تالیهای فاسد پستمدرنیسم
پستمدرنیسم که در مخالفت با ایدهآلیسم آلمانی مطرح و وارد ایران نیز شده است، مانند تیشهای به ریشه وحدت ایران -که تاکنون توانستهایم آن را حفظ کنیم- وارد میآید. ما آگاهی تاریخی خود را تا حد زیادی در اثر ورود ایدئولوژیهایی که نمیدانیم از کجا آمدهاند، چه میگویند، و چه تالیهای فاسدی دارند، از دست دادهایم. روشنفکران ما این ایدئولوژیها را از راه علوماجتماعیجدید وارد کردهاند. آنها با جهل به مواد تاریخی غرب و برداشتی نادرست از مبانی غربی، فکر میکنند که ما باید به «کثرتها» دامن بزنیم و بگوییم «چهلتکه» هستیم! یعنی اینکه اگر ما تاکنون ملت واحدی بودیم، از نظر تکثرگرایی، امر بدی بوده و ما باید به این کثرتها که ادعاهای خطرناکی دارند دامن بزنیم.
پستمدرنیسم که در مخالفت با ایدهآلیسم آلمانی مطرح و وارد ایران نیز شده است، مانند تیشهای به ریشه وحدت ایران -که تاکنون توانستهایم آن را حفظ کنیم- وارد میآید. ما آگاهی تاریخی خود را تا حد زیادی در اثر ورود ایدئولوژیهایی که نمیدانیم از کجا آمدهاند، چه میگویند، و چه تالیهای فاسدی دارند، از دست دادهایم. روشنفکران ما این ایدئولوژیها را از راه علوماجتماعیجدید وارد کردهاند. آنها با جهل به مواد تاریخی غرب و برداشتی نادرست از مبانی غربی، فکر میکنند که ما باید به «کثرتها» دامن بزنیم و بگوییم «چهلتکه» هستیم! یعنی اینکه اگر ما تاکنون ملت واحدی بودیم، از نظر تکثرگرایی، امر بدی بوده و ما باید به این کثرتها که ادعاهای خطرناکی دارند دامن بزنیم.
به بیان هگل، جاییکه کثرتها ادعای «مطلق» بودن بکنند، بسیار خطرناک است. هگل این توضیحات را داده بود، اما ما متوجه نشدیم که چقدر مهم است. افرادی از سنخ فوکو که این سخنان هگل را کنار گذاشتند، متوجه نشدند که چه تالیهای فاسدی بهبار میآورند. البته در غرب این امر مساله نیست چون در برابر حرفهای بیربط فوکو، افرادی هستند که حرفهای دیگری میزنند و بیربط بودن حرفهای فوکو و امثال او را نشان میدهند. اما ما افرادی داریم که با سواد پایین، مرعوب فوکو میشوند. در قرن ١٩ آلمان حدود ٢ هزار دولت کوچک و بزرگ داشت. هگل با اشاره به چنین وضعیت ازهمگسیختهای که سفر از یک حاکمیت محلی به حاکمیت محلی دیگر به مثابه سفر به یک کشور خارجی با قوانین و دستگاه اخلاقی متفاوتی بود گفت که «آلمان دیگر دولت نیست.» در شرایطی که هر «تکه»ای از یک «چهل تکه» ادعای مطلق بودن بکند چنین وضعیتی پیش میآید که در آلمان بهوجود آمده بود. اما هگل نکته مهم دیگری میگوید، او میگوید: «در برابر امر عامی (Universals) که وحدت آلمان را درست میکرد، هر کدام از جزءها (Particulars) ادعایی یافتهاند در حد کل، و در واقع خود را کل و مطلق کردهاند.» مطلق از نظر هگل یک چیز بود و آن ملت/ دولت آلمانی بود که همه کثرتها را در خود حفظ میکرد. اما اگر هر کس ادعا کند که دولت منم، این مجموعه دچار فروپاشی میشود. حرف دیگر هگل این است که «زور و اقتدار دولت، میتواند از بالا آلمان را متحد کند»، که در زمان بیسمارک رخ داد و آلمان کنونی ساخته شد.
اما روشنفکری ما خلاف جهت آنچه در اروپا رخ داده است، حرف میزند. البته وقتی تمام «خاص»ها ادعای «عام» بودن بکنند و تنها در روزنامهها منتشر شود، خطری نیست، اما اگر این امر را به یک ایدئولوژی مترقی تبدیل کنند، کما اینکه الان کردهاند، خطرناک میشوند.خاص بودن تنها درون این عام معنا مییابد. انواع «چهلتکه» بودن و انواع تکثر قومی و زبانی در جاهایی مدنظر قرار گرفته شده است که ما شرایط تاریخی آنها را نمیدانیم و ندانسته از آنها تقلید میکنیم. از بین رفتن کثرتها در اروپا تاریخی دارد که ما آن را نمیدانیم. وقتی روشنفکران آنجا میگویند زبانهای محلی در حال از بین رفتن هستند، ناظر به شرایطی صحبت میکنند که آن شرایط در ایران نبوده است و در نتیجه ما نمیتوانیم حرف آنها را عینا تکرار کنیم.
- از درسگفتارهای ایدهآلیسمآلمانی، دکتر جواد طباطبایی
ارسال نظر