گفتوگو با پویا موحد، مترجم کتاب فلسفه سیاسی اثر آدام سویفت
عدالت و باز توزیع ثروت
بخش دوم
طی سه قرن اخیر، اندیشمندان و جویندگان مکاتب سیاسی به دنبال آن بودند که اداره و هدایت جامعه با چه منطق و راهکاری میتواند مطلوبیت و کارآمدی بیشتری داشته باشد. راهکارهای ارائه شده در طی این مدت غالبا وجوهی از مکانیزمی است که بشر برای رفاه و رستگاری خود برگزیده اما الزاما هیچکدام به معنای ارائه طریق نهایی نبوده است.
مجید یوسفی
بخش دوم
طی سه قرن اخیر، اندیشمندان و جویندگان مکاتب سیاسی به دنبال آن بودند که اداره و هدایت جامعه با چه منطق و راهکاری میتواند مطلوبیت و کارآمدی بیشتری داشته باشد. راهکارهای ارائه شده در طی این مدت غالبا وجوهی از مکانیزمی است که بشر برای رفاه و رستگاری خود برگزیده اما الزاما هیچکدام به معنای ارائه طریق نهایی نبوده است. آدام سویفت، استاد علم سیاست دانشگاه آکسفورد انگلیس که در سالهای پایانی قرن بیستم به کسب جایزه پژوهشی آکادمی بریتانیا نائل آمده است. افتخاری که دو دهه پیش سر آیزایا برلین نیز از آن بهره برده در کتاب فلسفه سیاسی عمدتا به مرام و سنت لیبرالی توجه نشان داده است. این کتاب از حیث متن و موضوعاتی که بدان پرداخته عمدتا به متون درسی دانشجویان علم اقتصاد و سیاست مربوط میشود، اما خود سویفت میگوید «فکر نوشتن این کتاب از آنجا پیدا شد که در جایی خواندم تونیبلر، نخستوزیر بریتانیا، به سر آیزایابرلین، کمی پیش از مرگ او در سال ۱۹۹۷، نامهای نوشته است. برلین استاد نظریه اجتماعی و سیاسی در آکسفورد بود و نامه بلر از او درباره تمایز مشهورش میان آزادی مثبت و منفی میپرسید. من در آن موقع در سطح لیسانس درباره «مفاهیممحوری» در نظریه سیاسی تدریس میکردم و دو درس را به وجوه گوناگون ابهامآمیزی و ابهامانگیزی تمایز برلین اختصاص داده بودم. کمی بعد، روزنامهای نوشت که تونیبلر از اینکه در دانشگاه فلسفه سیاسی نخوانده، اظهار تاسف کرده است. سپس، یکی از شاگردان سابق من که در خیابان داونینگ، شماره ۱۰ کار میکرد، به من تلفن زد و گفت نخستوزیر در این فکر است که «حزب کارگر نو» چگونه اندیشههایی از سنت لیبرال را به کار گرفته است. من هم چند کتاب دم دستی را پیشنهاد کردم و یک هفته بعد یا بیشتر، از اینکه به گزارشی رادیویی از یک سخنرانی بلر برخوردم که ظاهرا تاحدودی به توصیههای تقریبا دلخواهانه من مدیون بود لذت بردم. کتاب فلسفه سیاسی به همین منظور نوشته شده که برای همه سیاستمداران راهی برای آموزش مجدد آنان فراهم آید تا شاید نیازی به تغییر نگاه و بازنگری مجدد آنان بوده باشد. پویا موحد، مترجم این کتاب چندی پیش در تهران بود و پیش از سفرش به هند این مصاحبه با او انجام گرفته است. بخش اول این مصاحبه روز شنبه در همین صفحه درج شد.
شما درباره تفاوت آزادی مثبت و منفی در اندیشه برلین از یک طرف و راولز و سویفت از طرف دیگر میپرسید. اول بگذارید با مثالی از کتاب معنی آزادی مثبت و منفی را در کلیت خودش روشن کنم. این بحث دقیقی نیست و فقط میخواهم شمهای از آن چیزی را که در کتاب هست به دست دهم. مثلا وقتی کسی قانونا و از نظر دولت مجاز نیست از کشور خودش خارج بشود و به سفری تفریحی برود او از آزادی منفی محروم است چون عامل این ممنوعیت دولت است. اما اگر همین فرد قانونا مجاز باشد که بهاین سفر تفریحی مثلا به هاوایی برود، اما به دلیلی دیگر نتواند به آن سفر برود، مثلا پول کافی نداشته باشد یا اطلاعات کافی نداشته باشد یا از نظر فکری توانایی لازم برای برنامهریزی چنین سفری را نداشته باشد یا اصلا نداند هاوایی کجا است، او از آزادی منفی برخوردار است، یعنی قانونا منعی ندارد که از کشور خارج شود، اما از آزادی مثبت برخوردار نیست و عملا نمیتواند از آزادی منفی که دارد استفاده کند. اسامی آزادی مثبت و منفی از برلین است. او میگوید آزادی منفی آزادی از چیزی (مثلا محدودیت دولت) است. اما آزادی مثبت آزادی برای کاری (مثلا سفر رفتن) است. از نظر برلین اهمیت قائل شدن برای آزادی مثبت کار خیلی خطرناکی است. چرا؟ مثلا به نازیهای آلمان فکر کنید که معتقد بودند آزادی واقعی آدمها در این است که تابع افکار دولت نازی باشند و به دستورات آنها عمل کنند. آنها میگفتند در کشور ما همه از آزادی منفی برخوردارند چون مجازند تابع افکار ما باشند اما اگر کسی نخواهد تابع باشد علتش این است که آزادی مثبت ندارد، چون از این درک محروم است که بهترین کاری که میتواند بکند تبعیت از هیتلر است. بنابراین آنها میگفتند که ما او را مجبور میکنیم که از آزادی مثبت هم برخوردار شود و او را بهاین درک میرسانیم! یعنی بخواهد و نخواهد به زور هم شده باید به جایی برسد که بتواند از آزادی منفی خودش عملا استفاده کند و تبعیت کامل از اندیشههای ما داشته باشد. با این کار ما او را آزادتر میکنیم نه محدودتر، چون خیر واقعی او در این است. همین امر در مورد نظامهای کمونیستی هم صادق بوده است، جایی که کوچکترین تعارض با ایدئولوژی غالب حزب، فقدان آزادی مثبت تلقی میشده است. باید دقت کنیم که نازیها و کمونیستها واقعا از کلمه آزادی اینطور استفاده میکردهاند. برلین بهاین دلایل بر علیه هر گونه تمسک دولت به آزادی مثبت هشدار میدهد و معتقد است کهاین کار به توتالیتاریسم منجر میشود. یعنی مفهوم آزادی مثبت یک انحراف خیلی خطرناک است. تا اینجا میان سویفت و برلین اختلافی نیست و سویفت هم با این تفکر که کسی بتواند کس دیگری را به زور به آزادی برساند مخالف است و زیاد هیتلر و استالین را دوست ندارد. اما حالا اجازه بدهید همین مطلب را در مورد باز توزیع ثروت در اجتماع (یعنی گرفتن ثروت از ثروتمندان و دادن آن به فقیران) مورد توجه قرار دهیم. طرفداران برلین میگویند کهاین کار با آزادی افراد ثروتمند در تعارض است چون باعث میشود ما در امور خصوصی آنها یعنی در اموال خصوصی آنها تصرف کنیم. طرفداران راولز (از جمله سویفت) میگویند که درست است که ممکن است حتی آزادی فرد ثروتمند تا حدی محدود شود اما در مجموع آزادی افزایش مییابد چون افراد فقیری که در این جریان از حداقلی از ثروت برخوردار میشوند آزادیهای (مثبت) زیادی در زندگی شان پیدا میکنند و بنابراین باز توزیع با ارزش آزادی معارض نیست. طرفداران برلین میگویند کهاین یک تمسک به آزادی مثبت است (افراد با برخورداری از پول بیشتر آزادتر هستند) و این خیلی خطرناک است و عاقبت منجر به دخالت دولت در امور خصوصی و بالاخره توتالیتاریسم میشود. بخش عمده فصل آزادی کتاب سویفت به رد این ادعا میپردازد و میکوشد ثابت کند که میان این توسل به آزادی و آنچه کمونیستها و نازیها میگفتند تفاوت زیادی هست. سویفت میگوید که آزادی مثبت در واقع یک مفهوم نیست بلکه چندین مفهوم است که بعضیهایشان خطرناک و بعضیهایشان بیخطر هستند. درست است که ما نباید افراد را به چیزی که خودمان میخواهیم مجبور کنیم و بگوییم این آزاد کردن آنها است، اما این ریشخندی تلخ است که بگوییم تمامی مردم یک کشور خیلی فقیر مثل کامبوج آزادند تحصیل کنند چون قانونا برای این کار میتوانند به آمریکا سفر کنند و کسی هم مانع آنها نمیشود (آزادی منفی) و اینکه آنها از آزادی مثبت انجام چنین کاری برخوردار نیستند یعنی حتی هزینههای حداقل تحصیل در خود کامبوج را نمیتوانند بپردازند نه به آزادی ربطی دارد نه به ما، چون ما نمیخواهیم در آزادی مثبت آدمها دخالت کنیم. اینها هزارتویی هستند که مفهوم واقعی کلمه آزادی در آنها گم شده است. ما در زندگی خودمان هم در سطوح کوچکتر درگیر ابهامات این مفهوم هستیم. مثلا به نظر شما وقتی پدری فرزند خودش را به زور از اعتیاد باز میدارد آیا آزادی او را محدود میکند یا افزایش میدهد؟ پدری که فرزندش را به تحصیل در دانشگاه مجبور میکند آیا آزادی او را محدود میکند؟ پدری که فرزندش را به تحصیل در یک رشته خاص مجبور میکند چطور؟ پدری که دخترش را به ازدواجی مجبور میکند که از نظر خودش صلاح اوست آیا آزادی او را محدود میکند؟ وقتی او را از ازدواجی که نادرست میداند باز میدارد چطور؟ شاید شما در پاسخ بعضی از این سوالها تردید کنید و بگویید خوب بستگی دارد. اینها خیلی شبیه سوالهایی هستند که در خصوص آزادی میان دولت و مردم هم برقرار است. مرز میان صحیح و غلط در اینجا خیلی باریک است. کتاب سویفت به ما کمک میکند که کمی روشنتر بهاین هزارتوی مفهوم آزادی فکر کنیم.
آدام سویفت بخشی از کتاب خود را به مباحث آزادی و مالکیت خصوصی، بازار و مالیاتهای باز توزیعی اختصاص داده است. تجانسی که آزادی با بازار و مالکیت خصوصی پیدا میکند از نظر سویفت چه وجهی دارد؟ و پنج اندیشهای که از آزادی مشتق میشود چه تضادی با مالکیت خصوصی، بازار و باز توزیع آن دارد؟
این موضوع را هم باید در سایه بحث قبلی در نظر بگیریم. بازار آزاد از پایههای اصلی شاخه لیبرال تمدن مدرن است. لیبرالهای راست معتقدند که بازار آزاد با ایجاد رقابت شدید ثروت را به طور کلی افزایش میدهد و وقتی که ثروت به طور کلی افزایش پیدا کرد بر اساس آنچه در علم اقتصاد نشت ثروت به پایین نامیده میشود، در مجموع باعث رفاه بیشتر همه جامعه میشود. به عبارت دیگر ثروتمندتر شدن ثروتمندان در نهایت به نفع فقیران نیز خواهد بود. مثل اینکه بگوییم اگر یک فقیر یک پنجم یک کیک بزرگ را بخورد بهتر از آن است که یک سوم یک کیک کوچک را بخورد. پس اندازه کل کیک مهمتر از آن است که ما سهمهای برابری داشته باشیم. در واقع با این استدلال شکاف طبقاتی را میخواهند توجیه کنند. واقعیاتی تلخ در دنیای امروز باعث میشود که خیلیها با شنیدن چنین استدلالی زیاد خوشحال نباشند، چون خیلی از مواقع عملا وقتی کیک خیلی هم بزرگ است حتی خورده کیک هم به یک عده نمیرسد. حالا اگر کسی (مثلا یک چپگرای میانه مثل سویفت) بگوید که جامعه حاصل از بازار آزاد جامعه بسیار نابرابری است و بهتر است که دولت با دخالت خودش تا حدی آن را تعدیل کند (مثلا از طریق تامین آموزش و پرورش رایگان، یا تامین اجتماعی یا حقوق بیکاری یا امثال آن) بلافاصله راستگراها (مثلا اختیارگراها) میگویند کهاین باز توزیع آزادی افراد را تقلیل میدهد و ما را به ورطه توتالیتاریسم نزدیک میکند و با اصول جامعه لیبرال در تضاد است. سویفت میکوشد کهاین اعتراض را پاسخ بگوید. پاسخهایی از قبیل اینکهاین کار مجموع آزادی را افزایش میدهد، یا اینکه حتی اگر آزادی را کاهش دهد در جهت افزایش دیگر ارزشهای جامعه لیبرال مثل عدالت و برابری است. مسلما اینها بحثهایی هستند که بر اساس مصادیقشان در جوامع مختلف خیلی فرق میکنند. اما کاری که سویفت با مهارت تمام به انجام میرساند این است که اصل و اساس این مفاهیم را بسیار روشن میکند به طوری که امکان بحث دقیق با استفاده از مفاهیمی که در اختیار ما میگذارد خیلی بیشتر میشود.
میدانیم که رابرت نوزیک از دستیاران ارشد جان راولز بوده است و سالها در کنار او به بسط نظریه عدالت پرداخته و در عین حال باز هم میدانیم که نوزیک منسجمترین و نظاممندترین بیان اصول اختیارگرایی و یکی از بنیادیترین انتقادها از مجموعه رویکرد راولز را داشته است. مهمترین وجه اختلاف نوزیک و راولز عمدتا روی چه محوری بوده است؟
همان طور که گفتم دغدغه اصلی راولز دغدغه عدالت است چون از نظر او مهمترین کمال اخلاقی که یک جامعه میتواند و باید داشته باشد عدالت است. و این عدالت راولزی حکم میکند که جامعه به نحوی سامان یافته باشد که به نفع فقیرترین افراد اجتماع باشد. شاید چنین امری مستلزم این باشد که ما مقداری از ثروت را از ثروتمندان بگیریم و از طرق مختلف مثل آموزش و پرورش و امثال آن در اختیار فقرا قرار دهیم. به اصطلاح باز توزیع کنیم. نوزیک از اصل با این موضوع مخالف است. از نظر او اجرای عدالت هیچ ربطی به فقیرها یا نحوه توزیع ثروت ندارد بلکه دربارهاین است که حق هر کسی را حفظ کنیم. مثلا وقتی ما پولی را از یک شخص ثروتمند میگیریم، در حالی که قانونا این پول به او تعلق داشته است، عدالت را زیر پا گذاشتهایم، ولو اینکه فقرا از گرسنگی در حال مرگ باشند. چون عدالت درباره رعایت حقوق افراد است، نه خیرخواهی و بخشندگی و اینطور مسائل. یعنی آن چیزی را که مال آنها است به آنها بدهیم و چیزی را که متعلق به آنها است از آنها نگیریم. شاید حالا کسی از نوزیک بپرسد که خوب این حرف درست است که مال کسی را نباید از او بگیریم اما این مال از اول چطور به او تعلق پیدا کرده است؟ چرا این پول مال این آدم شده است. اگر به او ارث رسیده چه کسی گفته که به پدرش تعلق داشته باشد. یعنی در واقع تقسیم اولیه ثروت به چه صورتی بوده است که حالا نباید دست بخورد؟ درست است که تا حدی این بستگی به تلاش افراد داشته اما مسلم است که تا مقدار زیادی نیز اصلا اینطور نبوده و خود نوزیک هم قبول دارد که تقسیم کنونی ثروت ممکن است کاملا در اثر اموری کاملا ناعادلانه به وجود آمده باشد. مثلا یک عده حمله کرده باشند و پول یک عده دیگر را به زور گرفته باشند. این جزییات مهم نیستند. چون در نهایت پیام نوزیک روشن است: عدالت به ما حکم نمیکند که در توزیع کنونی ثروت دست ببریم. بقیهاین استدلالها و اساس این فکر را بهتر است در خود کتاب دنبال کنیم.
ارسال نظر