از مشروطه چه میخواهیم
۱۱۰ سال است که هزاران صفحه کاغذ و صدها کتاب درباره مشروطه و مجلس و موضوعات مرتبط با آن نوشته و میلیونها کلمه، هزینه تعریف و تفسیر این جنبش شده است. ۱۱۰ سال گذشته و ساعتها سمینار، برنامه و چندین نمایشنامه و فیلمنامه به مهمترین رخداد یک قرن گذشته اختصاص داده شده و هنوز دهها و شاید هم صدها سوال بیپاسخ مانده است که مشخص نیست کی و کجا به پاسخ آنها خواهیم رسید. یکی از این سوالهای ناتمام و بیشمار، اما شاید این است که بعد از ۱۱۰ سال چقدر با مفهوم مشروطه و مجلس آشنا هستیم و آن را میشناسیم و بعد از این یک قرن و یک دهه چه از آن میخواهیم؛ سوالهایی که این بار بهجای تاریخنگاران و کارشناسان، از همین مردمی میپرسم که برای خرید و گردش به مرکز تاریخی تهران یا زادگاه مشروطه آمدهاند.
۱۱۰ سال است که هزاران صفحه کاغذ و صدها کتاب درباره مشروطه و مجلس و موضوعات مرتبط با آن نوشته و میلیونها کلمه، هزینه تعریف و تفسیر این جنبش شده است. ۱۱۰ سال گذشته و ساعتها سمینار، برنامه و چندین نمایشنامه و فیلمنامه به مهمترین رخداد یک قرن گذشته اختصاص داده شده و هنوز دهها و شاید هم صدها سوال بیپاسخ مانده است که مشخص نیست کی و کجا به پاسخ آنها خواهیم رسید. یکی از این سوالهای ناتمام و بیشمار، اما شاید این است که بعد از ۱۱۰ سال چقدر با مفهوم مشروطه و مجلس آشنا هستیم و آن را میشناسیم و بعد از این یک قرن و یک دهه چه از آن میخواهیم؛ سوالهایی که این بار بهجای تاریخنگاران و کارشناسان، از همین مردمی میپرسم که برای خرید و گردش به مرکز تاریخی تهران یا زادگاه مشروطه آمدهاند.
برق طلاهای نو پشت ویترین زیر نور چراغ مغازهها بیشتر شده است. النگوهای ردیفشده کنار حلقههای جفتی که قرار است نشانه پیوند دو نفر باشند، پشت ویترین قرار گرفتهاند. اینجا بازار طلافروشها است؛ بازاری که در زمان مشروطه راسته مسگرها بود و رفتهرفته تبدیل به بازار زرگرها شده است. یکی از بازارهایی که صاحبانش در روزهای مشروطه به جمع معترضها پیوسته و کرکرههای حجرهها را پایین آوردند. از همینجا بود که معترضان داخل مسجد امام با معترضان مسجد سرپولک رفتوآمد میکردند. زن و مرد جوانی که برای خرید سرویس عروسی آمدهاند، عذرخواهی میکنند و نمیخواهند پاسخ سوالم را بدهند، اما مرد جوانی که در یکی از حجرههای طلافروشی است، میگوید: «بپرس آبجی، بتونم سوال تو جواب میدم.»
اما وقتی میگویم میداند که مشروطه چیست؟ میگوید: «اسم کسی بوده یا جایی؟ البته به گوشم خورده، فکر کنم اسم یک جایی تو تبریز باشه؟» میگوید که دیپلمه است. وقتی میگویم در کتاب تاریخ سوم دبیرستان درباره مشروطه نوشته شده، میگوید: «ای بابا کی کتاب تاریخ میخونه خانم. ما همین که توانستیم دیپلم بگیریم کلی کار کردیم. اونوقت شما میخواین از ما درس تاریخ بپرسید؟ من که با بدبختی نمره قبولی گرفتم.» به گردنش نگاه میکنم؛ پلاک بزرگی از فروهر با زنجیری طلایی از آن آویزان است. در ویترین مغازه هم کلی طلا با تصویر حجاریهای تختجمشید به چشم میخورد؛ میپرسم: «اینکه در گردنت هست، چیست؟» دستی به سمت پلاک میبرد و میگوید: «فروهر را نمیشناسید؟ این علامت تاریخی اهورامزدا، خدای بزرگ ایرانیهاست.
در تختجمشید بالای سر داریوش کبیر هم هست. علامت پندار نیک، کردار نیک و گفتار نیک است.» میگویم شما که این علامت را به این خوبی میشناسید، چطور تاریخ ۱۰۰ سال پیش ایران را نمیشناسید؟ میگوید: «آخه دوره قاجارها که همه ایران را به باد دادند افتخار دارد که دربارهاش بخواهم بدانم خانم! میدانید که افغانستان و آذربایجان شوروی و ارمنستان را همین قاجارها به باد دادند.» حرفش را تصحیح میکنم؛ هرات، شکی، گنجه، دربند و بخشی از جنوب ارمنستان، اما راضی نمیشود و بر خیانت قاجارها و شکوه ایران در دوران کوروش و داریوش تاکید دارد و از آنجایی که مشروطه هم به دوره قاجار بازمیگردد، چیزی نیست که احتمالا او بخواهد بداند. همینطور که از مغازه بیرون میآیم برق طلاهای نو نگاهم را به سمت خودش میبرد.
در راسته اصلی بازار، حتی برای قیمت کردن یک جنس هم نمیشود بیشتر از لحظهای ایستاد، چه برسد به سوال و جواب از مردمی که در شتاب خرید هستند. انگارنهانگار که همین یک قرن پیش اینجا مرکز حادثهای بزرگ بوده است. همینطور که با جریان چرخهای باربری و جمعیتی که برای خرید آمدهاند به سمت مرکز بازار به بازار فرشفروشها میرسم، مردی به آرامی میپرسد فرش میخواهید؟ بیاختیار به ماجرای قبرستان چال و بانک استقراضی فکر میکنم. میدانم که بخشی از آن گورستان قدیمی همینجا بوده است؛ جایی که حالا سرای فرشفروشان بازار بزرگ تهران است. این همان نکتهای است که یکی از فرشفروشهای بازار هم میگوید؛ تبریزی است و مشروطه را بهخاطر همراهی همشهریهایش خوب میشناسد. او هم مانند بسیاری از تبریزیها البته از ادامه مشروطه دلِ خوشی ندارد و معتقد است مشروطه به ستارخان و باقرخان و دیگر مجاهدان وفا نکرد؛ ماجرای پارک اتابک را خوب میدانست، «تبریز مهآلود» را خوانده بود. او معتقد بود که بعد از ۱۱۰ سال تنها چیزی که از مشروطه میخواهیم، درس گرفتن از گذشته است. او میگوید: «در همه این سالها اشتباهاتی که در مشروطه داشتیم را تکرار کردهایم. باید سعی کنیم این اشتباهات را تکرار نکنیم.»
- بخشی از گزارش «از مشروطه چه میخواهیم: هیچ!» ۱۱۰ سال پس از افتتاح مجلس، مردم درباره مشروطه چه میدانند؟
نوشته فرزانه ابراهیمزاده، پایگاه تاریخ ایرانی
ارسال نظر