ورق برگشت - ۱۶ دی ۹۵

ما اسیر معتادان خون‌فروش بودیم که خود نیاز به دریافت خون داشتند و پس از فروش خون، در بیمارستان بستری می‌شدند تا قرص آهن و غیره برای کم‌خونی خود دریافت کنند و آماده فروش دیگر باشند. ما هم آن خون‌های کم‌مایه و آلوده را از روی اجبار به بیماران خود تزریق می‌کردیم و از انتقال بیماری‌های گوناگون عمدتا بی‌خبر بودیم، به گفته دیگر نمی‌فهمیدیم؛ کمااینکه هنوز هم نمی‌فهمیم. تو مو می‌بینی و من پیچش مو/ تو ابرو و من اشارت‌های ابرو. در این ماجرا ما همه «تو» بودیم و دکتر علا «من». یکی از نگرانی‌های بزرگ من در انجام اعمال سر و گردن این بود که نکند نیاز به تزریق خون باشد! این موضوع آن‌قدر زجرآور بود که سرانجام من از دوست عزیز از دست رفته، زنده‌یاد دکتر منوچهر شاهقلی که تازه وزیر بهداری شده بودند تقاضا کردم ترتیبی داده شود تا از خون سربازان جوان، که آزادانه خواهان این کار باشند، بهره‌گیری شود. هرچند با درخواستم موافقت شد، انجام آن در جریان کار‌ها فراموش شد. با آمدن دکتر علا به ایران و تاسیس سازمان انتقال خون، ورق برگشت و وضع دگرگون شد. نه‌ تنها ما از آن بدبختی نکبت‌بار‌‌ رها شدیم، بلکه با آشنایی مدیران بهداشت جهانی با کار دکتر علاء از ایشان خواسته شد تا به کشورهای آسیای مرکزی - مصر، پاکستان، اردن، سوریه، قبرس و غیره - بروند و در برپایی یا برکنار کردن کمبودهای سازمان انتقال خون آنها یاری کنند. در جریان انقلاب و جنگ هشت‌ساله، سازمان انتقال خون خدمات بسیار ارزنده و گران‌قدری به زخمی‌های کشور کرد که اگر یکجا نوشته شود مثنوی هفتاد من کاغذ می‌شود.

- به نقل از سخنرانی دکتر سیروس امیری در دویست‌ و هفتاد و چهارمین شب از شب‎های مجله بخارا.