خاطرات آیت‌الله مهدوی‌کنی از اختلاف در مسائل اقتصادی

آیت‌الله مهدوی کنی در کنار شهید مطهری

آیت‌الله محمدرضا مهدوی کنی که در روزهای گذشته جانشین آیت‌الله اکبر هاشمی رفسنجانی شد و ریاست مجلس خبرگان رهبری را بر عهده گرفت، سابقه‌ای طولانی در مدیریت ارشد سیاسی در نظام جمهوری اسلامی ایران دارد. او که در ماه‌های نخست پس از انقلاب اسلامی رییس کمیته‌ها بود، بعدها وزیر کشور شد و از اعضای قدیمی شورای نگهبان نیز بوده است. وی خاطرات خود را برای مرکز اسناد انقلاب اسلامی بیان کرده و دکتر غلامرضا خواجه سروی آن را تدوین کرده است. گوشه کوچکی از خاطرات او را که درباره اختلاف دیدگاه‌‌های مدیران انقلاب درباره مسائل اقتصادی است را به نقل از کتاب یاد شده (انتشار در سال ۱۳۸۵) می‌خوانید.

***

دولت آقای موسوی، با همه خوبی‌هایی که داشت و امام هم ایشان را تایید می‌کرد، ولی دولت‌سالاری را در مسائل اقتصادی عملا ترجیح می‌داد و این سیاست تنها به خاطر جنگ نبود، بلکه اصلا سبک تفکر ایشان این‌طور بود. بعضی‌ها می‌گفتند که حالا موقع جنگ است و دولت باید همه‌چیز را قبضه کند و از اینجا بود که کوپن و این چیزها به وجود آمد. بالاخره در جنگ همه می‌پذیرفتند که اگر ما بخواهیم مواد غذایی به همه برسد، باید دولت دخالت کند. این را همه قبول داشتند؛ اما برداشت ما این بود که آقای موسوی می‌خواهد کلا دولت در تمام امور اقتصادی حضور داشته باشد و ما این را قبول نداشتیم.در آن زمان من در شورای نگهبان بودم و مقاله‌ای در مورد بازرگانی خارجی نوشتم؛ چون آقایان می‌گفتند طبق قانون اساسی، بازرگانی خارجی باید در دست دولت باشد و آن وقت این اصل تفسیری متفاوت داشت. یک معنای این اصل آن است که تمام واردات و صادرات در دست دولت باشد و این تفسیر دولت آقای موسوی بود. من همان زمان مخالف این سیاست بودم، الان هم مخالفم.

در مقاله فوق نوشتم که قانون اساسی این را نمی‌گوید و این به ضرر کشور است؛ اینکه بازرگانی خارجی در اختیار دولت باشد، معنایش این نیست که اگر چند تا فرش یا چند تن خرما بخواهیم بفروشیم آن را دست دولت بدهیم یا مثلا چند تا رادیو بخواهیم وارد کنیم دولت وارد کند. ما می‌گفتیم سیاست‌گذاری در امور بازرگانی و ارتباطات خارجی باید دست دولت باشد؛ نه اینکه دولت متصدی آن باشد، بلکه دولت باید مسوول سیاست‌گذاری و نظارت باشد.

برای مثال ما اگر بخواهیم پارچه وارد کنیم، چقدر وارد کنیم یا چه نوع پارچه فعلا در بازار نیست و باید از خارج وارد کرد، زیرا اگر دروازه‌ها را باز کنیم، به گونه‌ای که کارخانه‌های داخل بخوابد، اقتصاد ملی را نابود کرده‌ایم. خلاصه از این قبیل مثال‌ها می‌زدم.دلیل من این بود که در اصل ۴۲ قانون اساسی آمده است که دولت نباید کاری کند که به‌عنوان یک کارفرمای بزرگ تلقی شود، چون کمونیست‌ها این کار را انجام می‌دادند. اگر بناست که دولت کارفرمای بزرگ نباشد پس نباید همه کارها را قبضه کند. دولت باید نظارت کند، اما اینجا دولت سرمایه‌گذاری می‌کند و صادرات و واردات را کلا قبضه می‌کند و در عین حال می‌خواهد نظارت بر تمام امور داشته باشد و جمع میان آن دو عملا ناممکن و نامعقول است.بنده یکی از دلایل مشکلات اقتصادی کشور را این می‌دانم که دولت در همه کارها دخالت می‌کند و به جای اینکه نیرویش را صرف نظارت کند، دخالت می‌کند و این، سبب می‌شود که نیروهای مردمی، اندیشه‌ها و سرمایه‌ها همه فرار می‌کنند و از اینجا می‌روند. این، برداشت بنده است، حال ممکن است دیگران این حرف‌ها را قبول نداشته باشند، ولی من از اول انقلاب نظرم همین بوده است و خوشبختانه طرفداران اقتصاد دولتی فعلا در اقلیتند و آنها که از اقتصاد دولتی طرفداری می‌کردند به اشتباه خود پی برده‌اند و طرفدار خصوصی‌سازی شده‌اند، ولی نظامی را که سال‌ها به دنبال آن بوده و خود، ارکانش را پی‌ریزی کرده‌اند، نمی‌توانند به آسانی از آن رهایی یابند.

بنده با بسیاری از کارهایی که در امور اقتصادی می‌شد موافق نبودم و در عین حال برخورد قهرآمیز نداشتم و به خاطر حفظ وحدت و هماهنگی، موضع‌گیری تند نمی‌کردم و در محافل عمومی نظرات خود را کمتر مطرح می‌کردم، فقط در جلسات خصوصی مخالفت خود را با دوستان با صراحت بیان می‌کردم.

بنده با تقسیم اراضی به این شکل که انجام گرفت مخالف بودم. اینکه به راحتی اراضی را تصرف می‌کردند مورد قبول من نبود. واقعا اموال کسانی را گرفتند که نمی‌بایست بگیرند، بعضی از مردم با چیزدارها و صاحبان املاک زراعی عقده داشتند. بنده افرادی را سراغ داشتم که مقلد امام بودند، خمس می‌دادند و سال‌ها پیش از انقلاب به وسیله حقیر خمس‌شان را برای امام می‌فرستادند؛ یعنی از مسلمانان قبل از انقلاب بودند. یک دفعه اموال اینها را به عنوان پول‌دار و سرمایه‌دار غارت کردند. به من می‌گفتند آقای مهدوی! تو که ما را می‌شناسی. ما اصلا طاغوتی نبودیم. ما رساله امام داشتیم، ما مقلد امام بودیم. ما سهم امام و زکوه می‌دادیم. حالا به عنوان طاغوتی اموال ما را غارت می‌کنند!متاسفانه این کارها را کردند و ما هم نتوانستیم کاری انجام بدهیم؛ تعدادی از خوش‌نشین‌هایی که اصلا کشاورز نبودند، ریختند و اموال اینها را تصرف کردند، باغ‌هایشان را آتش زدند و از این قبیل کارها. البته قسمتی از آن جریانات شاید لازمه قهری انقلاب بود و بالاخره هر انقلابی این نابسامانی‌ها را دارد. ولی من آن را تایید نمی‌کردم، اما بعضی از دوستان تا این حد حساس نبودند، نه اینکه خلاف شرع را تجویز می‌کردند، بلکه این‌گونه امور را خلاف شرع نمی‌دانستند و برای خود دلیل داشتند.در مسائل سیاسی هم اختلاف‌نظرها فراوان بود و احیانا پس از انباشته شدن؛ نشانه‌هایی از اختلاف در افکار عمومی پدیدار می‌شد و موجب نگرانی می‌گردید. بعضی از دوستان ما- که باعث انشعاب در روحانیت شدند- از قبل می‌گفتند که اصلا باید انتخابات دیگری در جامعه روحانیت برگزار شود. آنها می‌گفتند چرا مهدوی‌کنی دبیر شده است؟ باید انتخابات دیگری انجام شود؛ اما دوستان دیگر این حرف را قبول نداشتند. تا اینکه ظاهرا در انتخابات دوره سوم در شورای مرکزی مطرح شد که برخی از نامزدها از لیست حذف و برخی دیگر به جای آنها معرفی شدند و نقطه اوج اختلافات از همین انتخابات پیدا شد. بعضی از آقایان را ما می‌گفتیم باشند و بعضی از آنها را می‌گفتیم نباشند. استدلال ما چیزی بود و استدلال آنها چیز دیگر. آنها ما را طرفدار سرمایه‌داران می‌شمردند و اسلام ما را اسلام آمریکایی می‌دانستند و این حرف معلول همین طرز تفکر بود که ما با چپ‌گرایی مخالف بودیم. ما می‌گفتیم دولت نباید در اقتصاد همه چیز را قبضه کند، اما آقایان در مقام تحلیل و تفسیر می‌گفتند که شما طرفدار اقتصاد سرمایه‌داری هستید، اما واقعیت این نبود که ما طرفدار سرمایه‌دارها باشیم، بلکه ما می‌گفتیم که مدیریت اقتصاد باید به دست مردم باشد و دولت نظارت کند، ولی آنها می‌گفتند باید دست سرمایه‌داران را کوتاه کرد.در زمانی خود بنده با آقای میرحسین موسوی- نخست‌وزیر وقت- همین بحث‌ها را مطرح کردم. ایشان گفت آقای مهدوی! پدر من بازاری است، چای فروش است، آدم خوبی هم هست، ولی اصلا خصلت بازاری‌ها خصلت زالو صفتی است (یک چنین تعبیری کرد) و من با آنها مخالفم، اینها زالو صفت هستند، اما باید کاری کنیم که دست این زالو صفت‌ها، از اقتصاد کشور قطع شود.بنده می‌گفتم آقای موسوی! من هم قبول دارم بعضی‌ها زالو صفت هستند، اما بحث این است که عقل اقتصادی اقتضا می‌کند برای اصلاح مسائل اقتصادی به گونه‌ای رفتار کنیم که سرمایه‌ها در مسیر تولید و اشتغال قرار گیرد، ما بر جریان نظارت جدی داشته باشیم، ولی نمی‌گویم که دست زالوصفت‌ها باز باشد.در همین زمینه خاطره‌ای از یکی از سخنرانی‌هایم در نماز جمعه تهران نقل می‌کنم. من معتقد بودم باید در کشور در تمام زمینه‌ها امنیت برقرار شود. نهادهای مهمی مثل قوه قضائیه و سایر مسوولان ذی‌ربط بایستی با سرمایه‌های اجتماعی به گونه‌ای برخورد کنند که مردم احساس امنیت کنند، چون ناامنی در هر زمینه موجب فرار سرمایه‌ها می‌شود.در نماز جمعه این آیه شریفه را عنوان کردم: «و ضرب الله مثلا قریه کانت آمنه مطمئنه یاتیها رزقها رغدا من کان مکان فکفرت بانعم الله فاذاقها الله لباس الجوع و الخوف بما کانوا یصنعون» گفتم خدا قریه‌ای (آبادی‌ای) را مثال می‌زند که در امن و امان بود، امنیتی توام با آرامش، بعد گفتم که در جامعه دو نوع امنیت مطرح است: امنیت گورستانی و دیکتاتوری که با زور و و قلدری همراه است. دوم، امنیت قانونی و اخلاقی که در اثر ایمان به قانون و اجرای عدالت به دست می‌آید. این «امنیت مطمئنه» است. قرآن می‌گوید: «آمنه مطمئنه» اگر چنین امنیتی در کشور حکفرما باشد، رزق و روزی از همه جا سرازیر می‌شود؛ یعنی در چنین فضایی به اصطلاح امروز سرمایه‌ها جذب می‌شود و سرمایه‌ها از همه جا سرازیر می‌گردد. حال اگر این امنیت پیدا شد و ما قدرش را دانستیم، سرمایه‌ها جذب خواهد شد و اگر این امنیت وجود نداشته باشد سرمایه‌ها می‌گریزد، «فاذاقهالله لباس الجوع و الخوف»؛ آن گاه هم خوف پیدا می‌شود و هم ناداری و گرسنگی، پس بیایید کاری کنیم که امنیت در تمام ابعاد بر کشور حاکم باشد. بعد هم به بعضی از آقایان اشاره کردم و گفتم بعضی از آقایان شعارهای تند می‌دهند و اذهان را مشوش می‌کنند و باعث نگرانی می‌شوند. فردای همان روز ساعت هفت صبح تلفن ما زنگ زد. من خسته بودم و بعد از نماز خوابیده بودم. در آن زمان منزل ما در خیابان سرباز بود. بلند شدم تلفن را برداشتم آقای هادی غفاری پشت خط بود. گفت آقای مهدوی! این چه حرف‌هایی بود که شما دیروز در نماز جمعه زدید؟ چرا به من توهین کردی!حرف‌های مرا رد کردی (این در حالی بود که من اصلا اسم ایشان را نیاورده بودم. فقط کلیاتی گفته بودم. ایشان به خودشان گرفته بودند. چون از تندروها بودند) او گفت حال که چنین کردی من حسابت را می‌رسم. گفتم آخر چرا حسابم را می‌رسی؟ من حرفی را زدم. شما هم می‌توانی بروی رد کنی. مساله‌ای نیست. شما بروید بگویید آقای مهدوی این حرف‌ها را بیخود زده است. حرفش درست نیست؛ به این دلیل و به این دلیل سخنان ایشان مردود است.اساسا من طرفدار بحث و گفت‌و‌گو بودم و طرفدار دعوا نبودم. ایشان گفت نه! من به حساب تو می‌رسم. چنین و چنان می‌کنم. او گفت که پدرم برای این انقلاب شهید شده است. گفتم اینکه پدرت شهید شده چه ربطی به این حرف‌ها دارد. حرف ما این است که مملکت را این طور نمی‌شود اداره کرد. این، با شهادت در شما منافات ندارد. پدر شما هم برای همین انقلاب شهید شده است. برای چه بیخودی سر و صدا می‌کنی؟ گفت نه! من می‌روم حسابت را می‌رسم. گفتم هر کاری دلت می‌خواهد بکن. هر چه زورت می‌رسد انجام بده. ناگفته نماند که ایشان بعدها از من مکرر عذرخواهی کرد و پوزش طلبید و اعتراف داشت که آن موضع‌گیری‌ها ناشی از جوانی و ناپختگی بوده است.ما در ماه رمضان شب‌های قدر در محل اصلی جامعه الامام‌ الصادق، علیه‌السلام، در چهارراه طالقانی (محلی که فعلا ساختمان تجاری و مسجد می‌سازند) جلساتی داشتیم. فضای وسیعی بود که شب‌های احیای ماه رمضان جلسات بزرگی در آن تشکیل می‌شد.خلاصه یک شب دوستان جامعه، آقای هادی غفاری را دعوت کردند که قبل از مراسم احیا منبر برود. ایشان به منبر رفتند و گفتند بعضی می‌گویند امنیت نیست؛ ما در این مملکت به دزدها اجازه فعالیت نمی‌دهیم. این دزدها، این سرمایه‌دارها، فلان ...

منبر ایشان که تمام شد من دیدم حالا موقع احیا است ساعت حدود یک نیمه شب بود، من گفتم اگر من هم در منبر موضع‌گیری کنم مردم می‌گویند دو تا آشیخ به جان هم افتاده‌اند به هر حال ما هر دو روحانی انقلابی بودیم، در انقلاب حضور داشتیم. ایشان وکیل مجلس بودند،‌ من هم ظاهرا وزیر کشور بودم.بهترین چیزی که خداوند به من الهام کرد این بود که در آغاز منبر بعد از دعا و خطبه گفتم برادران و خواهران عزیز! مطالبی که جناب آقای غفاری فرمودند من هم آنها را قبول دارم. ایشان می‌گویند که دزدها نباید امنیت داشته باشند، من هم همین حرف را می‌زنم. یک وقت شما خیال نکنید من برخلاف ایشان چیزی می‌گویم. بنده هم طرفدار دزدها نیستم. طرفدار کسانی که زالوصفت هستند، نیستم ولی حرف من این است که آنهایی که ثروت‌های مشروع دارند و می‌خواهند خدمت کنند باید احساس امنیت کنند و سرمایه‌هایشان در کشور در امر تولید به کار گرفته شود.در آن زمان کفش خیلی کم بود. ما حتی برای جنگ با کمبود کفش مواجه بودیم. گفتم برادران عزیز به عنوان مثال می‌گویم اگر ما بخواهیم برای همین سربازهای جبهه کفش تهیه کنیم باید برنامه داشته و سرمایه‌گذاری کنیم و این عقل می‌خواهد، شعور می‌خواهد، سرمایه‌ می‌خواهد، مدیریت صحیح می‌خواهد تا یک کفش دوخته شود و ما به جبهه ببریم. مگر می‌شود با این شعارها کفش درست کرد. شما مرتب شعار بده. آیا کفش درست می‌شود. من حرفم این است والا ما با آقای غفاری دعوا نداریم. بنابراین شما بدانید ما با هم موافقیم. حالا برویم سر دعا.

آغاز انشعاب

چنان که عرض کردم گروهی سیاست اقتصادی آقای میرحسین موسوی را نمی‌پسندیدند؛ یعنی سیاست دخالت دولت در امور اقتصادی را به طور مطلق یا به تعبیر دیگر، دولت‌سالاری یا دولتی کردن اقتصاد را نمی‌پسندیدند، قهرا اینها در یک صف قرار می‌گرفتند و در مجلس و بیرون مجلس و در تبلیغات و موضع‌گیری‌های اجتماعی و سیاسی، هم‌صدا بودند.در سیاست خارجی نیز دو گروه مهم در میان انقلابیون وجود داشت؛ (گروهی تند و) گروهی که در سیاست خارجی معتدل‌تر بودند- حالا اگر تعبیر معتدل درست باشد- به هر حال آن تندی‌ای که بعضی‌ها با دولت‌های مخالف انقلاب (چه دولت‌های اسلامی و چه دولت‌های غیراسلامی) داشتند، آنها نداشتند.جامعه روحانیت مجموعه‌ای بود که اعضای آن جهات مشترک داشتند، ولی در مسائل اقتصادی و سیاست داخلی و خارجی تفاوت‌هایی نیز داشتند. گاهی با هم مشابه و گاهی متضاد بودند، ولی به خاطر آن جهات مشترک و وحدتی که داشتند، تمام اینها را یک جناح قلمداد می‌کردند. معمولا سیاسیون آنها را در جناح راست قرار می‌دادند و این تعبیری بود که بعضی‌ها می‌کردند اما معنایش این نبود که هر چه را که جناح راست به اصطلاح معتقد بود ما هم معتقد بودیم یا هر چه معتقد بودیم آنها هم اعتقاد داشتند، این طور نبود.هم‌اکنون نیز متاسفانه کسانی که گروه‌ها و احزاب سیاسی بعد از انقلاب را دسته‌بندی کرده‌اند، هر چه را احزاب اصول‌گرا و گروه‌های همسو با جامعه روحانیت گفته‌اند یا نوشته‌اند، آنها را به پای جامعه روحانیت می‌نویسند و در مقام تحلیل؛ ایده‌های جامعه روحانیت را از نظر سیاسی و اقتصادی با گروه‌های همسو یکی می‌دانند. در حالی که مطلب واقعا این طور نیست و چنان که مکرر عرض کردم اینها یک حزب نبودند که دارای ایده واحدی در تمام جهات باشند، بلکه اختلاف سلیقه و عقیده داشتند. در عین حال جهات مشترکی آنها را دور هم جمع کرده بود؛ به همین جهت ما در انتخابات به خاطر جهات مشترک، از همین افراد، نامزد معرفی می‌کردیم. در حالی که با بعضی از مواضع آنها مخالف بودیم یا حداقل صد درصد موافق نبودیم.

این بحث‌ها و اختلاف‌ها هم غالبا در موقع انتخابات و همچنین در قضیه دولت و رای اعتماد به دولت در مجلس ظهور و بروز پیدا می‌کرد. به همین جهت در دور سوم انتخابات، این اختلاف شدیدتر شد و گروهی از اعضای جامعه از ما جدا شدند و در آستانه انتخابات با پیوستن به اعضای جدیدی بیرون از تشکیلات جامعه روحانیت به نام «مجمع روحانیون» اعلام موجودیت کردند. اتفاقا این انشعاب در ایام نوروز واقع شد. این انشعاب (قبل از انتخابات دور سوم) با فلسفه‌ای که برای آن ذکر کردند. در انتخابات، اثر زیادی گذاشت؛ یعنی به حسب ظاهر به ضرر جامعه روحانیت تمام شد.