توران میرهادی، یک زندگی درخشان
اوایل سال ۱۲۹۵ گروهی از دانشجویان ایرانی برای تحصیل به کشور آلمان اعزام شدند. سیدفضلالله میرهادی از دانشجویان نخبهای بود که در رشته مهندسی راه و ساختمان و مکانیک در راهآهن مشغول به تحصیل شد. او در سالهای پایانی جنگ جهانی اول در آلمان درجلسات دانشجویی دانشگاه مونیخ با «گرتا دیتریش» مجسمهساز و هنرمند آلمانی آشنا شد و این آشنایی به ازدواجی منجر شد که حاصل آن فرزندان نخبهای بود که توانستند نام ایران را در جهان پرآوازه کنند. اسفند سال ۱۲۹۸ آنها از راه یونان و دریای سیاه به قفقاز و سپس به بندر انزلی آمدند و زندگی خود را در خانه سنتی پدربزرگ آغاز کردند.
اوایل سال ۱۲۹۵ گروهی از دانشجویان ایرانی برای تحصیل به کشور آلمان اعزام شدند. سیدفضلالله میرهادی از دانشجویان نخبهای بود که در رشته مهندسی راه و ساختمان و مکانیک در راهآهن مشغول به تحصیل شد. او در سالهای پایانی جنگ جهانی اول در آلمان درجلسات دانشجویی دانشگاه مونیخ با «گرتا دیتریش» مجسمهساز و هنرمند آلمانی آشنا شد و این آشنایی به ازدواجی منجر شد که حاصل آن فرزندان نخبهای بود که توانستند نام ایران را در جهان پرآوازه کنند. اسفند سال ۱۲۹۸ آنها از راه یونان و دریای سیاه به قفقاز و سپس به بندر انزلی آمدند و زندگی خود را در خانه سنتی پدربزرگ آغاز کردند.
توران میرهادی، که از او بهعنوان مادر آموزش و پرورش مدرن در ایران یاد میشود هفته گذشته چشم بر جهان فروبست. او در بیست و ششمین روز از بهار سال ۱۳۰۶ به دنیا آمده بود. در اینجا بخشی از خاطرات او از نظرتان میگذرد: «زمانی که ۱۷ ساله بودم ایران در اشغال متفقین بود. وقتی برای تحصیل به فرانسه رفتم این کشور به تازگی از اشغال آلمان خارج شده بود. دیدن ویرانههای این کشور ذهن مرا بهشدت آشفته کرد. همیشه از خودم میپرسیدم چرا جنگ؟ این همه خرابی را چه کسی به بار آورده است؟ هیتلر چگونه آمد و چه کسانی او را بهعنوان رهبری پذیرفتند؟ مادرم آلمانی بود؛ اما او هم هیچوقت تصور نمیکرد مردم آلمان به رهبری کسی به نام هیتلر دنیا را بهآتش بکشند.
هیتلر سیستم اداره کشور را به شکل اجباری درآورده بود. با تفکر در این موضوع به این نتیجه رسیدم که نوع تعلیم و تربیت در آموزش و پرورش این کشور انسانها را مطیع و تابع و بیاختیار رشد داده است و آنها برای رسیدن به خواسته هایشان دست به هر جنایتی میزدند. انسان خلاقی که خودش تصمیم میگیرد و خودش اعمال خوب و بد را مشخص میکند؛ دست به این جنایتها نمیزند. به همین خاطر مطالعاتم را در این زمینه وسعت دادم و با تحصیل در رشته روانشناسی و تعلیم و تربیت پیشدبستانی و ابتدایی تصمیم گرفتم نظامی را در آموزش و پرورش ایجاد کنم که در آن انسانهای آزادهای تربیت شوند. در دوران تحصیل از استادان بزرگ، هنری والون و ژان پیاژه که دو استاد برجسته روانشناسی و شناختشناسی کودک در سده بیستم بودند، درسهای زیادی آموختم.
در نخستین فرصتی که بهدست آوردم در پاریس کار عملی با بچههای کودکستانی و مدارس ابتدایی را آغاز کردم. کشور فرانسه در شرایط قحطی بهسر میبرد و ما دانشجویان با شاهبلوط بوداده خودمان را سیر میکردیم. تابستانها برای بازسازی ویرانههای جنگ داوطلبانه به بوسنی و هرزگوین و کوههای تاترا در اسلواکی می رفتم. سال ۱۳۳۰ پس از پایان تحصیلاتم بهخاطر قولی که به پدر داده بودم به ایران بازگشتم و مربی کودکستان شدم. زمانی که فرزند اولم پیروز به دنیا آمد مادرم مجوز کودکستان گرفت و سال ۱۳۳۴ کودکستانی را در خیابان ژاله با دو کلاس در کنار خانه دوران کودکیام به راه انداخته و به یاد برادرم فرهاد، نام آن را فرهاد گذاشتم.
در آنجا هم مدیر بودم و هم مربی. تنها هدفم این بود که ثابت کنم کودکان ایرانی از نظر توان ذهنی در سطح بالایی قرار دارند و با آموزش و پرورش درست میتوانند به حداکثر شکوفایی استعدادها و تواناییهای خود برسند. دو سال بعد مدرسه فرهاد را تاسیس کردیم... وقتی کودکستان فرهاد تاسیس شد ما با فقر زیادی در حوزه مطالعاتی برای کودکان پیش از دبستان و دبستان روبهرو بودیم. تعداد کتابها انگشتشمار بود و سال ۱۳۳۵ نمایشگاه کتابی را در دانشکده هنرهای زیبا ترتیب دادیم و هدف ما این بود که نشان بدهیم که کتاب برای کودکان بسیار کم است. سالهای ۳۷ و ۳۹ نیز دو نمایشگاه دیگر برپا کردیم.
این نمایشگاهها باعث شد که بدانیم در چه زمینههایی برای کودکان کتاب نداریم، همین انگیزه بسیاری از استادان ادبیات کودکان را به فکر انداخت و ما جلسات مختلفی را با حضور آنها در مدرسه برگزار میکردیم. سرانجام دی ماه سال ۱۳۴۱ هیات ۵ نفرهای متشکل از مرتضی ممیز، لیلی ایمن، عبدالرحیم احمدی، ماه آفریده آدمیت و من اساسنامه شورای کتاب کودک را تدوین و با همراهی ۴۰ نفر شورای کتاب کودک را تاسیس کردیم.»
ارسال نظر