عقب‌ماندگی نهادینه!

آیت وکیلیان: توسعه‌نیافتگی اقتصادی ایران در کنار دیگر وجوه عقب‌ماندگی اش، نسبت جزء به کل است. به نظر می‌رسد که سهم بزرگی از این عقب‌ماندگی به شرایط طبیعی، سیاسی و سنتی این سرزمین برمی‌گردد. دکتر محمد میرسندوسی بر این باور است که در وضعیت کنونی تغییر پارادایم در جهت توسعه یافتگی ضرورت دارد و تغییر و تحول چاره ساز با تکیه بر رویکردهای عقلانی ممکن می‌شود. میرسندوسی مواجهه ما با غرب را که به جهش توسعه در ایران کمک کرد مواجهه‌ای اجباری تلقی می‌کند. گفت‌وگو با این استاد دانشگاه و محقق را در ادامه سلسله مباحث «واکاوی نسبت روشنفکری ایرانی و اقتصاد» می‌خوانید:

اگر به‌صورت تاریخی مساله عقلانیت و توسعه را در نظر آوریم تحلیل و ارزیابی شما از جریان روشنفکری ایران و نسبت این جریانات فکری با توسعه اقتصادی چیست؟

من یک تامل تاریخی به جریان روشنفکری دارم؛ اگر به سیر اندیشه در ایران نگاه کنیم در دوره‌هایی از قرن پنجم تا قرن دوازدهم هجری، جامعه ما جامعه‌ای بوده که به تعبیر برخی از نویسندگان، علم در آن رونق نداشته است و تحت عنوان خاموش شدن چراغ علم، زوال اندیشه، انسداد معرفت و نظایر اینها از آن صحبت شده است. اینکه چرا چنین برداشتی صورت گرفته و چه ارتباطی با بحث روشنفکری پیدا می‌کند؛ عمده‌ترین دلیلش این است که در واقع پارادایم یک الگوی فکری در ایران در قرن چهارم و پنجم حاکم شده است که البته صرفا مختص ایران نیست، بلکه الگوی فکری جهان اسلام است که من از آن تحت عنوان الگوی فکری «نقل گرا» تعبیر می‌کنم؛ به این معنی که در واقع جریان فکری که از ابتدای اسلام هم شکل گرفته بود، اندیشه و مباحث مورد نیاز در مراجعه با وحی و منابع قرآنی ما و روایت جست‌و‌جو می‌کند و این تکیه بر نقل آنها را از تأمل بر رویکردهای عقلانی بازداشت.

این جریان از قرن اول هجری پا گرفت اما در کنار آن یک جریان عقل‌گرا بود که آن تکیه صرف بر منابع وحی را مکفی نمی‌دانست و براساس این رویکرد، تکیه بر عقل را مکمل بر آن دانش و معرفت می‌دانست. اینها در چند قرن اولیه پس از اسلام همزمان حضور داشتند و حتی در برخی موارد آن عقل‌گرایی، الگوی فکری مسلمانان بود و نتیجه آن پیشرفت‌هایی بود که جهان اسلام در قرن سوم و چهارم هجری به آن رسید؛ عصر طلایی تمدن اسلامی به تعبیر ریچارد فرای و برخی دیگر از مستشرقین، محصول رشد عقلی است که متأثر از این الگوهای فکری و عقلانی است. اما اتفاقی که در قرن چهارم ما شاهد آن هستیم این است که نقل‌گرایان بر حوزه‌های معرفتی جهان اسلام حاکم شدند و الگوی فکری آنها هم تا جایی که می‌شد از عقل دوری کردند و در واقع احساس بی‌نیازی در مقابل عقل کردند و ما تا حدود زیادی در قرن‌های بعدی با یک پیکره معرفتی نحیف از لحاظ توجه به عقل، توجه به جهان پیرامونی توجه به تحولات و تغییرات اجتماعی و اقتصادی مواجه شدیم.

پس از دیدگاه شما فهم توسعه در ایران برای جامعه و حتی روشنفکران آن هم در برهه‌هایی از تاریخ ما دشوار بوده است و بر این منوال مساله غرب و مدرنیته هم به‌صورت کامل هضم نشد؟

بله، از جمله رویدادهای مهم جهانی که جامعه ایرانی از آن غفلت ورزید، ورود غرب به تجدد و عصر مدرن بود. در واقع نهادهای معرفتی فعالی که اینها را ببینند، به پرسش بکشند و تجزیه و تحلیل کنند، وجود نداشت. و تا حدودی با بی‌تفاوتی نسبت به این تحولات برخورد کردند. تا جایی که از قرن ۱۱ تا ۱۲ هجری آهنگ رشد در غرب با آهنگ حرکت در جامعه ما متفاوت شد؛ غرب رشد کرد و بالید و فاصله زیادی بین ما و آنها حادث شد و این تفاوت و تفاصل علاوه بر نخبگان و حاکمان و سیاست ورزان به میان عامه مردم نیز کشیده شد. جامعه ایرانی برای درک این پدیده که ما از آن به‌عنوان عقب‌ماندگی یاد می‌کنیم و فاصله تمدنی که بین ما و غرب ایجاد شد، هزینه‌های گزافی پرداخت کرد. جنگ‌های ایران و روس و جدایی بخش‌هایی از ایران یکی از این هزینه‌هایی بود که مفهوم عقب‌ماندگی در آن انعکاس یافت. با این حال فراگیری فهم عقب‌ماندگی عده‌ای را در جامعه به تفکر و تکاپو واداشت.

برخلاف آن سنت هفتصد ساله که گفتم از قرن پنجم تا قرن دوازدهم رایج بود، جریان جدیدی از اندیشه در جامعه ایرانی پدید آمد که من از آن به بیداری اندیشه گری تعبیر می‌کنم. اما این بیداری‌گری منفعلانه است. برآمده از حوزه‌های معرفتی نیست بلکه در نتیجه وضعیتی بود که مدرنیته به جامعه ایرانی تحمیل کرد. این بیداری هم به واسطه آگاهی روشنفکری ایرانی بود که با آگاهی اندیشه توام است. بیداری اندیشه اما از یک تیپ خاص نبود. یعنی همه روشنفکران ما به یک شکل فکر نمی‌کردند، یک وجه اشتراک در این اندیشه‌گران دوره جدید (مدرنیته) وجود دارد و آن هم همین است که تلاش می‌کنند که مفهوم عقب‌ماندگی را درک و راه‌های رهایی از آن را مطرح کنند. اما در علت یابی‌ها با اختلاف نظر مواجه هستند و همچنین اختلاف در این بحث که چگونه می‌توان عقب‌ماندگی را پشت سر بگذاریم.

زمینه‌های این اختلاف میان روشنفکران چه بوده است؟

یک جریان از این نحله بیشتر مجذوب غرب شدند. این گروه علت عقب‌ماندگی را حضور همه جانبه دین در عرصه جامعه می‌دانستند و جایگزین آن را پناه آوردن به اندیشه‌های غربی می‌دانستند. در واقع یک نوع اندیشه گرایی تام در آرای آنها دیده می‌شود، تعبیری که این نوع از روشنفکران از پیشرفت ارائه می‌دادند، غرب‌گرایی بود. جریان دیگری که در واقع به نوعی سنتی هستند، در برابر مفهوم عقب‌ماندگی بی‌تفاوت بودند. بیشترین توجه به پدیده عقب‌ماندگی را در دیدگاه بینابین و تحت‌عنوان دیدگاه تعامل‌گرا می‌توان دید. رویکرد تعامل‌گرا به معنایی که در حقیقت برخلاف آن جریان غرب‌گرا بیشترین توجه را به غرب دارد و کم‌ترین توجه را به سنت و گذشته و برخلاف سنت‌گراها که همه چیز را در سنت خودش می‌خواهند و غرب را به کل نادیده می‌گیرند، اینها رویکردی تعاملی به سنت و میراث گذشته و حتی غرب دارند. رویکرد عقلانی که مدعی است ما با غرب باید گزینش‌گرایانه برخورد کنیم و از سوی دیگر نسبت به سنت نیز نگاه پالایش‌گرایانه داشته باشیم. البته این مساله را نباید از نظر دور داشت که هر چه از گذشته به ما رسیده به این معنا نیست که مفید است.(برخی از موانع توسعه‌ای ما ناشی از همین مواریث گذشته است و در عین حال در برخی مواقع گره‌گشا هم می‌تواند باشد)

پس نگاه گزینشگر به غرب و پالایش گرایانه به گذشته جز رویکردهای تعاملی است. اما نکته‌ای که در کانون بحث‌های عقب‌ماندگی وجود دارد، بحث دین است که مطرح می‌شود؛ غرب‌گراها سر آن دارند که دین را از ساحت اجتماع کنار بگذارند و از سوی دیگر، سنتی‌ها نیز همه چیز را می‌خواهند از دریچه دین پیش ببرند. یک دلیل اینکه چرا ما به مباحث خرد انضمامی در این زمینه نرسیدیم همین تقابل‌ها بوده است. جریان تعامل‌گرا در عین دفاع از دین نمی‌خواهد آن را از این ساحت کنار بگذارد اما منکر تاثیر تجربه‌های غرب نیز نمی‌شود. این جریان‌ها مانند طفل تازه‌واردی هستند که بعد از یک دوره عقیم بودن و نازایی هفتصد سال حوزه‌های معرفتی ما، کمترین تلاش‌های عقلانی را کرده‌اند. طبیعتا انتظار اینکه این جریانات وارد نظریه‌های اقتصادی و عقب‌ماندگی و فهم توسعه شوند انتظاری منطقی نیست. اینها مباحث کلان‌تر و در سطح کلی‌تری را دنبال کرده‌اند.

تقریبا در یکصد سال اخیر می‌توانیم بگوییم که این جریان‌های روشنفکری تعامل‌گرا نتوانستند از همان حالت اولیه‌ای که همچنان بحث دفاع از دین مطرح است بیرون بیایند؛ برای مثال در آرای سید‌جمال‌الدین، اقبال لاهوری، بازرگان و شریعتی و امثال اینها بحث احیای دین و دفاع عقلانی از دین مطرح می‌شود و کمتر توانسته‌اند به مباحث انضمامی بپردازند. از این رویکرد می‌توان به‌عنوان یک غفلت در تاریخ روشنفکری معاصر ایران در بحث توسعه یاد کرد. بی‌توجهی به اجزای انضمامی پیشرفت به‌خصوص بحث اقتصاد، بی‌توجهی عام و شایسته دقت نظر در این زمینه است. من دلیل آن را ضعف نهادهای اندیشه ورز پیش از ورود موج مدرنیته به ایران می‌دانم. این جریانات آن عمق فکری که اقتصاد را به‌عنوان یکی از اهرم‌های بازدارنده از عقب‌ماندگی در نظر بگیرد، نداشتند. امروز هم جایگاه و خلأ مطالعات اقتصاد توسعه در بین جریانات متکثر اندیشه ورز و روشنفکران دیده می‌شود.

اقتصاد توسعه و رابطه‌اش با اقتصاد سیاسی و اقتصاد اجتماعی و جنبه‌های مختلف اقتصاد به‌عنوان یکی از محرکه‌های چرخش اجتماعی و نگاهی که از این منظر به اقتصاد شود را نداریم. در غرب مارکس از اقتصاد سخن می‌گوید یا آدام اسمیت. در بسیاری از آرای متفکران غرب اقتصاد به‌عنوان یکی از کانون‌های تغییر و تحولات اجتماعی و سیاسی و توسعه‌ای مطرح شده است. آن جریان غرب‌گرایی که در میان روشنفکران ما وجود داشت در تشخیص اولویت‌ها عاجز بود. دوره پهلوی را می‌توان به‌عنوان دوره عمل‌گرایانه جریان غرب‌گرا در نظر گرفت. در آن دوران به‌صورت خیلی ظاهری مصادیق و مولفه‌های غربی شدن به جامعه وارد می‌شود که این رویکرد با بی‌توجهی به سنت‌ها همراه بود. در واقع رگه‌های ایرانی یا الگوهای ایرانی پیشرفت را در مناسبات توسعه در نظر نمی‌گیرند.

از همین منظر نبودن نهادهایی که رهیافت‌هایی را برای توسعه پیدا کند، تا چه اندازه در امر عقب‌ماندگی اقتصادی اثرگذار بوده است؟

نهاد جلوه‌ای از اندیشه است. در واقع هر گونه تفکر و رویکرد توسعه‌گرا را می‌توان با کمک نهادها در سطح جامعه انتشار داد. زمانی که اندیشه‌ای در راستای توسعه وجود نداشته باشد، در اینجا دیگر نهاد موضوعیت پیدا نمی‌کند. نهاد یک مرحله بعد از اندیشه شکل می‌گیرد. حسینیه ارشاد در واقع همان نهادی است که در مرحله بعد از اندیشه شکل گرفت. این نهاد برآمده از دغدغه و یک اندیشه است. در تاریخ سیاسی معاصر ایران هم چپ‌ها غرب‌گرا هستند و هم راست‌‌ها. در چپ‌ها در نظر بگیرید که اینها تا چه اندازه به اقتصاد توجه داشتند. می‌دانید که منشأ تفکر چپ اقتصادی است.

به جای خوبی رسیدیم؛ چه نسبتی میان چپ‌ها و مناسبات اقتصادی و توسعه‌ای در ایران وجود دارد؟

اتفاقا کار چپ‌ها در این حوزه به نوعی گرته‌برداری از غرب بوده است. در واقع رویکرد و روشی که این گروه در مناسبات اقتصادی در نظر گرفت، اصولا نسبتی با جامعه ایران نداشت. اساسا حتی نگاه چپ‌ها در ایران به مارکس هم نوعی مغلطه و همراه با خطای فکری بوده است. خود مارکس معتقد است که ‌ایده‌های اقتصادی من برای شمال غربی اروپاست. کشورهای صنعتی مانند انگلستان و آلمان است که در تئوری مارکس مطرح می‌شوند اما مارکسیست‌های ایرانی تئوری مارکس را به‌صورت عام در ایران مطرح کردند. بدون اینکه به پیامدهای آن در جامعه عقب‌مانده ما بیندیشند. خود مارکس در واقع شیوه تولید آسیایی را در مورد اقتصادهای دیگر از جمله جوامعی چون ایران به کار بسته بود. این به این معناست که مناسبات اقتصادی غرب با کشورهایی مانند ایران تفاوتی آشکار دارد. در واقع مباحثی که مارکسیست‌ها در ایران مطرح می‌کردند، ترجمه ناقصی از تئوری مارکس بود.

مسلط‌ترین جریان روشنفکری در برهه‌ای از تاریخ سیاسی پساجمهوری اسلامی روشنفکری دینی بود، نسبت این جریان را با مناسبات توسعه در ایران چگونه ارزیابی می‌کنید؟

روشنفکری دینی ادامه همان رویکرد میانه یا تعامل گرایی است که به آن اشاره کردم. البته دغدغه بیشتر این جریان دین و نحوه پیاده کردن آن در جامعه است. تحلیل من این است که این جریان به‌صورت جدی وارد مباحث اقتصادی نشده است. در جریان‌های فکری معاصر گروهی را معرفی می‌کنم که به مساله اقتصاد پرداخته‌اند، گروهی که مساله‌شان اقتصاد بوده اما اقتصاد را فراتر از اقتصاد محض دنبال کرده‌اند یعنی تحت عنوان اقتصاد توسعه به آن نگاه کرده‌اند. اقتصاد توسعه در واقع همه عناصر فرهنگی، اجتماعی و سیاسی را دخیل در امر اقتصاد می‌داند که مرحوم دکتر حسین عظیمی سرآمد در این عرصه بودند. باید گفت که زمینه اجتماعی جامعه ایران و ویژگی آن چیست و چه تاثیری بر اقتصاد دارد؟ در واقع چه اقتصادی را برای ما دیکته می‌کند؟ آیا همان نسخه‌ای را که برای سیستم پیشرفته اقتصادی اروپا و آمریکا می‌پیچند ما می‌توانیم برای ایران بپیچیم؟ این پرسش‌ها ما را وادار می‌کند که انسان را خارج از اقتصاد صرف نگاه کنیم. به نقش متغیرهای سیاسی، فرهنگی و اجتماعی توجه کنیم و این اتفاقی است که در بین روشنفکران کمتر افتاده است اما جریان اقتصاد توسعه و به تبع آن دوستان دیگری هستند که به‌عنوان دنباله‌رو آن جریان می‌توانند این پارادایم را شکل بدهند. همه این مسائل مستلزم این است که ما مساله گفتمان اقتصاد را جدی بگیریم.