دکتر حامد عامری

تفسیر «خیال کنسطیطوسیون» امیر، با توجه به تمهیدات نظری‌تاریخی صورت گرفته توسط دکتر جواد طباطبایی، در کتاب «مکتب تبریز» صورت پذیرفته است. به‌نظر ایشان، در پرتو اقدامات امیرکبیر، از امیرنظامی تا پایان صدارت و انفصال از خدمت و نیز آنچه از نامه‌های او در دست است، می‌توان «خیال کنسطیطوسیون» را به‌معنای برقراری «قانون اساسی» گرفت.(1) از دید ایشان، «به‌نظر نمی‌رسد که در نخستین سال‌های سلطنت ناصرالدین‌شاه صرف برقراری «نوعی «دولت منتظم»» می‌توانست به مانع عمده‌ای برخورد کند.» چراکه «پیشرفت اقدامات اصلاحی امیر، در زمانی اندک، شگفت‌انگیز بود، اما بدیهی است که آن اقدامات باید در محدوده اصلاحاتی در درون سلطنت مستقل باقی می‌ماند.» در عین حال، باید این پیش‌زمینه را در نظر داشت که اقدامات امیر «با اصلاحاتی در محدوده سلطنت مستقل آغاز شد، اما آن اصلاحات در صورتی به نتیجه می‌رسید که قانون اساسی، استقلال سلطنت را محدود می‌کرد. هیچ اصلاح سیاسی نمی‌تواند از ظاهر مناسبات اجتماعی، اقتصادی و سیاسی به باطن ساختار قدرت میل نکند.» تردیدی نیست که امیر، «به‌عنوان اصلاح‌طلبی راستین و پیگیر، به این نکته التفات پیدا کرده بود.»(2)

نخست، چنین تصویری از اصلاحات امیرنظام، شگفت می‌نماید، اشاره به «قانون اساسی»، امری که شاید کمتر کسی به آن توجهی می‌کند. باید در نظر داشت که ایده طباطبایی در زمینه تحول در آن زمان، توجه به تحول ایده‌ها در «عمل» است. در عمل، برخی چیزهای ناهمزمان، ممکن است «همزمان» شود و موجبات تغییرات یا زمینه آن را فراهم آورد. این را باید در نظر داشت که، روابط ناصرالدین‌شاه و امیر، «در عمل» به‌جایی رسیده بود که او بیرون از «سلطنت» مستقل عمل می‌کرد. امیرنظام را باید، در ادامه میرزا ابوالقاسم قائم‌مقام دید که با قصد «مجلس وزارت» سودای عملی کردن ایده‌هایی را داشت که از دنیای جدید فهمیده و با «تجربه» خویش درآمیخته بود. کار امیرنظام، گرچه در عمل، «انتظام» امور دولت بود، ولی این «نظم»، نظمی سنتی و مبتنی بر رعایت تمامی ضوابط حکومت‌داری قدیم نبود. شاید، یکی از دلایل برافتادن امیر، به‌‌رغم کفایت و درایتش، تضاد میان «بساط کهنه» و «طرح نو»یی بود که پیش‌تر، پیرامون اندیشه‌های قائم‌مقام مطرح شد و در تداوم این تعارض است که باید به رابطه «در عمل» میرزا تقی‌خان و ناصرالدین شاه پرداخت.

در سنجش این سخن باید گفت، که ایده‌هایی مانند مشروطه‌خواهی یا قانون‌خواهی یا قانون اساسی، به‌صورت ناگهانی بروز و ظهور پیدا نکردند. این، خطاست که تصور شود در عرض چند سال انتهای عصر ناصری، یا حداکثر از نیمه‌های آن، تصوراتی راجع به مشروطه یا قانون اساسی پیدا شد. نگاه دقیق‌تر به سیر ایده‌های جدید در ایران عصر قاجار، نشان می‌دهد، مفاهیمی چون «کنسطیطوسیون» و خود مفهوم قانون، همراه با ایده‌هایی چون «تنظیمات» یا در زمان امیرنظام «نظم میرزاتقی‌خانی» ارائه شدند و این واضح است که مبدأ و منشأ این ایده‌ها، بیش از هر چیز مبتنی بر «تجربه»های دنیای جدید است، و بهره‌ای که از آن به‌دست آمده است. این «بهره»، بیش از هر چیز برآمده از «امکانات در دسترس» فکری، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و حتی مذهبی است.

«امکانات در دسترس»، ظرفیت ایجاد تحول را تعیین می‌کرد و نشان می‌داد، در زمان امیرنظام، بیشترین امکان در تحول در دولت و سپس نظام آموزشی، با تاسیس دارالفنون بود، پس این را باید در نظر داشت که در این وضعیت ممکن، «خیال» امیر، به سمت ایجاد نوعی «قانون اساسی» برود، هرچند ممکن است این «کنسطیطوسیون»، عینا چیزی که دهه‌های بعدی به‌وجود آمد نباشد، کمااینکه تا آن زمان، دنیا تجربه‌های دیگری به‌خود دیده بود و ایران نیز به‌تبع آن راه دیگری را می‌رفت. باید توجه داشت که هدف قانون اساسی، یا کنسطیطوسیون، در نهایت تنظیم دوباره روابط میان وزیر و شاه بود، که در آن، میزان اختیارات «نهاد»های حکومت، مشخص است. امیرنظام، با درک اینکه اصلاحات او، بدون بازتعریف مجدد از روابطش با شاه، به‌جایی نخواهد رسید، «خیال کنسطیطوسیون» را دنبال می‌کرد و «منتظر موقع» بود. این انتظار، بیش از هر چیز نشان‌دهنده خطیر بودن مساله است که طرح آن، چقدر می‌توانسته برای او «مخاطره‌آمیز» باشد، اساسا یکی از دلایل ناکامی اصلاحات در ایران عصر قاجار، همین «مخاطره‌آمیز» بودن آن است که بخش مهمی از فرصت‌ها را از بین می‌برد.

پی‌نوشت‌ها:

(1)جواد طباطبایی، مکتب تبریز، ص152.

(2)همان، صص152و153.

*کنسطیطوسیون (به فرانسه Constitution) به معنای قانون اساسی یا نظام مشروطه.