بررسی نسبت روشنفکری ایرانی با اقتصاد در گفتوگوی «دنیای اقتصاد» با دکتر قاسم پورحسن، استاد دانشگاه علامه طباطبایی
ضرورتهای فرآیندگرایی
آیت وکیلیان: روشنفکری ایرانی در ساحت اندیشگی خود چگونه به امر توسعه اقتصادی نگاه میکند. آیا نحلههای فکری در پروژههای فکری خود مشی مدرن را اتخاذ کردهاند یا رویکردی سنتی و ایدئولوژیک به این مفاهیم دارند. دکتر قاسم پورحسن، فارغالتحصیل دانشگاه امام صادق(ع)، در این گفتوگو سعی کرده با رویکردی فلسفی به این مفاهیم نشان دهد که پیشرفت و توسعه، حاصل یک نگرش خاص به عالم است و بدون ایجاد این نگرش خاص، پیشرفت و ترقی ممکن نیست و این نگرش خاص بیانگر لزوم وجود یک (فرهنگ مناسب) برای توسعه است.
آیت وکیلیان: روشنفکری ایرانی در ساحت اندیشگی خود چگونه به امر توسعه اقتصادی نگاه میکند. آیا نحلههای فکری در پروژههای فکری خود مشی مدرن را اتخاذ کردهاند یا رویکردی سنتی و ایدئولوژیک به این مفاهیم دارند. دکتر قاسم پورحسن، فارغالتحصیل دانشگاه امام صادق(ع)، در این گفتوگو سعی کرده با رویکردی فلسفی به این مفاهیم نشان دهد که پیشرفت و توسعه، حاصل یک نگرش خاص به عالم است و بدون ایجاد این نگرش خاص، پیشرفت و ترقی ممکن نیست و این نگرش خاص بیانگر لزوم وجود یک (فرهنگ مناسب) برای توسعه است. بنابراین عامل فرهنگ از جایگاه ویژهای در توسعه برخوردار است که جریانهای روشنفکری ایران از آن غفلت کردهاند. وی معتقد است که بیتوجهی و کمتوجهی به ساحت فرهنگ در امر توسعه اقتصادی، تمام برنامههای توسعه را با ناکامی مواجه کرده است؛ بنابراین لازم است بهصورت خاص رابطه فرهنگ و توسعه را کاملا شناخته و در برنامههای توسعه به آن توجه کافی مبذول داشت. قاسم پورحسندرزی، استادیار گروه فلسفه دانشگاه علامه طباطبایی است. پژوهشهای او عمدتا در حوزه فلسفه اسلامی، هرمنوتیک و فلسفه دین قرار دارند. این گفتوگو از نظر میگذرد با این توضیح که این مباحث در هفتههای آتی ادامه خواهد داشت.
آقای دکتر در ابتدا تفسیر و تعریف خود را از طبقه روشنفکران و جریان روشنفکری معاصر ایران ارائه دهید و بفرمایید مناسبات این نحلههای فکری چگونه سیری داشته است؟
از دوره مشروطه تاکنون متفکران ایرانی را برحسب نوع اندیشگی آنها میتوان در سه دسته کلی دستهبندی کرد: گروه نخست سنتگرایان یا دیناندیشان هستند. دغدغه آنها میراث و سنت است. برخی از این جریانات در داخل و خارج از ایران موثر بودهاند؛ من این دسته را سنتگرایان به معنای عام قرار میدهم. گروه دوم نوگرایان هستند؛ این گروه دنیای متجدد را اساس قرار میدهند. دراین نحله آنچه اهمیت اولیه دارد، محوریت غرب است با دستاوردهایی چون عقل غرب، خرد غرب و در درجه دوم انطباق آن با وضعیت کنونی ما در ایران. دسته سوم روشنفکران دینی هستند؛ یعنی تلفیقی از سنتگرایی و نوگرایی. تلقی من این است که روشنفکران دینی بیش از هر چیزی تمنای تجدد را دارند و با محوریت تمنای تجدد غرب است که به سراغ میراث دینی میروند.
بهطور کلی، در هر سه جریان، نگاه ایدئولوژیک به اقتصاد، توسعه و تفکر غلبه دارد. به همین دلیل است که من رویکرد آنها را ناکارآمد تلقی میکنم. آنچه در ایران امروز بارزتر است، نگاه سنتگرایان و روشنفکران دینی است. سنتگرایان بازسازی گذشته را مبنا قرار میدهند و روشنفکران دینی آرزوی دنیای معاصر و تمنای تجدد را دارند. به همین دلیل است که در هر دو سنخ اندیشه ما نسبت اندکی با وضعیت کنونی مان، بازاندیشی صحیح و نسبت آزادی با اندیشه را داشتهایم. خود این مساله یکی از معضلات جدی خوانش ما از اندیشههایی است که خود روشنفکران و سنتگرایان شکل دادهاند. بنابراین تنها اقتصاد و توسعه مورد غفلت این دسته قرار نگرفته است. من معتقدم که حتی نوع تفکری که این دو دسته مطرح کردند، سبب شد که ما وضعیت نامناسبی از حیث اندیشه داشته باشیم. بهنظر میآید هیچکدام از این جریانات نتوانستند نیازهای بنیادین فکری و اندیشگی جامعه ایران را به درستی شناسایی و راهکاری ارائه کنند که بتوان آن را راهکار کارآمد تلقی کرد. همین وضعیت در میان سنتگرایان دیده میشود. یعنی سنتگرایان اغلب از شرایط و مناسبات جدید فکری غفلت کردند.
عبدالکریم سروش، در اثر خود (حکمت و معیشت) زمانی که به طرح مباحثی حول محور اقتصاد میپردازد، به تاسی از غزالی تعابیری چون قناعت، رزق و روزی و امثالهم را بهکار میبرد. از نظر این دسته متفکران، چه نسبتی میان سنت و مفهوم توسعه وجود دارد؟
باید بگویم که روشنفکران دینی ما در زمینه مباحث اقتصاد و توسعه نظریه پرداز نیستند.آنها براساس ویژگیهای بنیادین توسعه به سراغ راهکاری برای وضعیت کنونی ایران نرفتهاند. مساله اول این است که ما بفهمیم آیا فهم درستی از توسعه داریم یا خیر. توسعه نزد روشنفکران دینی ما در حقیقت به مثابه یک چرخش معرفتی، روش آگاهی و بر محورخرد جدید نبوده است. به همین دلیل است که ما فهم درستی از توسعهیافتگی یا ساحتهای اقتصادی نمیبینیم تلقی آنها این است که توسعه یک روش است که میتوان دست به تلفیق و سازگاری آن با اندیشههای اخلاقی زد.
آنچه که نواندیشان ما در مورد اقتصاد و توسعه بیان میکنند، تنها آموزههای اخلاقی است. در دوره جدید با هیچ رویکرد اخلاقی توسعه به وجود نمیآید. توسعه زمانی شکل میگیرد که ما فهم درستی از دنیای جدید داشته باشیم. یعنی اساسا توسعه مرز میان دنیای جدید و قدیم است. توسعه حتی تنها اندیشهورزی یا تفکر اقتصادی صرف نیست بلکه نیازمند تفسیر جدیدی از انسان، زندگی و نیازهای بنیادین اجتماعی است. یعنی اگر ما نتوانیم به بنیاد عقلانی و خردگرایی جدید دست پیدا کنیم، به مفهوم توسعه نیز دست پیدا نمیکنیم. توسعهیافتگی یعنی عقلانیت و خرد جدید؛ خرد جدید ویژگیهایی دارد که در میان متفکران ما هنوز خوانش فلسفی درستی از آن به دست داده نشده است. در غرب بعد از دوره رنسانس، نگاه به زندگی، انسان و جهان تغییر پیدا کرد. این تغییر یک تغییر سطحی نبود، بلکه یک تغییر بنیادین بود. در واقع انسان محور توسعه، اقتصاد و نیازهای اقتصادی شد. به همین دلیل معتقدم بدون فهم فلسفی، توسعه فهم نخواهد شد. فهم فلسفی یعنی اینکه خرد جدید، جهان قدیم و جدید را بشناسیم.
اگر قصد بازگشت به جهان قدیم را داریم، با این بازگشت، امکان ندارد توسعه را فراهم و آن را تجویز کنیم. تفسیری که از توسعه وجود دارد این است که خرد و اخلاق از پیش نداریم. بازگشت به غزالی و فخررازی یعنی بازگشت به خرد پیشینی. زمانی که از توسعه، اقتصاد جدید و وضعیت کنونی بشر سخن میگوییم، یعنی اینکه اغراض و خواستههای جدید انسان را بر محوریت خرد جدید بشناسیم. خرد جدید یعنی فهم درست از طبیعت و جامعه، یعنی این دو را بهگونهای سازمان دهیم که منطبق بر خواستههای انسان باشد، نه اینکه انسان تابعی از اخلاق فهم شود، این یعنی جامعه مبتنی بر اخلاق.
به همین دلیل است که تا زمانی که جامعه، دولت و خرد به مفهوم جدید شکل نگیرد، ما نمیتوانیم حرکت به سمت توسعه و اقتصاد را شکل دهیم. درونی شدن و ساختن درونی بخشی از روندی است که ما از باب نزاع انسان در تسلط بر طبیعت میبینیم. بنابراین ما هیچکدام از آموزههای اخلاقی متفکرانمان را منطبق با این دیدگاه نمیبینیم. خرد جدید ویژگیهایی دارد مانند کنشگری، سوبژکتیویسم و سلطهخواهی بر طبیعت. اگر این ویژگیها وجود نداشته باشد شما نمیتوانید «قناعت» را مبنای اقتصاد و توسعه قرار دهید. توسعه تنها با خرد جدید و با کنشگریای که در محوریت آن انسان یا من اندیشنده باشد، روی میدهد نه با خردهای پیشین. خرد پیشین با توقعی که از انسان در دوران جدید دارد، امکان ندارد برای انسان اقتصاد و توسعه بیاورد. این مسالهای است که فهم بنیادین آن از سوی روشنفکران ما شکل داده نشده و از این مساله غفلت کردهاند.
با این اوصاف از دستگاه اندیشگی نواندیشی دینی نمیتوان رهیافتی به سمت توسعه و اقتصاد پیدا کرد، نظر شما چیست؟
نزد نواندیشان دینی ما اساسا خردی که وجود دارد، خرد پیشین است. خردی نیست که تفسیر تازهای از زندگی به دست دهد. تفسیر بنیادینی از انسان و جهان به دست دهد؛ بنابراین توسعه و اقتصاد در وضعیت معاصر تنها با خردی است که تاکید دارد انسان واجد توانمندیهایی است که موجب بروز این امکانها میشود. این خرد است که به انسان مهارت و تکنولوژی میدهد تا تسلط بر عالم را شکل دهد. اگر موافق این دیدگاه نیستیم، همچنان که در دیدگاه منتقدان در غرب وجود دارد مانند متفکران انتقادی از ماکس وبر به بعد، طبیعی است که ما در آنجا میتوانیم نقد به این جریان را شکل دهیم. اما نمیتوانیم با بازگشت به بنیادهای اخلاقی دم از اقتصاد و توسعه جدید بزنیم. هرچند میتوانیم و باید رویکرد اخلاقی را در توسعه مورد ملاحظه قرار دهیم. بنابراین معتقدم که توسعه اتفاقی نیست و صرفا با دستورالعملهای اخلاقی امکان شکل گرفتن ندارد.
ما از زمان مشروطه به بعد هوس توسعه داریم، اما به دلیل اینکه فهم درستی از توسعه نداریم، شرایط شکلگیری اجتماعی، زمانی و مکانی توسعه را درنیافتیم و از آن غفلت کردیم. بدون توجه به بنیادهای توسعه در دوران معاصر خواهان بازگشت به گذشته هستیم و فکر میکنیم بازگشت به میراث میتواند توسعه را شکل دهد. میراث در صورتی میتواند ما را به توسعه برساند که هم سخنی با او داشته باشیم نه اینکه آن را محور قرار دهیم. این شرایط منجر به شکلگیری تمدن، مدنیت، دولت و فهم وضعیت کنونی خواهد شد و نیازمند خرد جدید خواهد بود. اینهاست که سبب توسعه و اقتصاد کارآمد خواهد شد.
اگر نگاه جامعهشناختی به لایههای متکثر جامعه ایرانی بیندازیم، چه اندازه ذهنیت یا بنیادهای فرهنگی ـ اجتماعی ایرانیان را در انطباق با مفهوم توسعه و پیشرفت اقتصادی میدانید و آیا کنشگران روشنفکری ایران (تک ستارههای روشنفکری) توانستهاند این مبحث را فهم و مسالهسازی کنند؟
من این پرسش را بنیادیترین پرسش در فهم معنای دقیق توسعه میدانم. دوسال پیش در یک سخنرانی با عنوان «توسعه و فرهنگ» و یک سال قبل از آن بحث توسعه و عقلانیت را طرح کردم که انتشار پیدا کرد. در آن سخنرانی اینگونه طرح مساله کردم: آیا اقتصاد و توسعه ما باید از الگو گرفتن از مدل غرب تبدیل به یک امر بومی شود یا اینکه نه، توسعه نیازمند تغییر درونی است. عنوان کردم که پرسش دوم بنیادینتر است. پرسش اول ما را به بیراهه خواهد برد. به این معنا که ما را در مقابل دستاوردهای عقل جمعی قرار میدهد و تلقی ما این خواهد بود که توسعه امروز غرب سراسر لیبرالی است و سکولار خواهد بود و ممکن است به نفی دین دست بزند. گفتم که آن پرسش، پرسش غلطی است. من تلقیام این است که این پرسش هم پرسش مهمی است و هم پرسش دشواری است. پرسش مهمی است به دلیل اینکه توسعه چرخش معرفتی است یعنی توسعه اساسا نیازمند یک دگرگونی درونی است. بله ما تک ستارههایی داریم که بر مساله تغییر درونی تاکید کردهاند.
این دگرگونی بنیادین درونی در نگاه تک ستارههای ما اندکی به انحراف رفت؛ البته این هم میتواند قابل توجه باشد. انحراف این بود که این دگرگونی درونی را تلاش میکردند که با کتابهایی که با همین عناوین چاپ کردند و در ایران موجود است توصیف کنند و تلقی آنها این است که دگرگونی باید براساس بنیادهای تفکر غرب یا براساس مدرنیسم صورت گیرد. من تلقی ام این بود که اقتضائات جامعه خاص است ما میتوانیم از شالودههای غرب جدید و دستاوردهای مدرنیته بهره ببریم. اما نیازی هم نیست که در چنگال مدرنیسم قرار بگیریم. معتقدم که توسعه نیازمند چرخش معرفتی است. ما در ایران در مرحله اول نیاز به دگرگونی خود داریم. این دگرگونی باید تغییر در فرهنگ، تغییر در تربیت و آموزش و تغییر در نگاه به نخبگان باشد. تمام دولتها از نخبگان گریزان هستند این گریزانی یعنی بریدن از عقلانیت. ما هراس داریم از اینکه نخبگان ما را در امر توسعه یاری دهند.
در کنار روشنفکران با توده مردمی روبهرو هستیم که بذر توسعه در ذهن آنها کاشته نشده است؛ رویکرد فردی در سیر توسعه روح جامعه ایرانی را شکل میدهد که با مشی جمعی منافات دارد و از سویی نهادهای قدرت هم به این امر دامن میزنند. باید نگاهمان به قدرت را نیز تغییر دهیم. این گونه نیست که قدرت در تغییرات به نحوی عمل کند که همه دستاوردهای پیشین را حذف کند. ما از دوره مشروطیت همیشه از صفر آغاز کردهایم، غافل از اینکه توسعه یک فرآیند است. ما نیازمند چرخش و گسست هستیم، این گسست به نظر من توجه بنیادین به وضعیت جدید است. ما ایرانیها عمدتا هدف گرا هستیم نه فرآیندگرا. با هدفگرایی نگاههای ایدئولوژیک ما هدف قرار میگیرد و غلبه پیدا میکند که با توسعه و روح آن در تضاد است. اما نگاه فرآیندی به جامعه و اقتصاد، مسوولیت پذیری ایجاد میکند. فرآیندنگری تصمیمات جمعی را در مقابل تصمیم فردی ارجح میداند.
جمعی نگری مساله مهمی در حوزه اجتماع، فرهنگ، اقتصاد و توسعه است. تصمیمات جمعی به عقل منجر میشود و این عقل جدید میتواند اقتضائات دوران معاصر را به درستی فهم کند. بنابراین تلقی من این است تازمانی که در فرهنگ و تفکر ـ نه فرهنگ به معنای آداب و رسوم ـ تغییری ایجاد نشود هیچگاه قادر به دیدن افقهای نوین نخواهیم بود. تا زمانی که ما تاکید افراطی داشته باشیم که دولت تصمیمگیر نهایی باشد و جایی برای اندیشه نخبگان وجود نداشته باشد، انسجام درونی میان قدرت، علم و ثروت بهوجود نمیآید و تا زمانی که انسجام پدید نیاید وضعیت مناسبی به وجود نمیآید. بنابراین پرسش بنیادین ما تغییر درونی است. در این تغییر وظیفه اصلی از آن نخبگان و روشنفکران است. با آگاهی که از فرهنگ ایرانی داریم که با کار جمعی سرناسازگاری دارند، دستاوردها را یا ناشی از تصمیم فردی میدانند یا ناشی از غربگرایی مضاعف. باید این تضادها را از ساحت فرهنگ و سیاست و اقتصاد و توسعه بزداییم.
ارسال نظر