خاطرات مدیری که بنگاهی ورشکسته را سودآور کرد
شاید بارها از خودتان پرسیده باشید چرا تعداد بسیار کمی از شرکتها سود با کیفیت میسازند؟ در صادرات و توسعه بازار موفق هستند و در شطرنج رقابتهای قیمتی همواره پیروزند، منابع انسانی در این شرکتها یک عامل بحرانزا نیست و نظم و انضباط مالی ستون فقرات همه برنامههای این شرکتهاست. اگر پاسختان این است که آنها نسبت به دیگران خوششانسترند یا روزگار بر وفق مرادشان بوده یا با زدوبند با نهادهای قویتر به جایی رسیدهاند، بهتر است همین امروز در یک کلاس آموزش شنا نامنویسی کنید و شنای قزلآلایی را بیاموزید. بگذارید قزلآلا قورتتان بدهد، در پوست او بروید و با قدرت شنا کنید، این تجربه بیش از هزار روز مدیریت نامتعارف من است. نوشتن این کتاب را زمانی شروع کردم که دیگر مسوولیتی در شرکتی که دربارهاش خواهم گفت، ندارم. حالا چند ماهی است عهدهدار مسوولیت هیاتمدیره یک هلدینگ شرکت سرمایهگذاری هستم. بهدلیل نوع مسوولیتم، به جای مدیریت یک شرکت، این روزها رفتار کاری چندین شرکت زیرمجموعه را رصد میکنم. در همین مدت کوتاه دریافتهام اغلب شرکتها، گرفتار «پدیدههایی متعارف» هستند. روالی که شبیه نفس کشیدن در فضایی آلوده، اگرچه تبدیل به عادت شده اما عامل تنگی نفس و مسمومیت است.
رفته رفته دانستم حتی اغلب مدیران خوشفکر و پرانرژی در همان ابتدای کار آنقدر وارد درگیریهای ریز و درشت پدیدههای متداول و لابیهای بازار میشوند که مهمترین هدفشان را که باید تولید و فروش با کیفیت باشد، از خاطر میبرند. البته که آنها خواهان بهبود اوضاع هستند و هر کاری از دستشان بربیاید انجام میدهند و اتفاقا دخالت جدی در ریز و درشت امور دارند. اما دخالت آنها منجر به بهتر شدن اوضاع نمیشود. به راستی چرا؟ در نوشتار پیش روی تلاش کردم تجارب شخصیام را که نتیجه مدیریتی نامتعارف در برخورد با پدیدههای به غلط عرفشده، در یکی از بنگاههای بزرگ اقتصادی است، بیان کنم.
ارسال نظر