شرح سفر به قم
ژوئیه ۱۸۸۱ [ ۲۴ شعبان ۱۲۹۸ ه. ق ]- پس از یک روز استراحت کاروان شبانه به راه افتاد و در بیابان خشک و لم یزرعی راه میپیمودیم. کم کم منظره تغییر یافت و شکافهای عمیقی در زمین پیدا شد که با زحمت از آنها عبور کردیم. نصف شب به کاروانسرای خرابهای رسیدیم که میگفتند مأمن دزدان است و مکرر کاروانیان را لخت کردهاند. اخیرا ۱۵ نفر راهزن را قشون دولتی در اینجا محاصره کرد و آنها شجاعانه از خود دفاع کردند و چند نفر از سربازان دولتی را کشتند. سرتیپ عباس قلیخان با اینکه صاحبمنصب شجاعی است محض احتیاط به این خرابه نزدیک نشد.
ژوئیه ۱۸۸۱ [ ۲۴ شعبان ۱۲۹۸ ه.ق ]- پس از یک روز استراحت کاروان شبانه به راه افتاد و در بیابان خشک و لم یزرعی راه میپیمودیم. کم کم منظره تغییر یافت و شکافهای عمیقی در زمین پیدا شد که با زحمت از آنها عبور کردیم. نصف شب به کاروانسرای خرابهای رسیدیم که میگفتند مأمن دزدان است و مکرر کاروانیان را لخت کردهاند. اخیرا ۱۵ نفر راهزن را قشون دولتی در اینجا محاصره کرد و آنها شجاعانه از خود دفاع کردند و چند نفر از سربازان دولتی را کشتند. سرتیپ عباس قلیخان با اینکه صاحبمنصب شجاعی است محض احتیاط به این خرابه نزدیک نشد. چون کمی از کاروانسرا فاصله گرفتیم ناگهان دیدیم که سرتیپ شجاع به تاخت پرداخت. من هم دنبال او رفتم، از دور دو نفر دهقان دیده شدند که چند قاطر در جلو داشتند سرتیپ تیری به طرف آنها خالی کرد، دهقانان بیچاره متوحش شده با تمام نیرویی که داشتند با سرعت فرار کردند و قاطرها هم ایستاده مشغول خوردن علفهای خشک بیابان شدند و چون معلوم شد که اینها راهگذرند و دزد نیستند صدا کردیم و به آنها اطمینان دادیم، ولی آنها به خیال اینکه ما راهزن هستیم به فرار خود ادامه میدادند و با اینکه فاصله زیادی گرفتیم باز هم جرات برگشتن و بردن قاطرهای خود را نداشتند. البته سرتیپ از این حرکت به خود میبالید و تصور میکرد که با این عمل ما را از شر دزدان خلاص کرده است.
باری پس از مدتی سفیده بامدادی طلوع کرد. وحشت تاریکی و چرت زدن برطرف شد و سرتیپ یکی از سواران جلودار را فرستاده تا به تاخت رفته و حاکم ساوه را از ورود ما آگاه کند. تقریبا سه ساعت بعد گرد وغباری از دور مشاهده کردیم و معلوم بود که اردویی به استقبال ما میآید. اسبان بر سرعت افزوده و اتصالا شیهه میکشیدند و بالاخره دو اردو رسیدند. مدت ۶ ماه است که نایبالسلطنه یک نفر اتریشی را به حکومت ساوه منصوب کرده است. این بارون اتریشی ملبس به لباس اروپایی است ولی شکوه و جلال حکام ایرانی را کاملا تقلید کرده است. بیمناسبت نیست که در اینجا خواننده را بهطور اختصار با زندگانی و تجمل حکام و اشخاص متنفذ ایرانی آشنا کنم.
هریک از وزرا و حکام یک عده فراش در اطراف خود دارند که باید در مسافرت چادر بزنند و داخل آن را مفروش سازند و به نگهداری آن بپردازند. اشخاص دیگری هم هستند که باید کارهای مخصوصی انجام دهند. در ردیف اول باید منشیها و میرزاها را قرار داد که شغلشان خواندن و نوشتن مراسلات رسمی است. این دسته مردمان آرام و ساکتی هستند، هیچوقت مسلح نمیشوند و به جای شمشیر، قلمدان دراز و لوله کاغذی در لای شال خود قرار دادهاند. در ردیف دوم ناظر و کارکنان او هستند که باید خوراک برای آقا و همراهان او فراهم کنند. ناظر اشخاص متعددی را تحت فرمان دارد از قبیل آشپز و آبدار و قلیانچی آبدار موظف است که در مسافرت آب خنک و مشروبات همراه داشته باشد و قلیاندار که معمولا مرد سبیل کلفتی است، باید منقل آتش و چنته قلیان را به زین اسب بیاویزد و در موقع لزوم، در سر سواری قلیان برای ارباب درست کند.
یک نفر هم کبابچی نام دارد که گوشت را خرد کرده و در ماست و پیاز و ادویه نگه میدارد و هر وقت ارباب مایل به خوردن کباب باشد، فورا برای او حاضر میکند. این شخص را نباید در ردیف آشپزان قرار داد، زیرا نزد ارباب مقام خاصی دارد و بسا میشود که مانند امینالسلطان به وزارت هم برسد، ولی آشپز هیچوقت ترفیع مقام پیدا نمیکند و همیشه باید مواظب دیگ پلو و خورش باشد. در هنگام مسافرت ارباب یا گردشِ او، هریک از مستخدمین خورجینی به ترک اسب میبندد و لوازم کار خود را در آن جای میدهد تا بتواند در موقع لزوم به ادای وظیفه پردازد. تشکیلات آنها بسیار منظم است. آبدار جعبه مخصوصی برای سماور و استکان نعلبکی و قوری دارد که آن را هزار پیشه میگویند و قلیانچی همیشه چلیک پر از آبی در پهلوی اسب آویخته دارد. کبابچی هم گوشت و سیخ و لوازم کباب را در ترک اسب میبندد. فراشان هم در موقع حرکت چادرها را جمع کرده بار قاطر میکنند و خودشان هم در بالای بار مینشینند.
باری پس از آنکه دو اردو به هم رسیدند مراسم معرفی به عمل آمد و تعارفات لازمه مبادله شد. هر دو اردو یکی شده به راه افتاد و پس از طی مسافتی منظره قلعه مستحکم ساوه پدیدار شد. شهر در جلگه پستی واقع شده و بهطوری که اهالی نقل میکردند، اینجا در قدیم دریاچهای بوده که در موقع تولد پیغمبر اکرم (ص) خشک شده است و چنانکه میگفتند طاق کسری هم در همان زمان به شدت تکان خورده و روبه خرابی گذارده است. به هرحال چون به دروازه نزدیک شدیم، فراشان زیادی را از دور دیدیم که روی زمین نشسته و تکیه به دیوار داده بودند. به محض ورود ما بلند شده و دو قطار تشکیل دادند و پیاده در جلو به راه افتادند و چماقهای خود را حرکت میدادند تا جمعیت تماشاچی عقب بروند و پیوسته فریاد میکشیدند: برو... سرپا.... خبردار.... دور شو.... ما هم با این ترتیب مجلل آهسته راه میپیمودیم وجمعیت را میدیدیم که از جلوی چماق فراشان فرار میکنند ولی از چهره آنها پیدا بود که نسبت به اروپاییان نظر خوبی ندارند و مهر و ملاطفتی به آنها نشان نمیدهند. یک علت دیگر هم در کار هست که از ما خوب پذیرایی نمیکنند و آن این است که میدانند سرتیپ عباس قلی خان برای جمعآوری مالیات آمده است.
باری هنگامی که اردو به دار الحکومه رسید، قصابی با عجله، گوسفند سیاهی را جلو آورد و فورا سر آن را بریده به یک طرف راه انداخت و تنه را به طرف دیگر، تا اردو از میان آنها عبور کند. عمل قربانی کردن در حین ورود شخص محترمی در ایران سابقه تاریخی دارد. سرتیپ با تکان دادن سر به قصاب اظهار امتنان کرد و از اسب پیاده شد و از پلههایی که دم درب عمارت بود بالا رفت. ما نیز برحسب دعوت بارون حاکم بالا رفتیم و روی صندلی نشسته به تماشای جمعیت پرداختیم که آنها هم برای تماشای ما ازدحامی داشتند.
- برگرفته از سفرنامه مادام دیا لافوا در زمان قاجاریه، ترجمه بهرام فرهوشی (تهران: کتابفروشی خیام، ۱۳۶۱).
ارسال نظر