تاریخ ایران- انقلاب ساخت ماشین در نیمه دوم قرن هجدهم-۴
عصر طلایی پارچهبافان
در دهههای ۱۷۸۰ و ۱۷۹۰، تقاضا برای چیت جدید موصلی آن قدر زیاد بود که بافندگان آنها (و نه بافندگان پارچههای زمختتر) با کامیابی بزرگی مواجه شدند. دوره، دوره رونق این قبیل پارچهها بود و تعداد زیادی مرد و زن با شاخه بافندگی صنعت جلب میشدند. در این دوره، چه بسیار انبارها و آبجوسازیها که به کارگاههای بافندگی تبدیل شد، در سراسر روستاها کارگاههای بافندگی به کلبهها متصل بود. اما«عصر طلایی بافندگان» هم دیری نپایید. در سال ۱۷۸۴، کشیشی شاعر به نام ادمند کارترایت پیشبینی کرد که در تحولات بعدی صنعت و تکنولوژی دیگر جایی برای ماشین آرکرایت نیست و از همینرو یک ماشین پرقدرت بافندگی اختراع کرد که با نیروی اسبان، توربین آبی، یا ماشین بخار به کار میافتاد. ماشین کارترایت، برخلاف ماشینهای نخریسی، به سرعت متداول نشد و پیشرفتی به نسبت کند داشت: پیش از آنکه به عنوان وسیلهای موثر و کارآمد در تولید کارخانهای مورد استفاده قرار گیرد، نیاز به یک رشته اصلاحات داشت. اصلاحات جدید، شامل مرتب کردن پارچه، پرزگیری و قرار دادن پارچه روی میله مخصوص نیز توسط ویلیام رادکلیف و تامس جانسن در سالهای ۱۸۰۳ و ۱۸۰۴ انجام شد. طی دهه بعد، خانواده هاراکس از استاکپورت و رابرت از منچستر، اصلاحات بیشتری در دستگاه بافندگی کارترایت به عمل آوردند. اما حتی در سال ۱۸۱۳ نیز چنین برآورد میشد که بیش از ۲۴۰۰ ماشین بافندگی کارترایت در سراسر کشور وجود نداشته باشد، در حالی که تعداد ماشینهای بافندگی دستی تقریبا صد برابر این تعداد بود. به دنبال جنگ با فرانسه، روند به کارگیری ماشین سرعت گرفت: در سال ۱۸۲۰، در سراسر بریتانیا، ۱۴۰۰۰ ماشین بافندگی کارترایت و در سال ۱۸۳۳، بیش از صد هزار دستگاه از این ماشین در حال فعالیت بودند. تلاش بافندگان دستی در زمینه رقابت با ماشین بافندگی بخار و سازمان برتر تولید کارخانهای، یکی از فصلهای ملالتبار تاریخ اقتصادی این دوره است.
در بسیاری از موارد، بافندگی توسط کارفرمایان مستقلی صورت میگرفت که در این شاخه از صنعت تخصص داشتند. اما بعد از سال ۱۸۲۰، تمایلی در ریسندگان پدید آمد که کارگاه بافندگی را نیز به ماشین خود متصل کنند. در صنعت پارچهبافی پنبهای نیز، مانند صنایع آهن، دگرگونیهای صنعتی با پیدایش شرکتهای بزرگ و فرآیند ادغام چند شرکت در یکدیگر همراه بود.
نوآوریهای ریسندگی و بافندگی پنبه اغلب در سایر رشتههای ریسندگی و بافندگی نیز کاربرد داشت. اما به کارگیری پیشرفتهای فنی در صنایع پشمبافی و ماهوتبافی سرعتی کمتر داشت: حتی در نیمههای قرن نوزدهم، بیش از نیمی از کارگران پارچهبافی یورکشر در کارخانهها کار نمیکردند، در وست کانتری تعداد از این هم کمتر بود. دلیل این امر، برخلاف تصور عدهای، گرایشهای محافظهکارانه نبود، چون یورکشریهای آن روزگار نیز، مانند امروز و مانند لنکستریها، پرانرژی و گوش به زنگ بودند. این امر چند علت داشت: یکی از آنها ماهیت مواد خام بود؛ دیگری مقرراتی بود که دولت با حسن نیت برای اداره امور صنعت وضع میکرد، اما خیلی بد اجرا میشد؛ و دلیل سوم هم این بود که پارچههای پشمی به اندازه چلوار و چیت موصلی خریدار نداشت و از کشش تقاضای کمتری برخوردار بود. اینجا و آنجا کارخانههایی بزرگ توسط بازرگانان برپا گردیده بود. اما در این رشته نوعا شرکتهایی به نسبت کوچک تشکیل میشد و چند نفری به شکل برابر صاحب آن بودند و در واقع یک شرکت سهامی بود. در وست رایدینگ، چند نفری هم از این راه به ثروتی دست یافتند، اما دیگر آرکرایت یا پیل، یا سلطان پشم که بتواند با سلطانهای پنبه و کتان غرب پناین رقابت کند در این قلمرو پدید نیامد.
فرآیندهای بعدی صنعت پارچهبافی پنبهای نیز دستخوش تغییراتی شد که با تغییرات مشابه در پنبهزنی، ریسندگی، و بافندگی پهلو میزد. در سالهای نخست سده هجدهم، نقش انداختن چلوار توسط صنعتگرانی انجام میشد که با استفاده از مهرهای چوبی و با فشار دست، نقشی را بر پارچه میزدند. نخستین نوآوری، جایگزین کردن پلاکهای مسی بود. بزرگترین گام در این صنعت هنگامی برداشته شد که در سال ۱۷۸۳، یک اسکاتلندی به نام تامس بل، به جای این پلاکها و مهرها، استوانههای دواری را قرار داد که با نیروی بخار کار میکردند. خانواده پیل و دیگران در لنکشر نیز به سرعت آن را اقتباس کردند و از آن پس دوران تولید انبوه چیت با دوران تولید انبوه نخ و پنبهزنی در حجم انبوه مقارن بود. سایر فرآیندهای تکمیلی و پایانی، مثل سفید کردن و رنگرزی، چندان به کار ماشینی نیاز نداشت. اما حتی در همین زمینهها هم یک رشته نوآوری صورت گرفت که اوج آن با انقلاب فنی و برپایی بنگاههای عظیم مقارن بود. این ماجراها با کشف تنتور و معرفهای جدید توسط دانشمندان اسکاتلندی و فرانسوی و با پیدایش شیمی صنعتی در انگلستان پیوندی نزدیک داشت.
در روش سنتی سفید کردن، پارچه را در معرض آفتاب قرار میدادند، یا ابتدا در محلولی از خاکستر و سپس در شیر ترش شده میجوشاندند. در کتاب هنر سفید کردن، اثر فرانسیس هوم، استاد دانشگاه ادنبورگ که در سال ۱۷۵۶ انتشار یافت، آمده است که به جای شیر ترش از اسید سولفوریک استفاده شود. در همان زمان، از این اسید به میزانی کم برای تمیز کردن لوحههای قلعی و سایر فرآوردههایی که با فلز سر و کار داشتند استفاده میشد. در سال ۱۷۳۶، در تویکنم، عطاری به نام جوشوا وارد توانست با استفاده از دستگاه شیشهای قدری زاج تهیه کند، اما هزینه تولید بالا بود. سرآغاز واقعی استفاده صنعتی از اسید سولفوریک حدود ده سال بعد بود که جان روباک، شیمیدان تحصیلکرده، به همراهی سمیوئل گاربت، تاسیساتی را ابتدا در بیرمنگام و سپس در پرستنپنز به راه انداختند که در آن اسید سولفوریک را در ظروف سربی تولید میکردند. در سال ۱۷۸۷، جیمز وات روش برتوله برای سفید کردن به کمک کلر را از فرانسه به انگلستان آورد و مکگرگور، پدر همسر وات، و دیگران در اسکاتلند از این روش استفاده کردند. در سال ۱۷۹۸، چارلز تنانت اهل گلاسگو، با عبور دادن گاز کلر از روی آهک مرده، پودری سفیدکننده را تولید کرد که حمل و نقل آن آسان بود و در مقایسه با اسیدهای مایع، زیانش برای سلامتی کمتر بود.
تولید مواد سفیدکننده فقط یکی از جنبههای کاربرد شیمی در صنعت بود. از بازها و نمکها نیز، به موازات استفاده از اسیدها، در صنعت استفاده میشد. جان روباک در پرستن پنز، با ترکیب زاج و نمک طعام، سود سوزآور را تولید کرد و در سال ۱۷۷۳، جیمزکر (که در رشته شیمی زیر نظر بلک تحصیل کرده بود و در کبک با ولف همکاری داشت) به همراه الگزاندر بلر در تیپتن تاسیساتی را به راه انداخت که در آن سود سوزآور برای صابونسازان، قلع سفید برای سفید کردن ظروف مسی، و لیتارژ (مردار سنگ) برای شیشهسازی تولید میشد. خود آنان پیشتر در استربریج کارخانه شیشهسازی دایر کرده بودند. صنعتگران دیگری در تولید پتاس، زاج سفید و آمونیاک تلاش میکردند- چند سال پیش از این، پریستلی روش تهیه آمونیاک را کشف کرده بود. در مراحل بعد، وجود آب نمک، زغالسنگ و عرضه اسید سولفوریک موجب رشد صنایع شیمیایی در حوالی تاین شد. در آنجا، در اوایل قرن نوزدهم، معمول شدن روش لوبلان موجب تمرکز سریع جمعیت در ساوث شیلدز و گیتسهد گردید. اما رشد سریع در دهه ۱۸۲۰ فراهم شد که به دنبال حذف حقوق گمرکی بر نمک طعام، جیمز ماسپرات و جوسیا گمبل از ایرلند به لیورپول رفتند تا روش لوبلان را فرا گیرند. آنها کاری نداشتند که بعدها جماعت تلاشگر- ولو نامحبوب- سنت هلنز و ویدنس سر بلند خواهند کرد.
در زمینه مشتقات زغالسنگ نیز پیشرفتهایی حاصل شد. در سال ۱۷۵۶، جیمز هوتن، زمینشناس اسکاتلندی، توانست از دوده، کلرور آمونیوم تهیه کند. اما بنیانگذار واقعی استفاده از زغالسنگ در صنایع شیمیایی، اسکاتلندی دیگری به نام الگزاندر کاکرن، نهمین ارل داندانلد، بود. در سراسر قرن هجدهم، قیر ماده لازم برای پوشش تخته و الوار کشتیها و تقریبا در انحصار قدرتهای بالتیک بود و این قدرتها را در موضعی قرار میداد که فشار دیپلماتیک عمدهای را بر انگلستان (با توجه به وابستگی فزاینده این کشور به کشتی و کشتیسازی) وارد سازند. الگزاندر کاکرن، با انگیزه میهنپرستانه و نفع شخصی، در ملک شخصی خود دست به آزمایشهایی در زمینه تهیه قیر و روغن جلا از زغالسنگ زد و در سال ۱۷۸۲، در کالراس تاسیساتی بدین منظور به راه انداخت. اوضاع و احوال نیز برای این کار مساعد بود. ادم اسمیث، جوزف بلک و یکی از بستگان کاکرن به نام ماکادام، مشاور وی بودند. پارلمان حق امتیاز را تا سال ۱۸۰۶ تمدید کرد و به دنبال اختراع هنری کورت، در کورههای تهیه کک گازی تولید میشد که به درد آنها نمیخورد، اما ماده اولیه این صنعت بود. کمبود سرمایه، محافظهکاری نیروی دریایی و خلق و خوی الگزاندر کاکرن، بر روی هم موجب زیانهای مالی شد و سرانجام امتیاز اختراع به ماکادام واگذار شد و او و بازماندگانش از ثمرات آن به خوبی بهرهمند شدند- اختراعی که بهطور کامل تنها در قرن ما به تحقق پیوسته است.
در صنایعی که تاکنون بررسی کردهایم، رشد تولید با شکلهای تازه نیرو، ماشینهای جدید و دانش تازه حاصل شده از علوم پیوند داشته است. باید گفت اینها تنها عوامل موثر بر شکلگیری انقلاب صنعتی نبود، بلکه دلیل ما رشد و توسعه به دست آمده در صنایع سفالسازی و کوزهگری است. از سده هفدهم به بعد، کمبود قلع و سرب از یک سو و روی آوردن فزاینده مردم به چای و قهوه از سوی دیگر، موجب شد تا ظروف سفالین جای ظروف فلزی خانگی را بگیرد. ظروف چینی از شرق و از دلفت هلند در خانه مرفهترها و ظروف زمخت سفالین انگلیسی در خانه افراد به نسبت فقیر مورد استفاده قرار میگرفت. در دهههای نخست سده هجدهم، کارگاههای سفالسازی در لامبث، چلسی، بریستول، ووستر، لیورپول و سایر مناطق شهری برپا گردید، اما کمبود چوب و هیزم موجب شد تا این کارگاهها به مناطق نزدیک حوزههای زغالسنگ و بهویژه به شمال استفردشر منتقل شود. در آنجا، خاک رس در انواع آن و سرب برای پرداخت و براق کردن فراوان بود. کارگاههای سفالسازی نیز، مانند سایر صنایعی که اجناس مصرفی تولید میکنند، کوچک بود. کارفرما کسی بود که یکی دو کارگاه داشت؛ تغاری برای خمیر کردن گل رس، تابهای بزرگ برای خشک کردن خمیر زیر نور آفتاب، چرخ کوزهگری یکنفره که با دست یا پا به کار میافتاد و کورهای برای پخت سفال، همه ابزار کار او را تشکیل میداد. ظروف سفالی را به کوزهفروشان دورهگرد میفروختند و آنان ظروف را در صندوقهایی بر پشت الاغ بار میکردند و برای فروش به نقاط مختلف میبردند.
ارسال نظر