندند. در دوره صفویه املاک وقفی باب شد که بازخوردهای اجتماعی نیز داشت. در مجموع نمی‌توان جامعه‌ای را تصور کرد که فقیر به مفهومی که به‌طور مثال ویلم فلور دنبال کرده بوده، باشد، اما سالانه در این ابعاد ناچار به پرداخت مالیات باشد. به علاوه در دوره‌هایی ما شاهد هستیم که دربار از مردم پول قرض می‌گیرد. مثلا ناصرالدین میرزا، زمانی که از تبریز به سمت تهران حرکت می‌کند برای به دست گرفتن تاج و تخت از بازرگانان تبریز پول قرض گرفته است.

در بحث مجلس وکلای تجار بارها روایت‌هایی را می‌بینیم که تجار شهرهای مختلف از حکام و شاهزادگانی تظلم‌خواهی کردند که قروض خود را پرداخت نمی‌کردند، اما اگر فقر ایران را ناشی از عدم گردش سرمایه بدانیم، این برداشت صحیح است. چون در ایران اغلب ناامنی بوده است. بر این اساس سرمایه، دارای امنیت نبود و موجب می‌شد که مردم اموال خود را به شکل طلا، فرش و زمین تبدیل کنند. شما حتی تا امروز گاهی در شهرهای کوچک کارخانه نمی‌بینید، اما اگر بقچه زنان را بگشایید، طلاهای زیادی یافت می‌شود یا فرش‌هایی که روی هم چیده شده‌اند. در دوره قاجار به دلیل‌ مبادلات کالایی و ناامنی سرمایه ما گردش سرمایه را نداریم، اما این به مفهوم فقیر بودن مردم نیست، البته بخش‌هایی از مردم قطعا فقیر بوده‌اند اما این فقر همگانی و فراگیر نبوده است.

نوع حضور استعمار در ایران چه تفاوتی با دیگر کشورها داشت و این امر چگونه بر روند توسعه اثرگذار بود؟

در انقلاب مشروطه انگلستان طرفدار مشروطه و روسیه مخالف آن بود، از ۱۸۷۵ تا ۱۹۱۴ به دوران صلح مسلح در اروپا مشهور است، (کشورهای اروپایی در این دوره ظاهرا در صلح هستند اما بدترین تجهیزات نظامی را برای تهدید و بازدارندگی یکدیگر مورد استفاده قرار می‌دهند.) در ۱۹۰۷ انگلستان حامی مشروطه با روسیه مخالف مشروطه در سن پترزبورگ قراردادی برای تقسیم ایران به سه حوزه نفوذ می‌بندد. شمال به روسیه تعلق می‌گیرد، جنوب به انگلستان و مرکز بی‌طرف. بعد که ایران با آلمان همکاری می‌کند، در ۱۹۱۵ کاملا کشور به دو حوزه نفوذ تقسیم می‌شود و کشور میان این دو قدرت تقسیم می‌شود. انگلستان و روسیه فضایی را در ایران پدید آوردند که به نیمه مستعمره شهرت داشت. این فضا بدترین حالت است، اگرچه ما در این قالب می‌توانیم افتخار کنیم که سرزمین ایران تنها سرزمینی بود که مستعمره نشده بود، اما باید این امر را نیز در نظر داشته باشیم که ایران محل تلاقی دو دولت بود و در نتیجه یکی از آنها نمی‌توانست بر دیگری مسلط شود. در هند، انگلستان این کشور را به‌طور کامل استعمار و به‌ یکی از ایالت‌های خود تبدیل کرد و طبیعتا تحول زبان، توسعه نهادهای اداری و کارهای مختلف دیگر جهت حفظ امنیت در این کشور پدید آمد، اما وضعیت ایران یک وضعیت بینابینی بود.