مساله جسد مظفرالدین شاه‌

شمس‌الذاکرین مکرر می‌گفت و قسم‌ها می‌خورد تا نعش مظفر الدین شاه را از خاک ایران خارج نکنند، امور اصلاح نمی‌شود و خیلی دلایل ذکر می‌کرد. همه خنده می‌کردند. ولی او جد داشت و می‌گفت برای آن‌که بدانید از روی عقیده می‌گویم حاضرم این هزار و دویست تومان طلب خودم را هم تقدیم کنم. آخر یک روز رفت در وسط مجلس شورای ملی همه را ساکت کرد و گفت این طلب من مواجب نیست. از بابت بنایی و خرج‌تراشی نیست، آخر من صرف مقبره پدر تاجدار آزادی‌بخش شما کردم. شما که مجسمه او را می‌خواهید با طلا و جواهرات بسازید این پول مرا بدهید واجب‌تر است و او راضی‌تر.

آخر نمی‌دانم به چه شکل بعد از مشروطه گرفت. آنها که التفاتی به پدر تاجدار آزادی‌بخش نکردند. این ماده تاریخ را هم آن‌وقت در خانه صنیع‌الدوله می‌خواند که هنوز یاد من است: «گفتمش فوت مظفر شد چه وقت‌گفت سلطانی به ایران... و رفت» در این مدت باز هروقت در عبور ملاقاتش می‌کردم می‌گفت مطلب همان است که مکرر گفته‌ام. ممکن نیست ایران منظم شود به غیراخراج جسد مطهر پدر تاجدار. امروز در خانه صدرالعلما باز طرح مساله را کرد. گفت آقای صدرالعلما و الله بالله تمام این کارها که می‌کنید ثمر ندارد و تا نعش مظفرالدین شاه در تکیه دولت است آهن سرد کوبیدن است. یک کاری کنید این را ببرند. خدا می‌داند از آن ساعت که نیت بکنند تا نعش به ابن بابویه برسد کارها نظام خواهد گرفت. این شاهزاده و جمعی دیگر شاهد من هستند که مکرر گفته‌ام و کسی گوش نداده، حتی برای شاه پیغام دادم منتها به زبان خوش، او هم اعتنا نکرد تا به خسران آن دچار شد. من گفتم بله من شاهد هستم. اما آن‌وقت می‌گفتید از ایران خارج کنند و هزار و پانصد هم می‌دادید. گفت اگر از ایران خارج کنند که بهشت برین می‌شود. چون حالا آن متعذر است اگر ابن بابویه هم ببرند کارها درست می‌شود. اول همه خنده کردند بعد ادله آورد که از روزی که این شاه وارد تهران شد روزبه‌روز کار تهران و بعد مملکت مغشوش شد تا به اینجا رسیده که دارند همه را می‌برند. باز اگر جلوگیری شود و نعش او را خارج کنند من یقین دارم و التزام می‌دهم ایران سر و سامانی بگیرد.

صدرالعلما گفت: ان‌شاءالله مجلس که منعقد شد من شرط می‌کنم این کار را صورت بدهم. جواب داد تا نعش او اینجا است اگر مجلس هم پیدا کنید از دفعه اول پوچ‌تر و بی‌معنی‌تر خواهد شد. هرگز هیچ کاری مرتب نمی‌شود. کم‌کم یکی دو نفر هم از حواشی مجلس گفتند بد نمی‌گوید. ما از روز جلوس او دچار این مشکلات شدیم تا حالا. صدرالعلما گفت بس است شوخی نکن. گفت به خدا عقیده من است، یا حساب جفر کرده‌ام، یا رمل انداختم، یا الهام شده، یا خواب دیده‌ام لازم نیست شرح بدهم. اگر او را از دروازه شهر خارج نکرده کارها رو به اصلاح نیامد. مرا وسط توپخانه نگاه داشته دویست گلوله به من بزنید و آنچه هم دارم مال ملت باشد. تا نعش او اینجاست نه مشروطه درست می‌شود نه مستقله. روزبه‌روز بدتر خواهد شد. آن وقت گفت در تکیه که بودم دو خواب دیدم. یک شب شاه به من گفت به ولیعهد بگو چرا برای من نارنگی [و] پرتقال روانه نمی‌کنند. صبح خطاب به قبر کرده گفتم شاه بدخوابی برای من دیدی، من عمامه سرم است، چطور می‌توانم این خواب را بگویم باور کنند. خواب دیگر دیدم اما حالا نمی‌گویم. هرچه اصرار کردیم، چون خیلی مزخرف بود، نگفت.

ماند برای ملاقات ثانوی. خیلی‌خیلی خنده کردیم اما او همه را جدی می‌گفت و افسوس از عدم قبول همه داشت. حتی می‌گفت اجازه مرحمت بشود من شبانه طوری که گوش‌به‌گوش خبر نشود او را برده دفن می‌کنم و جان همه را خلاص و مملکت را آباد. وقتی که خواست برخیزد گفت شما رئیس ملت شده‌اید. من باز می‌گویم بی‌جا سفارت رفتید. بی‌خود حضرت عبد العظیم (ع) ماندید. عوض تمام این کار بنشینید قراری بدهید نعش این آدم را خارج دفن کنید. حالا خارج ایران موافق وصیت خودش مشکل است تا خارج دروازه که امکان دارد. به خدا قسم اقدامات بیجاست و بیخود. جز این چاره ندارد و ایران منظم نمی‌شود اگر هزار اقدام دیگر بکنید. چنانچه به این شاهزاده و جمعی دیگر هم در خانه صنیع‌الدوله گفتم. اگر شاه می‌خواهد سلطنتش مستقل شود این نعش را دفن کند. نکرد آن بود که برهم خورد. التزام را هم می‌دهم پانصد تومان ضرر ریاست مقبره را کردم، باز مبلغ دیگری برای خیر مملکت و ملت ایران تقدیم می‌کنم. منظم نشد مرا بکشید. من تا منزل از صحبت او خنده کردم. وقتی که به افخم الدوله که مسبوق [مطلع]هم بود گفتم از خنده هلاک شد. تا از حیاط هم خارج شدیم صدرالعلما و سایرین خنده می‌کردند. اما او زیر لب لندلند می‌کرد و می‌گفت یک روز سر خواهید افتاد که کار از کار گذشته. جنسا آدم خوشمزه‌ای است و این بیانات را خیلی شیرین و مضحک می‌کرد.

روزنامه خاطرات عین‌السلطنه، ج‌3، ص: 2553