گفتوگو با دکتر مرتضی عزتی:
اقتصاد اسلامی همیشه در حاشیه بود
آقای دکتر به عنوان شروع بحث، اشارهای کوتاه به آنچه تاکنون در اقتصاد ایران اتفاق افتاده میکنم؛ همانگونه که مستحضر هستید اقتصاد ایران طی سه دهه گذشته از مکاتب فکری گوناگونی تاثیر گرفته است.
(قسمت دوم - ادامه از خبر قبل)
آقای دکتر به عنوان شروع بحث، اشارهای کوتاه به آنچه تاکنون در اقتصاد ایران اتفاق افتاده میکنم؛ همانگونه که مستحضر هستید اقتصاد ایران طی سه دهه گذشته از مکاتب فکری گوناگونی تاثیر گرفته است. گاه از چپ و گاه از راست؛ اینها اصطلاحاتی است که در افکار عمومی رایج است. برای واکاوی اینکه چه میزان اقتصاد ایران از مکاتب فکری اقتصادی دنیا بهره گرفته، نظر اقتصاددانان را جویا شدیم. بیتردید هیچ اقتصاددانی وجود ندارد که تحت تاثیر یک مکتب فکری نباشد. شما به عنوان استاد دانشگاه تربیت مدرس، فکر میکنید اقتصاد ایران در دهههای گذشته از کدام مکاتب فکری بیشتر تاثیر گرفته است؟
با توجه به اندیشههای رایج در کشور، از دیدگاه من دستهبندی اقتصاددانان کشور به گونهای دیگر مناسبتر است. برای پاسخ به پرسش شما لازم است یک بررسی از ابتدای پیروزی انقلاب تاکنون صورت بگیرد؛ اوایل انقلاب در اقتصاد، افرادی حاکم شدند که فکر میکردند، میتوانند در زمینه عدالت، آزادی، احقاق حقوق مردم، رفع محرومیتها و کاهش فقر منشأ تحول شوند. افرادی که به حل این مشکلات باور داشتند. اما متاسفانه خیلی از آنها تجربه اجرایی ودانش کافی نداشتند. اما شرایط کشور انقلابی بود و باید انقلابیون حاکم میشدند و نمیتوان انتظار دیگری جز این داشت. بعد از دوران انقلاب، در دوره جنگ، همان افراد که در انقلاب حضور داشتند، مسوولیتها را بر عهده گرفتند. اما در دوران تثبیت که جنگ خاتمه یافته بود، افرادی حاکم شده بودند که الزاما آرمانهای انقلاب را به آن شدت و حدت قبول نداشتند و نگاههای محافظه کارانهتری نسبت به قبلیها داشتند. برداشت من این است که اقتصاد به سمتی رفت که فرصتطلبها بهتر توانستند در اقتصاد و مدیریت کشور جا پیدا کنند. این روند تاریخی است که بسیاری از انقلابها دچار آن شدهاند. اما اگر بیاییم با همین نگاهی که اشاره کردم به اول انقلاب برگردیم و تا امروز مدیریت اقتصاد را مرور کنیم، میتوان
ادارهکنندگان اقتصاد را به دو دسته تقسیم کرد؛ معتقدین به اقتصاد اسلامی واقتصاددانانی که باوری به اقتصاد اسلامی ندارند. البته برخی با دیدگاههای دیگر از این دسته بندی ناخشنود میشوند؛ شماری به علت اینکه در دسته نخست قرار نمیگیرند و به منافعشان ضربه میخورد، شماری به علت اینکه نمیخواهند داشتن دانش بیشتری نزد دسته نخست را بپذیرند، شماری به علت اینکه گفته نشود بخشی از دانش را نمیدانند و مانند اینها. البته اقتصاددانهای برتر کشور این را هم میپذیرند و قبول دارند که هر شخصی دانش و تخصصی دارد که دیگران لزوما آن را ندارند.
گروه نخست کسانی هستند که معتقدند اقتصاد اسلامی دانشی پذیرفته شده است و همچنین چون مردم مسلمان و ایرانی هستند باید ترکیبی ایرانی و اسلامی برای اداره کشور در حوزه اقتصاد بهوجود آورد. اما گروه دیگر بر این باور بودند که با نگاه اسلامی و ملی نمیتوان کشور را اداره کرد. البته بین گروه دوم شدت و ضعف وجود دارد. گروهی به اینکه اسلام توانایی اداره جامعه در بعد اقتصاد را دارد، باوری ندارند. در همان گروه نخست هم دو دسته وجود داشت. گروهی که دانش اقتصاد اسلامی را دارند و گروهی که دانش اقتصاد اسلامی را ندارند. امروزه گروهی از اقتصاددانان باورشان این است که اسلام میتواند مسیر خوبی را تعیین کند و اگر تاکنون اتفاقی نیفتاده به این دلیل بوده که باور این کار در مسوولان نبوده است یا قدرت اجرای آن را نداشتند. متاسفانه کسانی که دانش اقتصاد اسلامی را دارند، کم هستند و هیچگاه اقتصاد در دست آنها نبوده است. اقتصاددانهایی را که معتقدند، اقتصاد تنها یک پایه جهانی دارد و باید اقتصاد کشور را با آن پایه اداره کرد، میتوان در قالب اقتصاددانان غربی و شرقی طبقهبندی کرد. گروهی از آنها نگاه لیبرالی دارند که درگروه اقتصاددانان کلاسیک جا میگیرند. گروهی هم نگاه سوسیالیستتری نسبت به اقتصاد دارند به اقتصاددان چپگرا معروفند. کسانی هم به نهادگرایی نزدیکند، دیگران هم دیدگاههای دیگری در این دامنه دارند.
با چنین طبقهبندی آیا میتوانیم بگوییم اقتصاد در دست کدام گروه بوده؟
میتوان گفت در دهه اول انقلاب، اداره اقتصاد در اختیار گروهی از اقتصاددانان بود که فکر میکردند میشود با نگاه اسلامی و اقتصاد اسلامی جامعه را اداره کرد، اما متاسفانه بیشتر آنها یا بهتر است بگویم همه آنها دانش اقتصاد اسلامی نداشتند. برخی از آنها که کمی اقتصاد اسلامی میدانستند، دانششان در حد بسیار کم و غیر موثر بود. یعنی حرف نویی نداشتند که بزنند. همه فقط قبول داشتند و چون نمیدانستند اقتصاد اسلامی چگونه میتواند اقتصاد را اداره کند دچار دوگانگی میشدند. آنها یکسری اطلاعات از اقتصاد غربی با نگاههای مختلف که عمدتا از دانشگاههای انگلستان و آمریکا کسب کرده بودند با نگاه ضعیفی از اقتصاد اسلامی آمیخته بودند. این گروهها اقتصاد را در دست گرفتند و چون در دوره پیش از انقلاب اقتصاد غربی با نگاه سرمایه داری و لیبرال حاکم بود، در نتیجه همه آن را «بد» خطاب کردند و چون دانش دیگری جایگزین نداشتند براساس شرایط تصمیمهایی گرفته شد. تصمیمهایی که فکر میکردند میتواند به سمت آرمانهای انقلاب برود. صرف نظر از اینکه اقتصاد اسلامی اجرا میشود یا نمیشود. فکر میکردند آنچه اجرا میکنند به آنچه اسلام میگوید، نزدیک است. اما این تفکر پشتوانه علمی مستند و
قابل قبول نداشت. اگر چه که تلاشهای آنها تاحدودی موفق بود و اقتصاد را به سمتی برد که فقر و محرومیت، فساد و تبعیض کاهش یافت، اما شاخصها نشان میدهد که بهرغم اینکه اقتصاد ما در وضعیت مناسبی از تولید نبود (به دلیل مشکلات جنگ) وضعیت رفاهی بالا رفت. در همین دوره به علت اینکه تصمیمها در بسیاری از مواقع شعاری بود و تبلیغ و ترویج شعارها همراه آن انجام میشد، فرهنگ مصرفی جامعه تغییر کرد. جامعه به تبع این تبلیغات به سمت جامعه مصرفگراتر رفت.
منظور شما اداره اقتصاد کشور بعد از دوران جنگ است؟
در دهه اول بعد از پیروزی انقلاب اقتصاد اینگونه اداره شد. افرادی که اسلام را قبول داشتند، اما دانش اقتصاد اسلامی را نداشتند. اقتصاد را اداره کردند. آنها آرمانهای انقلاب را قبول داشتند و سعی میکردند براساس اصول علم اقتصاد به گونهای اقتصاد را اداره کنند که کشور به سمت عدالت و رفع فقر برود و البته در این زمینه موفق هم شدند زیرا از علم و تجربه کشورهای دیگر استفاده کردند. اما اقتصاد اسلامی هیچ گاه در این دوران پیاده نشد. پس از این دوره، دوران ۸ ساله ریاست جمهوری آقای هاشمی نگاههای متحول شده نسبت به اقتصاد داریم؛ مثلا خود آقای هاشمی رفسنجانی نگاهش نسبت به اقتصاد متحول میشود. اقتصاد به سمت هدفگیری رشد اقتصادی پیش رفت که نگاه نسبتا لیبرال در بین اقتصاددانهاست. میگفتند که اگر رشد پیدا کنیم بسیاری از مشکلات حل میشود. این نگاه پایه اصلی تفکر اقتصاد سرمایهداری است. برخی نگاههای نزدیک به نئوکلاسیک، برخی ترکیبی و گاهی هم نهادگراها در تصمیمگیریها دخالت داشتند. اقتصاد به سمتی آمد که هدفگیری رشد سریع را در پی داشته باشد. چند سالی هم این مسیر طی شد، اما در نهایت تناقضهایی که بین تصمیمها و آرمانهای انقلاب وجود داشت، سبب شد تا به شدت این تصمیمها زیر سوال قرار بگیرد. یعنی تصمیمگیران به دلیل شرایط اقتصادی کشور کمی دست به عصا شدند. تا حدودی برخی سیاستها را متوقف کردند؛ مثل سیاستهای تعدیل که اصلیترین سیاستها در این دوران بود. پس از این دوره کوتاه افراد مختلفی که در انقلاب کم و بیش دخیل بودند، اقتصاد را اداره کردند. در این مقطع، پس از آن انتقادات شدید و درهمریختگی اقتصاد سبب شد برخی مسوولان اقتصادی کشور جابهجا شدند. برخی افراد آمدند که اقتصاد کمتر میدانستند، اما فکر میکردند که از اسلام آگاهی دارند. این گروه که مستقر شدند، سیاستهای اقتصاد لیبرال را کم و بیش متوقف کرده یا فتیله آنها را پایین کشیدند. در حالی که آنها سیاستهای جایگزین هم نداشتند. این گروه برخلاف افرادی که دهه اول انقلاب حاکم بودند و براساس علم اقتصاد و تجربه موجود دنیا کشور را اداره میکردند علم اقتصاد را نداشتند و در نتیجه به آن تجربهها و علم هم توجه جدی نداشتند، این گروه فقط موجب توقف سیاستها شدند. از جمله نتایج توقف سیاستها، توقف رشد اقتصادی و تورم بود. باور من این است که برخی از اینها از علم اقتصاد هیچ چیز نمیدانستند. البته تعبیر «هیچ» اندکی تند است، آنها فقط متوقف کردند. با آدم من بودن اقتصاد اداره نمیشود اقتصاد باید با اقتصاددان اداره بشود. کسانی که در دوره دوم اقتصادی آقای هاشمی مناصب اقتصادی دولت را در دست گرفتند، فکر میکردند بهتر میتوانند کشور را اداره کنند. اما اقتصاد متوقف شد و روند نزولی پیدا کرد. برخی روندهایی که ماحصل آن سیاستها بود، مثل تورم و رشد در دوران آقای هاشمی متوقف شد. بعد از دولت آقای هاشمی ترکیبی از افراد گروه متفکرین متمایل به نگاه دولت اول آقای هاشمی و گروهی از دوره اول انقلاب در اقتصاد حاکم شدند . آنها هم اقتصاد اسلامی بلد نبودند. در نتیجه کم و بیش برخی سیاستها به سمت رشد، برخی به سمت اقتصاد ملی و کاهش فقر و محرومیت زدایی رفت. در این دوره با توجه به سیاستهایی که وجود داشت، مقداری تورم کمتر شد و رشد اقتصادی افزایش یافت.
شما این نوع نحوه اداره کشور را برآمده از کدام مکتب فکری اقتصاد میدانید؟
برآیند سیاستهای ترکیبی بود. آنچه مسلم است اقتصاد اسلامی، علمی و کامل نبود.
منظور از سیاستهای ترکیبی چیست؟
اقتصاد تقریبا با نگاه لیبرالی و نیز با نگاه ملی اداره میشد؛ البته تا حدودی هم تفکر اسلامی دخالت داشت، ولی فقط تفکر اسلامی و نه دانش اقتصاد اسلامی. این نوع مدیریت سبب شد تا نسبتا اقتصاد رو به تثبیت بگذارد. هرچند برخی متغیرها وضعیت مناسبی نداشت. در این سه دوره ریاست جمهوری درآمدهای نفتی به شدت متغیر بود و پایین و بالا میرفت. این تغییر درآمدها در سیاستها هم تاثیر گذاشت، در نتیجه تغییر سیاستها تحت تاثیر درآمدهای نفت اتفاق میافتاد. بعد از پایان دولت آقای خاتمی، در دولت آقای احمدینژاد گروهی در دولت نهم بر اقتصاد حاکم شدند که نگاه و تفکر اقتصادی منسجمی نداشتند و بیشتر گروهی که وجه مشترک غیراقتصادی، سیاسی یا حزبی داشتند. اگرچه برخی از آنها کم و بیش به اقتصاد اسلامی علاقه داشتند، اما بودند افرادی که به اقتصاد اسلامی اعتقادی نداشته باشند. حتی در بین آنها افرادی بودند که از نظر علمی در دانشگاهها جا نیفتاده بودند اما به لحاظ سازمانی و خط و ربط با رییسجمهور در ارتباط بودند و بر این اساس به مناصب برگزیده شدند. در همان دوره اول ریاست جمهوری، تا حدودی شعار اقتصاد اسلامی، البته نه به طور مستقیم دخیل بود؛ شاید آقای احمدینژاد میخواست نظر رهبری را تامین کند، اما عمدتا اقتصاد توسط گروهی اداره شد که اقتصاد اسلامی نمیدانستند. برخی دیدگاههای مستقل که دلشان برای اقتصاد میسوخت و علم اقتصاد اسلامی نمیدانستند، در این مدت تلاشهایی کردند اما ناکام ماند. آن تلاشها منجر به روندهایی شد که آن روندها برخی برای اقتصاد خوب بود، اما با وجودی که درآمدهای نفتی بسیار خوب بود، متاسفانه از آن درست استفاده نشد. هر چند مقداری کاهش فقر داشتیم، اما اقتصاد رشد خوبی نداشت، تورم روبه فزونی گذاشت، بیکاری افزایش یافت و بنیانهای اقتصاد تضعیف شد.
علت عمده آن هم کمبود دانش اقتصاد به صورت کلی و مطلق تر دانش اقتصاد اسلامی بود. در این دوره هیچ اقتصاد دان اسلامی حاکم نبود. شاید بتوان گفت در دولت نهم به ویژه در سالهای اخیر، افراد بسیار ضعیف از نظر علمی بر مسند مسوولیتهای اقتصادی حاکم شدند که گاهی از رفتار، سخنان و سیاستها چنین بر میآید که باور منسجمی نداشتند؛ نه اقتصاد اسلامی، نه سوسیالیستی و نه لیبرالی.
اما برخی مسوولان عمدتا نگاه لیبرالی دارند؟
من هیچ گرایش و باور فکری در آنها نمیبینم. شاید این تعبیر اغراقآمیزی باشد، اما افرادی که فقط میخواهند مدیر باشند. آنها نه در اقتصاددان بودن مشهور هستند و نه باور و دانش اقتصاد اسلامی دارند. مسیر اقتصاد را به سمتی میبرند که تصورات آقای احمدینژاد در آن تبلور پیدا کند بدون آنکه استفاده صحیح از علم برای اداره کشور داشته باشند. به ویژه در سالهای اخیر دیده میشود که اقتصاد در هر ماه و فصلی به سمتی میرود که با شرایط کشور هماهنگ نیست. در دوره آقای احمدینژاد، افرادی مدعی شدند که در اقتصاد دخیل هستند اما هیچ کدام در تصمیمگیریها دخالت اساسی نداشتند؛ نه در دولت اول و نه دولت دوم آقای احمدینژاد.
در ابتدای تدوین برنامه پنجم توسعه، سخن از مکتب اسلامی- ایرانی به میان آمد، آیا فکر میکنید برنامه نویسان برنامه پنجم هم دیدگاه اقتصاد اسلامی نداشتند؟
مرور عملکرد نشان میدهد که همواره اقتصاددانانی که اقتصاد اسلامی میدانستند و آن را باور داشتند، تا کنون نتوانستهاند در تصمیمهای اقتصادی کشور نقشآفرینی کنند. در دوره اخیر حتی اگر اقتصاددانی پیدا میشد که مدیر باشد و معتقد به اقتصاد اسلامی بود (یا نبود) اما اندیشه یا تلاشهای او خلاف نظر آقای احمدینژاد بود کنار گذاشته میشد. بنابراین میتوان نتیجه گرفت هیچ اقتصاددانی تصمیم اساسی نگرفت، فقط خود آقای احمدینژاد تصمیم گرفت. امروز از مجموعه معتقدین اقتصاد اسلامی که در این زمینه حرف دارند به یاد ندارم، هیچ گاه فردی در تصمیمگیریهای اساسی دخیل بوده باشد. در این دوره عدهای که اسلام را قبول داشتند کم و بیش در مقاطعی که مسوول بودند، برخی سیاستها را پیگیری کردند که به برخی بهبودهای جزئی و مقطعی منجر شد، اما اقتصاد ما ظرفیت بالاتری برای رشد و فقرزدایی داشت و علت عمده ناکامیهای ما این بود که کسانی که در مدیریت اقتصادی بودند در علم اقتصاد ضعیف بودند و اگر اقتصاد بلد هستند، اقتصاد اسلامی نمیدانند و مهمتر اینکه افرادی هم که اقتصاد اسلامی را قبول داشتند (نه اینکه بلد بودند) نتوانستند سیاستهای اقتصادی اسلامی اعمال کنند.
این دیدگاه را هم متقابلا طرفداران مکتب فکری نهادگرایی و اقتصاد آزاد هم دارند، به نظر شما چه عواملی سبب شده که هیچ مکتب فکری نتواند در اقتصاد ایران تاثیر گذار باشد؟
اقتصاد ما یک اقتصاد سیاست زده است. پس از پیروزی انقلاب همه چیز تحت تاثیر تحولات سیاسی قرار گرفت و علم جایگاه واقعی خود را در اداره کشور پیدا نکرد. چون این اتفاق نیفتاد، بالطبع برای عالم هم جایگاهی پیدا نشد. کسی هم که مدعی اقتصاد اسلامی بود، توسط برخی تخطئه میشد که شما مگر در حوزه اسلام متخصص هستی یا اگر یک اقتصاددان حرفی برای گفتن داشت، فورا با خط و ربط سیاسی وی را مرتبط میکردند. در نتیجه کسانی که دانش و تخصص داشتند، از هرگونه تصمیمگیری و سیاستگذاری اقتصادی دور ماندند. منطقی است که کسی که دنبال اسلام است، اخلاق او هم اسلامی است و برای مدیر شدن تلاش نمیکند، مطیع مطلق مدیر نیست و با باورهایش کار میکند، در شرایط خود محوری رییسان، سیاستزدگی و مدیریتطلبی، دیگران هم او را در تصمیمگیریها راه نمیدهند. چنین شده که اقتصاددانان اسلامی در حاشیه ماندهاند و در هیچ دورهای از اقتصاد در تصمیمگیریها دخیل نبوده اند. روند هم نشان میدهد که بعید است در آینده از آنها استفاده شود، چون روند تصمیمگیریها نشان میدهد فرصتطلبها در اقتصاد بیشتر تاثیر خواهند داشت.
شما اشاره کردید که در ابتدای پیروزی انقلاب افرادی طرفدار اقتصاد اسلامی بودند، بعدها تفکراتشان عوض شد و رویه خود را عوض کردند. این موضوع در کدام طیف بیشتر دیده شد. به نظر شما علت اینکه این میزان تغییر گرایشهای فکری در اقتصاد، آیا میتواند به دلیل شرایط زمانی باشد؟ یا اینکه شرایط واقعی اقتصاد ایجاب میکرد تصمیمهای دیگری در اقتصاد گرفته شود؟
از شرایط انقلاب این است که جو، جریان را میسازد. افراد زیادی در این جریان قرار میگیرند، چون شعار عمومی است، بسیاری با آن همراهی میکنند. اما بعدها معلوم میشود که چقدر به شعارهایی که مطرح میشد، باور داشته اند. جریانها که عوض میشوند چهره واقعی نمایش داده میشود. در جریان انقلاب ابر همه جا را گرفته همه سوار موج هستند، اما بعد که ابرها کنار میروند واقعیت معلوم میشود. برخی افراد تغییر نمیکنند. برداشت ما این است که آنها تغییر کرده اند. گروه دیگری از افراد که باور میکنیم تغییر نکرده اند، به این دلیل است که از اسلام دریافت زیادی ندارند. البته ممکن است گروهی هم عوض شده باشند، اما برداشت من این است که اعتقادات و باورهای افراد به این سادگی عوض نمیشود. ممکن است برخی جزئیات تغییر کند، اما باورها به سادگی تغییر نمیکنند. هرچند کسانی هم هستند که باورهایشان را از دست میدهند. البته ممکن است برخی هم نان به نرخ روز خور باشند.
شما اشاره کردید که در سه دهه گذشته، گره مشکلات رشد و توسعه کشور، پیاده نشدن اقتصاد اسلامی بوده است، در مقابل طرفداران دو طیف فکری اقتصادی که به چپ و راست معروفند، چنین دیدگاهی دارند. مرور تاریخ سیاسی بعد از انقلاب هم نشان نمیدهد که اقتصاداسلامی چندان محور بوده باشد و بحثی هم در این باره نمیشود. ممکن است توضیح دهید که منظور شما از اقتصاد اسلامی دقیقا چیست؟ آیا شما اقتصاد اسلامی را یک مکتب یا علم میدانید یا یک ایدئولوژی؟
اول آن نکتهای که به من انتساب کردید پاسخ میدهم؛ من نگفتم مشکل رشد اقتصاد ما این است که اقتصاد اسلامی اجرا نشد. من گفتم مشکل کل اقتصاد ما این است که اقتصاد ما علمی اداره نشد. اقتصاد لیبرال اگر خوب اجرا شود رشد ایجاد میکند، اما الزاما عدالت ایجاد نمیکند و این وجه تمایزی است که با اقتصاد اسلامی وجود دارد. برداشت من این است که اگر ما رشد و عدالت نداشته باشیم، اقتصادمان توسعه یافته نیست.
منظورتان از «عدالت» چیست؟
عدالت به معنای دادن همه حقوق انسانها به آنها است؛ به همین سادگی. البته حقوق انسانها بسیار گسترده است. عدالت، به معنای برابری درآمد نیست. هیچ گاه از نظر اسلام عدالت به معنای برابری نبوده، نیست و نخواهد بود. این نگاه سوسیالیستی است که بگوییم عدالت به معنای برابری درآمد است و این نگاه از سوسیالیسم به سرمایهداری نفوذ کرده است. عدالت به معنای اسلامی که من میگویم در اندیشه سوسیالیستی وجود ندارد. آن عدالتی که سوسیالیستها به دنبالش هستند معنای برابری درآمدی دارد و بنیان فلسفی آن براساس پایههای مادی طبیعی است. درحالی که عدالت از دیدگاه اسلام هم مفهوم مادی و هم معنای معنوی دارد. عدالت اسلامی نه در اقتصاد غربی معنی دارد و نه در اقتصاد سوسیالیستی. وجه تمایز اساسی دیدگاه اقتصاد اسلامی با هردوی اینها در این است که اساسا ما عدالت را هدف در نظر میگیریم ولی در دیدگاه سوسیالیستی، فقط برابری مطلوب است و نگاه لیبرالی تنها رشد را تاکید دارد. الزامات جامعه برای ثبات و رشد ایجاب میکند که نیروی کار حفظ شود و بر این پایه به درآمد و رفاه او توجه میشود (البته همین هم بهتر از نبود آن است، اما اسلامی نیست). لیبرالها برای رسیدن به رشد، فقط «رشد» را هدف گذاری میکنند. ما نمیتوانیم به بهانه عدالت، جلوی رشد را بگیریم و به بهانه رشد، جلوی عدالت را بگیریم. ترکیب این دو با نگاه اسلامی قابل اجرا است.
ترکیب هر دو منظورتان ترکیب اقتصاد لیبرالی با نگاه اسلام است؟
آنچه تاکید دارم این است که معتقدم علت ناکامیهای ما، استفاده نکردن از علم برای توسعه کشور بوده است. در هر دورهای به صورت انحصاری دیدگاهی حاکم شده و در نتیجه آن دیدگاه با توجه به شرایط اقتصاد ایران به نتیجه نرسیده است. این اساس ناکامی ما است. ظرفیتهای رشد در کشور ما بسیار بالاتر از آن است که امروز تحقق پیدا کرده. از این جهت میگویم ناکام هستیم. البته ناکامی ما از این جهت نیست که مثلا شاخصهای فقر در کشور کم شده یا شاخصهای درآمد افزایش نیافته است، بلکه منظور این است که اصلا ظرفیت کشور ما این نیست که امروز این میزان فقیر داشته باشیم. اقتصادی با این ظرفیت و این نیروی کار توانا باید بتواند سالانه رشد اقتصادی بالای ۱۰ درصد داشته باشد درحالی که رشد منفی داشتهایم. رشد اقتصادی پایین دقیقا نتیجه استفاده نکردن از علم برای اداره جامعه است. ما اقتصاد را خطابهای اداره میکنیم. کافی است که رییس دولت سخنی بگوید؛ گروهی هستند که این سخنان را فقط مداحی میکنند. اگر نگاه کنیم حرف کسانی که تخصص اقتصاد دارند، نوعی نقد است. مداحان این سیاست را مدح میکنند و اگر از پای منبر این سیاستمداران این حرفها نفی شود، کسی که نفی کرده را از آنجا بیرون میکنند. اقتصاد ما اینگونه اداره میشود و نه علمی. ما سیاستهای منسجم نداریم. اینگونه نیست که در جامعه ما بسته سیاستی واحدی باشد. همه بستههای سیاستی ما خطابه است. به همین دلیل هم هست که این جامعه چنین آثار اقتصادی را کسب میکند. من نه معتقدم آنچه که غربیها میگویند علمی نیست و نه آنچه که ما در اقتصاد اسلامی میگوییم در جنگ و تضاد با آنچه غربیها میگویند است. ما میگوییم اقتصاد اسلامی یکسری دانشهای علمی است که یا داریم یا باید کسب کنیم. بخشی از آنچه در اقتصاد اسلامی خواهد بود همان دانشی است که درغرب وجود داشته است. مثلا فرض کنید اگر میگوییم تقاضا تابعی از تغییرات قیمت و درآمد است. اقتصاد اسلامی هم همین قاعده را دارد. اما اگر گفتیم سیاست الف در جامعه اسلامی باعث تحقق نتیجه میشود، ممکن است در جامعه غربی نشود، چون در جامعه غربی بسیاری از رفتارها مبتنی بر باورهای دیگری است. در واقع رفتارهای علمی از باورهای دینی دور نگه داشته شدهاند.
شما که میگویید اقتصاد اسلامی متناسب با ظرفیتهای اقتصاد ماست. در تمام این سالها شرایط هم تقریبا مهیا بود؛ چون مسوولان کشور مسلمان بودند، اما چه دلیلی وجود داشته که ما امروز اقتصاد اسلامی نداریم؟
به این دلیل که کسانی که تصمیم گیر بودند اقتصاد اسلامی بلد نبودند. حداکثر کتاب «اقتصا ما» مرحوم آیتالله سیدمحمدباقر صدر را خوانده بودند درحالی که اقتصاد اسلامی بسیار فراتر از این کتاب است و بخش علمی آن چیز دیگری است. همچنین مسلمان بودن به معنی داشتن علم اقتصاد اسلامی و نیز سیاستگذاری بر پایه علم اقتصاد اسلامی نیست.
یعنی جا برای پذیرش آن بوده ولی تبدیل به علم نشد و دنبال آن نرفتند؟
علم مجموعهای از واقعیتهای جامعه است که کشف و تبیین است. بخشی از این علم را نداشتیم، یعنی پژوهش نشد. بخشی از علم اقتصاد اسلامی را افراد کشف کردند، اما هیچ گاه در اقتصاد کشور مورد استفاده قرار نگرفت. چه آن بخشی که افراد خودشان داشتند و چه بخشی که منتشر شده است. تنها بانکداری اسلامی در کشور قانون شد. قانونی که مبتنی بر دانستنیهای روز بود، اما امروز میبینیم که تقریبا قریب به اتفاق افراد معتقدند که بانکداری اسلامی هم که قانون شد در کشور اجرا نشده است. این اجرا نشدن به مدیرانی برمیگردد که باور نداشتند. فرض میکنیم مدیر بانکی به بانکداری بدون ربا باور داشته باشد، اما اگر زیرمجموعه اعتقاد نداشته باشد، فایده ندارد. چون جو غالب این بوده در نتیجه دانش و باور اجرای آن هم ایجاد نمیشود. از سویی چون جامعه به سمت غوغاسالاری و بهویژه سیاست زدگی حرکت کرد، حتی اقتصاددانان دانشگاهی که میدانستند علم چیست و شیوه علمی اداره کشور را بلد بودند، ناخواسته کنار گذاشته شدند. درحالی که اقتصاد اسلامی فقط اینها نیست وقتی اجرا میشود، رفتارها هم اسلامی میشود. بخشی از این رفتار تئوریزه میشود و در سیاستگذاری میتواند استفاده شود. برداشت من این است که جزم گرایی در دانش برخی متخصصان اقتصاد هم یکی دیگر از موانع گسترش دانش و اجرای اقتصاد اسلامی شده است. بسیاری از کسانی که در مصدر قدرت اقتصادی بودند دانش آنها همان دانش غربی بود. چون اقتصاد اسلامی بلد نبودند تصور میکردند اقتصاد اسلامی علم نیست. بسیاری اینگونه اند که اگر چیزی را نمیدانند به جای اینکه به خود شک کنند خود را عالم مطلق میدانند و آنچه را نمیدانند از پایه منکر میشوند. این یک نگاه جاهلانه است که در برخی افراد اقتصاد دان هم وجود دارد. به این صورت اقتصاد اسلامی از سوی این دو گروه تخطئه میشود.
ارسال نظر