ترس از استعمار

گروه تاریخ و اقتصاد‌‌: اما شاه بخواهد خیلی زود و خیلی آسان ممکن است و من تعجب دارم شاه چرا واگذار به یک مشت مردمان کرده. دست از مملکت و سلطنت آباء و اجداد خود می‌خواهد بکشد. چه عیب دارد مملکت آباد شود. چه ضرر دارد قوانین جاری شود. چه باعث شد «مهر بر لب زده خون می‌خورد و خاموش است.» بله مردم خیلی هتاکی کردند، اما شاه باید عفو و اغماض کند و جلو این مردم را هم بگیرد، حدود را حفظ کند. این طور هرج‌ومرج که صحیح نیست. عصر با شاهزاده ملک‌آرا حضرت عبدالعظیم مشرف شدیم. هوا خوش بود جمعیت زیاد. در آنجا برای یک نفر وکیل دار الشورای ملی رای می‌گرفتند. هرکس رای داده بود یک جمله مفصل مطولی بود. در آخر هم اسم خود و پدر خود [و نشانی] خانه خود را نوشته بود. در مدت یک سال سه مرتبه دومای روس به حکم امپراطور منفصل و مجددا برقرار [شد] هنوز شورای ملی ما وکیلش از حضرت عبدالعظیم در ظرف پانزده ماه حاضر نشده. تقریبا پنجاه وکیل کسر[ی] دارند. اینها هم که هستند می‌خواهند فرار کنند، از بس مهمل گفت‌وگو می‌شود و به کارهای غیرقاعده رسیدگی [می‌شود].

- روزنامه خاطرات عین‌السلطنه، ج‌3، ص: 1827