تعدیات عثمانیها از نگاه اروپاییان
روز ششم رسیدیم به حلب و در آنجا قونسول انگلیس و تجار انگلیس از ما پذیرایی کردند و در خانههای خود منزل داده آنچه را که لازم داشتیم فراهم آوردند ولی عثمانیها با ما خیلی بدرفتاری کردند.
وقتی در کوچهها راه میرفتیم میآمدند ماها را میزدند و دشنام میدادند. به این جهت ما مجبور بودیم که همیشه یک نفر ینکیچری همراه داشته باشیم و در آنجا رسم است که همه خارجهها باید یک نفر ینکیچری در خانه و همراه خود برای امنیت داشته باشند. روزی از بدبختی در کوچهها تنها راه میرفتم به یک شخص عثمانی برخوردم که از وضع لباس و طرز سلام دادنش آدم متشخص و مودبی بهنظر آمد.
روز ششم رسیدیم به حلب و در آنجا قونسول انگلیس و تجار انگلیس از ما پذیرایی کردند و در خانههای خود منزل داده آنچه را که لازم داشتیم فراهم آوردند ولی عثمانیها با ما خیلی بدرفتاری کردند.
وقتی در کوچهها راه میرفتیم میآمدند ماها را میزدند و دشنام میدادند. به این جهت ما مجبور بودیم که همیشه یک نفر ینکیچری همراه داشته باشیم و در آنجا رسم است که همه خارجهها باید یک نفر ینکیچری در خانه و همراه خود برای امنیت داشته باشند. روزی از بدبختی در کوچهها تنها راه میرفتم به یک شخص عثمانی برخوردم که از وضع لباس و طرز سلام دادنش آدم متشخص و مودبی بهنظر آمد. این شخص گوشهای مرا گرفته به این طرف و آن طرف میکشید و اگر اتفاقا نظر خشمناکی به سمت او میانداختم او گوشهای مرا به قسمتی فشار میداد که من گمان میکردم گوشهایم کنده میشود و تا یک ساعت تمام همین بازی را به سر من درآورد در صورتی که جمعیت کثیری دور من جمع شده با سنگ میزدند، و بهصورت من آب دهان میانداختند. بالاخره مرا رها کرد و چون وقت رفتن از او تشکر و رضایت نکردم با چوبی که در دست داشت چنان به من زد که به زمین افتادم.
در این حالت به خانه قونسول مراجعه کردم. ینکیچری قونسول مرا در این حالت خونآلود دیده پرسید که چه شده است تفصیل را گفتم. او متغیر شده، چوبی به دست گرفت و به من گفت که همراه بیایید و آن کسی که شما را زده است به من نشان بدهید. بعد از اندک تفحصی او را در جایی پیدا کردیم که با پدرش و چند نفر مردمان متشخص نشسته بود. او را به ینکچیری نشان دادم با کمال خشم و اشتداد به طرف او دویده او را زمین انداخت و بیست چوب به پاهای او زد. بهطوری که نه میتوانست راه برود و نه سر پا بایستد. جلیقه ماهوت زردوزی و لباس مخمل کلی در تن داشت. ولی این لباسهای رنگارنگ او را از غضب ینکیچری خلاصی نداد و خلاصه به کرات این اتفاق برای آدمهای ما دست داد. جا دارد که بعضی از عادات عثمانیها را بنگارم. اگرچه تجار ما این عادات را میدانند. ولی سایر اهالی در آن باب آگاهی ندارند. اول آن آزادی و اختیار کلی است که سلطان عثمانی به سربازان خود یعنی ینکیچریان میدهد. مثلا آنها میتوانند برای خود و اسبهایشان ماکول (خوردنی) و علوفه لازمه را از همه کس بگیرند، بدون اینکه یک شاهی پول بدهند و در هر بلدی که در تحت تصرف عثمانی است این اختیار را دارند. اگر مردم رضایت خاطر آنها را فراهم نیاورند، آنها تبعه را مثل سگ میزنند و اگر کسی در مقام ضدیت برآید، جمیع مایملک او ضبط دیوان خواهد شد. هنگام اقامت من در عثمانی اتفاق رقتانگیزی به دست این ینکیچریها روی داد و تفصیل آن از این قرار است:
شش نفر ینکیچری سفر میکردند و به شهری رسیده با کمال شرارت به زنهای آن شهر دستاندازی کردند. مردهای آن شهر از این شرارتها به تنگ آمده به ضدیت پرداختند. بهطوری که آخر الامر یک نفر از ینکیچریها کشته شد و پنج نفر دیگر فورا فرار کردند و به حلب که ۲۰ میل از آن محل مسافت داشت آمده برای ینکیچریهای ساخلوی آنجا تفصیل واقعه را نقل کردند. در این قلعه همیشه ۳۰۰ نفر ینکیچری سکنی داشتند. روز بعد ۲۰۰ نفر از آنها به دهی که یک نفر ینکیچری در آنجا کشته شده بود هجوم بردند و از مرد و زن و طفل یک نفر را باقی نگذاشتند. خانههای آنها را خراب کرده و جمیع مایملک آنها را به غارت بردند. من خود به رأیالعین هشت روز بعد از این واقعه آن قصبه را دیدم. فیالحقیقه اوضاع رقتانگیزی در کار بود.
میان عثمانیها جمعی از عیسویان سکنی دارند و عثمانیها با منتهای بیانصافی و عدم انسانیت با آنها رفتار میکنند زیرا که اگر یک نفر عیسوی یا یهودی در وقت عبور اتفاقا سنگی از زمین بردارد یا به یک طرفی بیندازد و یک نفر عثمانی از آنجا گذر کند اعم از اینکه خیلی دور باشد او را متهم میسازد و قسم میخورد که با سنگ مرا میزد. بنابراین از او باید انتقام کشید و آن این است که یا باید عثمانی بود یا جمیع مایملک او را ضبط میکنند که نصف آن به سلطان میرسد و نصف دیگر حق تهمتزننده است. در بلاد چون عثمانیها زیاد هستند عثمانیها همینکه میشنوند که آنها ثروتی دارند به این قسم رفتار میکنند. دو سه نفر عثمانی جمع میشوند و یک نفر یهودی را گرفته میکشند و جسد او را در جلو خانه عیسوی میاندازند و خودشان هم در اطراف کشیک میکشند تا اینکه صبح میشود. آن وقت یک نفر صاحبمنصبی را خبر میکنند و قسم میخورند که ما دیدیم عیسوی این یهودی را کشت. آن وقت باید عیسوی جبران آن را متحمل بشود و آن این است که یا باید عثمانی بشود یا او را به دار بکشند یا جمیع مایملک و ثروت او را ضبط کنند. خلاصه از این قبیل تعدیات نسبت به عیسویها زیاد به کار میبرند. اما مساجد آنها اگرچه خیلی باشکوه و منارههای بلند دارد ولی ناقوس ندارد و شخصی را دارند که روزی چهار دفعه بالای منار رفته به صدای بلند میخواند بهطوری که تمام شهر میشنوند و اهل اسلام را به تبعیت شرع محمد (ص) دعوت میکند. در حیاط مساجدشان غالبا حوض بزرگی هست و روی آن خانه کوچکی ساختهاند که دو قسمت است یک قسمت مخصوص زنها و قسمت دیگر مال مردها.
- سفرنامه برادران شرلی/ نوشته سر آنتون شرلی و سر رابرت شرلی؛ ترجمه آوانس؛ به کوشش علی دهباشی
مشخصات نشر: تهران: نگاه، ۱۳۶۲ ص 32
ارسال نظر