غله من تمام شد. تازه صدای گرسنه مانده‌ایم، آذوقه نداریم برخاسته است. از رودبار هم دسته‌دسته رعیت گرسنه به سراغ من می‌آید غله بخرد. بلکه از ورس و دستگرد و حصار هم می‌آیند. در حالی‌که محصول امسال آقا میرهادی مباشر سپهسالار به ششصد خروار رسیده بود همه را بی‌انصاف‌ها حمل شهر کرده و می‌کنند و یک مثقال، یک حبه به رعیت نداده‌اند (همه‌ساله هزار و پانصد ضبط می‌شد.) به دو علت: یکی آنکه اینجا پول نقد نمی‌دهند و سال آخر اجاره آنهاست نمی‌خواهند نسیه داده باشند و بعد مستاجر دیگر همراهی نکرده وصول نشود و دیگری آن‌که شهر نقد و از اینجا گران‌تر است. من بعضی دهات [را] که جنس دیوان به عهده خودشان است در پنجاه تومان تسعیر قرار دادم، آن را هم نمی‌دهند و هنوز ثلث وصول نشده است. در حالی‌که در شهر هشتاد تومان است و دو ثلث کرایه (دوازده تومان و نیم کرایه یک خروار تا شهر شده سابقا پنج تومان بود) را توفیر سنگ بیرون می‌آورد. سنگ اینجا با شهر یک من شاه یک چارک که ده سیر باشد علاوه است. من هم گاهی که حرکات الموتی‌ها را می‌بینم افسوس می‌خورم چرا حمل شهر نکردم. لیکن باز فکر می‌کنم می‌بینم من خداوند را منظور نظر داشته و به مردمان فقیر درمانده آذوقه رساندم، گرسنه‌ها را سیر کردم (و لو اینکه پول خواهم گرفت). اما باز خیلی کمک و همراهی است. می‌گویم خداوند هم نخواهد گذاشت به من ضرری و صدمه‌ای وارد شود.

ایلات منشأ اغتشاش‌

چون قشون ایران و مرد سپاهی ایران فقط از ایلات بود و این عمل را منحصر به خود می‌دانستند مردم دهات عبد و ذلیل آنها شده بودند. بنابراین افواج پیاده و توپخانه را از آنها ترتیب داد تا هم مردم دیگر جزو سپاهی شده بدانند این یک کار خارق عادتی نیست. هم به این قوه مطیع سالم، دفع شر و جلوگیری از خودسری و تعدیات آنها کند و همین کار هم صورت گرفت. تا نظامی بود این قسم تعدی نداشتند یعنی قوه دیگری برای رام و مطیع کردن آنها بود. از وقتی که آن از بین رفت بر شرارت و تعدی آقایان افزوده شد. چنانچه تمام ناامنی ایران، تمام اغتشاش ایران در این دوازده سال مشروطه از آنها سرزده. دهاتی دخالتی نداشته، بلکه زیر سم ستوران آنها از هستی افتاده است، خرد و خمیر شده است.

فقرا و شکافتن انبارهای محتکرین قزوین‌

اسماعیل قاطرچی را شهر فرستادم لوازمات عید را بیاورد. برای آنکه مال‌ها خالی نرفته باشد یک خروار هم گندم که از خرج خود زیادی داشتم روانه کردم. اما کربلایی نوشته بود فقرا جمع شده انبارها را شکافتند. اول از همه انبار شاهزاده سردار مفخم و ثقه‌الاسلام مباشرین سپهسالار را باز کردند (اینها در رودبار هم گندم خود را نفروختند. معلوم می‌شود در شهر هم احتکار کرده بودند. من نمی‌دانم به چه قیمت مگر باید فروخت. از این قیمت بالاتر تاریخ ایران نشان نمی‌دهد. حتی در سال ۱۲۸۸ مُجاعه و قحطی نصف این قیمت نبوده. عمر ایران به این گزافی قیمت غله را ندیده است.) ده بیست خروار هم ملا محمد الموتی انبار داشته. به‌هرحال چهار هزار خروار غله که بیشتر آن گندم بوده از انبارهای محتکرین بی‌انصاف شهر بیرون آمده است که تا سر خرمن برای قزوین زیادی هم هست.

- خاطرات قهرمان میرزا سالور(عین‌السلطنه)، جلد ۷