نهادگرایی ایدئولوژی نیست

محمد طاهری - گفت‌وگو با دکتر «موسی غنی‌نژاد» در مورد «اندیشه نهادگرایی» بازتاب زیادی در محافل اقتصادی و دانشگاهی داشت. طبیعی و قابل پیش‌بینی بود که این گفت‌وگو پاسخ‌هایی هم داشته باشد ازجمله نگارش مقاله‌ای تحت عنوان «آیا نهاد گرایی فقط لباس چپ جدید ایرانی است؟» که به قلم «علی نصیری اقدم» در روزنامه کیهان منتشر شد. همزمان، دکتر «احمد میدری» استاد دانشکده اقتصاد علامه طباطبایی، هم برای انجام گفت‌وگویی اعلام آمادگی کرد تا برخلاف آقای‌غنی‌نژاد که به نهادگرایان ایرانی تاخته بود، از اندیشه نهادگرایان ایرانی دفاع کند.«احمد میدری» لیسانس اقتصاد نظری را از دانشگاه شیراز گرفته، دوره‌های فوق‌لیسانس و دکترا را در دانشگاه تهران گذرانده و در دانشگاه‌های مختلف هم تدریس داشته است. او در مرکز تحقیقات استراتژیک، وزارت اقتصاد و مرکز پژوهش‌های مجلس محقق و مشاور و در مجلس ششم هم نماینده مردم آبادان بوده است. «میدری» به گفته خودش، بر سه حوزه اقتصاد نهادگرایی متمرکز است. نخست «حکمرانی یا حاکمیت شرکتی» که رساله دکتری او بر همین اساس نوشته شده است. دوم «توانمندسازی دولت یا حکمرانی خوب» که کتابی تحت همین عنوان منتشر کرده است و در نهایت «بازار خوب و بد» که موضوع تازه مورد علاقه او به شمار می‌رود. همان‌طور که می‌دانید، چندی پیش «روزنامه دنیای اقتصاد» بحث در مورد «نهادگرایی» را با یک منتقد، آغاز کرد. در آن گفت‌وگو، «دکتر موسی غنی‌نژاد» انتقادهایی جدی نسبت به نهادگرایی داشتند. به خاطر رعایت عدالت باید فرصتی هم به بحث در این مورد با یکی از طرفداران این تفکر اختصاص داده می‌شد. ارزیابی شما از آن مصاحبه چیست؟ آیا انتقادهای آقای غنی‌نژاد به نهادگرایی وارد است و با واقعیات آن سنخیت دارد؟

من آن مصاحبه را خوانده‌ام. در آن مصاحبه، بین نهادگرایان داخلی و خارجی تفکیک شده بود. «آقای غنی‌نژاد» طرفدار نهادگرایان خارجی بود و «نهادگرایان ایرانی» را فرزندان صالح این تفکر نمی‌دانست یا بهتر بگویم آنها را نهادگرا نمی‌دانست و معتقد بود، «نهادگرایی لباس جدید چپ‌های ایران» است. به هر حال این یک گزاره تجربی است که مصاحبه شونده معتقد بود، نهادگرایان ایرانی اعتقاد واقعی به تفکر نهادگرایی ندارند و چپ‌هایی هستند که لباس تازه‌ای به تن کرده‌اند.

اما من یقین دارم که چپ‌های ایرانی آنقدر شجاع و اخلاقی هستند که اعتقادات خود را روشن اعلام کنند و هیچ احتیاجی به این قبیل پنهان کاری‌ها وجود ندارد. مناظره‌هایی که در طول یک سال اخیر میان این افراد و مخالفان آنها از جمله آقای غنی‌نژاد در مطبوعات شاهد آن بودیم، این مساله را به خوبی نشان می‌دهد. ما در ایران عادت کرده‌ایم که افراد را طبقه‌بندی کنیم، آنها را در یک قفسه جای بدهیم و بعد چماق بر سر آنها بکوبیم. مثلا کافی است که یک نفر را «چپ» بخوانیم و بدین صورت حکم طرد او را امضا کنیم یا در نقطه مقابل به یک نفر بگوییم «لیبرال» و او را از صحنه محو کنیم. می‌دانید که این روزها «چپ» بودن در نزد برخی و «لیبرال» بودن، نزد برخی دیگر برای کنار گذاشتن آن تفکر کفایت می‌کند. نقد اندیشه باید براساس آرای آنها صورت گیرد. شیوه نقد شناخته شده است. شما برای نقد یک گروه می‌توانید تئوری‌ها و مفروضات آنها را نقد کنید. ولی این که ما از یک اندیشه به صورت یک توطئه فرهنگی یاد کنیم و گویی که مافیایی در حوزه اندیشه کشف کرده‌ایم و به دیگران هشدار بدهیم و بگوییم که گول این مافیا، که وابسته به جریان چپ است را نخورید، صحیح نیست. این نحوه برخورد با تفکر درست نیست. نظر کلی من در مورد آن مصاحبه به شیوه برخورد آن برمی‌گردد.

ولی به طور کلی با مناظره فکری در مطبوعات موافقم، برخورد آرا به بلوغ فکری اندیشه‌ورزان و مردم کمک می‌کند. زمانی که دانشجو بودم همیشه با دوستان، به استادان می‌گفتیم که چرا شما با یکدیگر مناظره نمی‌کنید؟ آنها پاسخ می‌دادند که ما آنقدر وجوه مشترک داریم که اختلاف‌هایمان را بزرگ نکنیم. البته من با این نظر موافق نبودم و می‌گفتم هیچ اشکالی ندارد که اختلافات فکری روشن شود تا بعد دانشجویان بتوانند تصویر روشنتری از مکاتب اقتصادی به دست بیاورند.

با توجه به اینکه عمده بحث ما در مورد نهادگرایی است. می‌خواهم بدانم آیا شما انگ نهادگرایی را می‌پذیرید؟ آن نوع نهادگرایی که خودتان هم آن را تعریف خواهید کرد.

بله. من معتقدم برای تحلیل خیلی از مسائل اقتصادی ایران، ناچار به پذیرش «تحلیل‌های نهادی» هستیم و نمی‌توانیم برخی از این مسائل را از طریق تفکر «اقتصاد نئوکلاسیک» تحلیل کنیم. برای برخی از امور هم نیاز به تحلیل‌های نهادی نیست.

یعنی فقط در بعضی مسائل می‌شود به اقتصاد نئوکلاسیک اتکا کرد؟

بله. به طور مثال برای تحلیل «نوسان قیمت یک کالا» در طول یک مدت کوتاه یا در فصول مختلف، نیاز کمتری به «تحلیل نهادی» داریم و با روش‌ها و تحلیل‌های مرسوم اقتصادی هم می‌توانیم توضیحات قانع‌کننده‌ای ارائه دهیم. اما بسیاری از مسائل اقتصاد ایران در چارچوب این تحلیل‌ها نمی‌گنجد و ما باید متوسل به چارچوب فکری دیگری شویم تا بتوانیم این موضوع را تحلیل کنیم. به طور مثال در مورد «عدم انباشت سرمایه» در ایران نمی‌توانیم فقط با توجه به تغییرات نرخ بهره توضیح دهیم که چرا انباشت سرمایه در ایران به این صورت است؟ بلکه باید به مسائل بنیادی‌تری مثل امنیت، کیفیت حکومت و حتی ویژگی‌های فرهنگی جامعه و نظام اقتصاد بین‌الملل توجه کنیم. بعد می‌توانیم «عدم انباشت سرمایه» در ایران یا تفاوت آن در قسمت‌های مختلف ایران را توضیح دهیم. در چنین حوزه‌هایی من سعی می‌کنم که از تحلیل‌های «اقتصاددان‌های نهادگرا» استفاده کنم.

آیا به اقتصاد نئوکلاسیک و مبانی آن اعتقاد دارید؟

«اقتصاد نئوکلاسیک» برای تحلیل برخی مسائل مثل نوسان قیمت، می‌تواند مورد استفاده قرار گیرد، ولی ادعای «اقتصاد نئوکلاسیک» این است که تحلیل‌هایش فقط مربوط به این چارچوب نیست و می‌تواند در تمام حوزه‌ها پاسخگو باشد. به این دلیل من با این دستگاه تحلیلی مخالفم. همانطور که اقتصاددانان نهادگرا به تفصیل نشان داده‌اند فرضیات و چارچوب تحلیل اقتصاد نئوکلاسیک برای درک بسیاری از مسائل اقتصادی، نادرست و در بهترین حالت ناقص است.

به نظر شما در چه زمانی نهادگرایی در ایران شکل گرفت و چه هنگام نهادگراها و تفکرات آنها وارد اقتصاد ایران شدند؟ آیا این را می‌پذیرید که نهادگراها ادامه حرکت «چپ‌ها» هستند که اکنون در لباس دیگری ظهور کرده‌اند؟

تا جایی که من اطلاع دارم کانون یا انجمن خاصی که مربوط به «اقتصاددان‌های نهادگرا باشد، در ایران وجود ندارد.» یعنی نهادگراهای ایرانی فاقد یک تشکل رسمی یا غیررسمی هستند که بتوانیم به آن رجوع کنیم و با ریشه‌یابی آن اعلام کنیم که آنها چه زمانی به وجود آمده‌اند و یا اینکه قبلا چگونه فکر می‌کردند. مقالات زیادی هم در این رابطه نوشته نشده است. در مورد «نهادگرایی» مقالات بسیاری کمی ترجمه شده است و مطالعات کاربردی در این زمینه هم در ایران تازه آغاز شده است. آشنایی ایرانیان با اقتصاد نهادگرایی به سال‌های ۷۲-۷۱ بر می‌گردد که چند مقاله و یک کتاب از «داگلاس نورث» ترجمه شد. اما در مورد چپ بودن نهادگرایان ایرانی یا نهادگرا شدن چپ‌های ایرانی نکته‌ای را باید اشاره کنم. اقتصاد نهادگرا مثل اقتصاد نئوکلاسیک «دستگاه تحلیلی» است که می‌تواند با نظام‌های مختلف ایدئولوژیک سازگار باشد. همان طور که از دل مکتب نئوکلاسیک سیاست‌های مداخله‌گرا در دهه ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ استخراج می‌شد و از دهه ۱۹۸۰ این مکتب با «دولت حداقل» و «سیاست‌های لیبرالی» قرین شد، از اقتصاد نهادگرا می‌توان توصیه‌های سیاستی مختلف بیرون کشید. در میان مکاتب اقتصادی، «مکتب اتریشی» و «مارکسیستی» دارای چارچوب‌های ایدئولوژیک مشخص و واحد هستند و قابلیت تفسیرهای مختلف ندارند. «مکتب اتریشی» همزاد «لیبرالیسم» و «مکتب مارکسیستی»، مخالف «نظام لیبرالی بازار» است.

بنابراین اگر طرفداران اقتصاد نهادگرا در ایران گرایش به چپ دارند، نه بدعتی آورده‌اند و نه به موسسین این مکتب خیانت کرده‌اند. تبدیل اقتصاد نهادگرا از یک دستگاه تحلیلی به یک چارچوب ایدئولوژیک خطایی است که باید از آن پرهیز شود. برای توضیح این مساله، من بخشی از مقاله «جفری‌هاچسون» را به شما می‌دهم که می‌توانید در کادری جداگانه چاپ کنید. جفری‌هاچسون Jeoffery Hodgson سردبیرنشریه Journal Of Institutional Economics از اقتصاددانان مشهور نهادگرا و شارح اندیشه بسیاری از نهادگرایان است. ‌هاچسون در مقاله‌ای تحت عنوان «وجوه تمایز اقتصاد نهاد گرایی چیست؟» (منتشر شده در Journal Of Economic Issues,June ۲۰۰۰)به گرایش‌های چپ وراست در میان نهادگرایان و اقتصاددانان نئوکلاسیک پرداخته است. مطالعه این مقاله برای فهم ارتباط میان چپ‌گرایی و نهادگرایی و به طور کلی‌تر، میان گرایش‌های سیاستی مانند مداخله یا عدم مداخله دولت و چارچوب‌های تحلیلی مانند اقتصاد نئوکلاسیک و اقتصاد نهادگرایی بسیار ضروری است. همانطور که‌ هاچسون می‌گوید، بسیاری از بنیانگذاران اقتصادنئوکلاسیک، سوسیالیست بودند.

برخی‌ها مثل آقای ستاری‌فر یا مرحوم عظیمی و یا دوست و همکار شما آقای فرشاد مومنی خودشان بیان کرده‌اند که نهادگرا هستند و این مکتب اقتصادی را قبول دارند. در عین حال روایتی وجود دارد مبنی بر اینکه «نهادگراها» همراه با «اصلاح‌طلب‌ها» وارد تفکر اقتصادی ایران شدند، در این مورد چه نظری دارید؟

آقای غنی‌نژاد در آن مصاحبه گفته‌اند که نهادگراها همزمان با آمدن اصلاح‌طلبان وارد اقتصاد ایران شده‌اند. اما شما که بهتر می‌دانید برنامه سوم توسعه را کسانی نوشتند که خود را در مکاتب دیگر اقتصادی جای می‌دادند. آنها که در صحنه اقتصاد واقعی قرار می‌گیرند به راحتی در می‌یابند که بسیاری از آموزه‌های کتب درسی به قول «رونالد کوز» تنها به درد تخته سیاه دانشگاه‌ها می‌خورد. عزیزانی که شما از آنها نام بردید به تحلیل نهادهای اقتصادی ایران توجه دارند و با مکتب نهادگرایی هم آشنا هستند، اما تا چه اندازه این مکتب را قبول دارند و چه انتقادهایی را به این مکتب وارد می‌سازند بهتر است با خودشان صحبت کنید.

خود شما مطالعاتی در زمینه نهادگرایی داشته‌اید؟

بله. من از سال ۱۳۷۰ به بعد در این زمینه مطالعاتی داشته‌ام.

بیشتر با آثار و تفکرات چه اقتصاددان‌های نهادگرایی، آشنا هستید؟

من آثار مختلفی از نهادگرایان جدید و قدیم را خوانده‌ام. با آثار کسانی مثل «وبلن»، «کامونز»، و«هاچسون» و نهادگرایان جدید مثل «نورث»، «ویلیامسون»، «کوز»، «لیبنشتاین» و یا «نای» آشنا هستم.

شما چه برداشتی از نهادگرایی دارید؟

نهادگرایی منتقد اقتصاد نئوکلاسیک و در برخی وجوه مکمل این مکتب فکری است. نهادگرایی درک عمیق‌تری از نظام اقتصادی ارائه می‌دهد و دایره جدیدی از ابزارهای سیاست گذاری به دست می‌دهد. یکی از مهم‌ترین دستاوردهای اقتصاد نهادگرا تغییر نگاه به «نظام اقتصادی مبتنی بر بازار» و همچنین «بازارهای منفرد» است. بنابر اعتقاد نهادگراها، کارکرد بازار منوط به «نهادهای اقتصادی» و «نهادهای غیراقتصادی» است. «نظام بازار» بدون نهادهای مناسب اقتصادی و غیراقتصادی نمی‌تواند کارکرد درستی داشته باشد. اگر «بازار» و «سازوکار قیمت‌ها» را به حال خود رها کنید، نهادها به خودی خود به وجود نمی‌آیند. به طور مثال اگر نرخ بهره را آزاد کنید، این آزادسازی به ایجاد شرایط حقوقی و اداری لازم برای این که نظام بانکی کارکرد مناسب داشته باشد، نمی‌انجامد و اگر بدون داشتن زیرساخت‌های نهادی با قیمت‌ها بازی کنید، می‌تواند به نتایج مخرب اقتصادی بیانجامد. این موضوع یکی از خطوط فاصله بین اقتصاد نهادگرا و اقتصاد نئوکلاسیک است که هم «داگلاس‌نورث» و هم «رونالد کوز» قبل از اجرای سیاست‌های موســــوم به تعدیل ساختاری در اروپای شرقی این موضوع را اعلام کردند و متقد بودند، به دلیل فقدان این زیرساخت‌ها اگر بخواهید «آزادسازی قیمت» و «تغییر مالکیت» انجام دهید، مشکلات حل نخواهد شد و امکان بیشتر شدن و گسترده‌تر شدن مشکلات نیز وجود دارد.

آقای دکتر به نظر می‌رسد «نهاد گراها» و «نئوکلاسیک‌ها» در مورد اهمیت «نهاد‌ها» اتفاق نظر دارند و نقطه افتراق تفکر آنها در مسائل دیگر است. شما این را می‌پذیرید؟

بله درست می‌گویید. اقتصاددان‌های نئوکلاسیک و نهادگرا در مورد «اهمیت نهادها» اتفاق نظر دارند. «حقوق مالکیت» و یا «امنیت» فقط مورد توجه نهادگراها نیست. اقتصاددانان نهادگرا چند تفاوت مهم با اقتصاددانان نئوکلاسیک در حوزه سیاست‌گذاری دارند که اجازه دهید به تفصیل آنها را توضیح دهم. اول، «سیاست‌گذاری برای تبدیل بازار بد به بازار خوب» است. بازار لزوما نه یک نهاد خوب است و نه یک نهاد بد. بازار در اکثر موارد منابع را بهتر از دولت تخصیص می‌دهد، اما در بسیاری از موارد، تخصیص منابع توسط بازار، نتایج بدتری از تخصیص دولتی دارد. ضعف‌ها و کاستی‌های بازار می‌تواند به حدی باشد که سایر شیوه‌های تخصیص نابازاری به کارایی بیشتر منجر شوند. این مساله مورد، قبول اقتصاددانان نئوکلاسیک نیز هست. هر چند اقتصاددانان اتریشی با آن چندان موافق نیستند. اما اقتصاد نئوکلاسیک به این مساله نمی‌پردازد که چگونه می‌توان بازار بد را تبدیل به بازار خوب ساخت. در واقع اقتصاد نئوکلاسیک ابزارهای لازم را برای ورود به این قضیه در اختیار ندارد که لزوم آن داشتن یک دیدگاه جامع بین رشته‌ای نسبت به مسائل اقتصادی است و توجه به میراث تاریخی متفاوت کشورها و فرهنگ‌ها و نهادهای سنتی در هنگام ارائه رهنمود سیاستی و اینکه شما نمی‌توانید یک نسخه یا اندازه و سایز واحد برای همه کشورها تجویز کنید. اقتصاددان نئوکلاسیک به‌سان شعبده‌گری ظاهر می‌شود که با در اختیار داشتن یک عصای محدود، قصد معجزه‌گری و حل مشکلات پیچیده و متفاوت جوامع گوناگون را دارد. این اقتصاد حداکثر می‌تواند برای جوامع پیشرفته غربی با نهادهای شکل گرفته در بستر طولانی تاریخ آن جوامع راهگشا باشد.

پس قایل به تاثیر مثبت اقتصاد نئوکلاسیک در برخی کشورها هستید و در عین حال معتقدید این تفکر نمی‌تواند در برخی کشورهای دیگر کارساز باشد. می‌توانید بگویید برای کدام کشورها نمی‌تواند کارساز باشد؟

برای جوامع جهان سومی با نهادهای ناقص، غایب و شکل نگرفته، نمی‌تواند نتیجه بخش باشد. در واقع اقتصاد نئوکلاسیک ابزارهای لازم را برای ورود به این قضیه در اختیار ندارد که لزوم آن داشتن یک دیدگاه جامع بین رشته‌ای نسبت به مسائل اقتصادی است و توجه به میراث تاریخی متفاوت کشورها و فرهنگ‌ها و نهادهای سنتی در هنگام ارائه رهنمود سیاستی و اینکه شما نمی‌توانید یک نسخه یا اندازه و سایز واحد برای همه کشورها تجویز کنید.

و اقتصاد نهادگرا می‌تواند برای همه کشورها نتیجه بخش باشد؟

اقتصاد نهادگرا سیاست‌های مختلفی برای بهبود عملکرد بازار ارائه می‌دهد. توجه داشته باشید، در اکثر مواقع مداخله دولت و نهادهای مدنی مانند تشکل‌های کارفرمایی برای جبران ضعف‌ها و نواقـــص و کاستی‌های بازار ضروری است و از همین رو گفته می‌شود اقتصاددانان نهادگرا، طرفدار اقتصاد دولتی هستند، در حالی که تفاوت مهمی میان این دو وجود دارد.

برای روشن ‌شدن مساله به بازار اوراق بهادار تهران توجه کنید. بازار اوراق بهادار تهران یک بازار بد است چون این بازار، فاقد شفافیت اطلاعات و اصول رقابت‌منصفانه است. در این بازار نمی‌تواند ساز و کار قیمت‌ها حاکم شود زیرا دارندگان اطلاعات نهانی و سهامداران عمده با هزار و یک نیرنگ منافع سهامداران کوچک را به جیب خود سرازیر می‌کنند. هر آدم عاقلی که دبیر کل این بورس شود مجبور به تعیین سقف و کف افزایش قیمت است، کاری که در سایر بورس‌ها توسط دولت انجام نمی‌شود. چرا در سایر بورس‌ها توسط دولت انجام نمی‌شود. آن بورس‌ها چه تفاوتی با بورس ایران دارند؟ برای ایجاد یک بورس مدرن و سازمان یافته چه پیش شرط‌های نهادی لازم است که در بورس ایران وجود ندارد و وظیفه چه کسی است که این نهادها را بسازد و نقش تنظیمی regulatory دولت در این میان چه می‌شود که از منافع سهامداران جزء و منافع بلندمدت کل جامعه حمایت کند؟ تا زمانی که این بازار ناقص است نمی‌توان از آزادسازی قیمت‌ها سخن گفت ابتدا ضعف‌های حقوقی و نهادی آن باید برطرف شود. اگر اقتصاددانی در چنین حالتی مخالف آزادسازی قیمت‌ها باشد نباید به آن برچسب مارکسیست یا چپ‌ زده شود.

گفتید سهامداران عمده در بورس تهران اجازه نمی‌دهند سازوکار قیمت‌ها آزادانه عمل کند. این سهامداران عمده، خود دولت هستند که شاید ۸۰درصد بورس را در پرتفوی دارند.

تنها بازار اوراق بهادار تهران بازار بد نیست. «اکرلف Akerlof» از اقتصاددانان بزرگ و برنده نوبل ۲۰۰۲ در مقاله مشهور خود « بازار اجناس بنجل» بازار اعتبارات در تهران را مثال می‌زند. برای اولین بار «اکرلف» در سال ۱۹۶۷ نشان داد که در بازار‌های بد رقابت بدون مداخله دولت به نابودی بازار منجر می‌شود. در بازار غیر شفاف تولیدکننده بد و کلاهبردار، تولیدکننده خوب را از بازار بیرون می‌کند. قبل از پیدایش پول زمانی که سکه ضرب می‌شد کسانی که میزان عیار را رعایت نمی‌کردند به تدریج تولیدکننده درست‌کار را از صحنه رقابت بیرون کردند، این قاعده مشور به «قاعده گرشام» است. «اکرلف» گفت این قاعده تنها مربوط به سکه نیست در همه بازارها صادق است و برای همین کشف به او جایزه نوبل دادند. در صنعت قالی ایران ببینید که چگونه قالی‌های اصیل ایرانی با رنگ طبیعی جای خود را به رنگ مصنوعی دادند و به تدریج صنعت قالی ایران سیر قهقرایی پیمود. بازار مالی ایران‌، بازار مسکن، بازار محصولات کشاورزی و بسیاری از بازارها در ایران به معنای واقعی بازار بد هستند، بازارهای فاقد شفافیت، بازارهایی که قانون از جمله قانون مالیات‌ها بر آن حاکم نیست. مساله اصلی تبدیل این بازارهای بد به بازارهای خوب است. در بازار بد چه دولت مداخله کند چه مداخله نکند مساله حل نشده و تنها نوع مشکل عوض می‌شود. مداخله دولت در نظام قیمت‌ها مشکلاتی را به وجود می‌آورد و عدم مداخله مشکلات دیگری. به عنوان مثال به بازار بیمه در ایران هم توجه کنید. تقریبا در اکثر کشورهای دنیا دولت در نرخ حق بیمه دخالت نمی‌کند اما دولت ایران نرخ بیمه اتومبیل و چند بیمه دیگر را تعیین می‌کند. به دلیل عدم تعریف استانداردهای حسابداری و حسابرسی و عدم یکپارچگی اطلاعات، بازار بیمه در ایران یک بازار غیرشفاف و ناکارآمد است. دخالت دولت در حق بیمه مشکلات مختلفی را به‌وجود آورده است. در این وضعیت اگر مداخله دولت در تعیین نرخ حق بیمه برداشته شود برخی از آثار منفی رفع می‌شود ولی احتمال ورشکستگی این صنعت افزایش می‌یابد. در کشورهای دیگر نهاد ناظر بر بیمه‌ها از طریق کنترل پرتفوی (سبد دارایی‌ها) بر شرکت‌ها نظارت می‌کند و در ضمن با یکپارچه ساختن اطلاعات ضریب نفوذ بیمه را افزایش داده و از سوی دیگر ضریب خسارت را کاهش می‌دهد. دولت تاکنون نتوانسته در ایران این مساله را حل کند و ناچار دست به مداخله‌ای می‌زند که عوارض مختلفی برای شرکت‌های بیمه و مردم به وجود می‌آورد اما اگر این مداخله را اعمال نکند، این بازار نابود خواهد شد. مساله این است که چگونه این بازار بیمه را از بد به خوب تبدیل کنیم. دعوا بر سر مداخله قیمتی دولت در این موضوع گم‌کردن مساله اصلی است. دعوا بر سر نرخ بهره بانکی هم که در دو دهه اخیر در ایران خیلی داغ بوده است به نظر من دعوایی فرعی است. مداخله دولت در نرخ بهره، بانک‌ها را ورشکست و عدم مداخله دولت نظام صنعتی را ورشکست می‌کند. مساله تحول در بازار مالی کشور است. این دستاورد اقتصاد نهادگرایی برای اقتصاد ایران می‌تواند بسیار پرثمر و میمون باشد.

و شما معتقدید، دولت که خود مسبب بروز همه این مشکلات در عرصه اقتصاد شده است، برای درست عمل کردن نهادها باید برنامه‌ریزی و سیاست‌گذاری کند؟

نکته مهمی است. تبدیل دولت بد به دولت خوب و سیاست‌های بهبود دولت از مهمترین دستاوردهای اقتصاد نهادگرا است. نهادگرایان برای تحلیل رفتار دولت سعی فراوان کرده‌اند و سیاست‌های مختلفی برای توانمندسازی دولت ارائه دهند. در سایر مکاتب اقتصادی مساله میزان مداخله دولت است، مداخله کم یا زیاد موضوع اصلی است. در مکتب نهادگرایی دولت یک نهاد اجتماعی است که عملکرد آن کلید عملکرد اقتصادی است. مباحث بسیار گسترده و غنی تحت عنوان حکمرانی خوب در این چارچوب تدوین شده است. هدف این نظریه فهم رفتار دولت و تغییر آن است.

اما آقای دکتر هیچ اقتصاددان نئوکلاسیکی با بهبود وظایف دولت یا وجود یک دولت کارآمد مخالفت نمی‌کند.

اقتصاددانان نئوکلاسیک مخالفتی با بهبود عملکرد دولت و نظریه حکمرانی خوب ندارند اما به آن نمی‌پردازند.

یعنی شما معتقدید نباید از وظایف دولت کم کرد بلکه باید شرایط بهبود دولت را فراهم کرد؟

مساله دولت در ایران همین دولت خوب است با حذف مداخله دولت و کاهش سهم آن در اقتصاد ایران مساله حل نمی‌شود. دولت قاجار در ایران دولت حداقل بود، هیچ مداخله‌ای در نرخ بهره، نرخ ارز، دستمزدها و قیمت کالاها نمی‌کرد، ورود و خروج سرمایه آزاد بود و بازار کار هم کاملا سیال بود. نیروی کار به خارج مهاجرت می‌کرد و از خارج به داخل می‌آمد.

اما دولت رضاشاه دولتی مداخله‌گر بود، تجارت خارجی به انحصار دولت درآمد، بیمه و بانک دولتی جانشین بانک‌های خارجی شدند، شرکت‌های دولتی در فعالیت‌های مختلف تاسیس شدند و همه چیز در دست دولت قرار گرفت. نه دولت حداقل قاجاری و نه دولت حداکثری رضاشاهی مساله توسعه در ایران را پاسخ نمی‌دهد، دولت قاجار در وظایف ایجابی ناتوان بود و دولت رضاشاهی بنیان‌های بخش خصوصی را نابود کرد. مساله بزرگی و کوچکی دولت باید جای خود را به توانمندسازی دولت بدهد. از سال ۱۳۶۸ تاکنون پارادایم سیاست‌ تعدیل با تاکید بر کوچک سازی موضوع بهبود عملکرد دولت را از ذهن نظریه‌پردازان و سیاست‌گذاران ایران خارج ساخته است. باید مساله بهبود نهاد دولت در کانون اذهان و سیاست‌ها قرار گیرد.

در طول ۱۵ سال گذشته مساله بهبود عملکرد شرکت‌های دولتی مساله اصلی در بین سیاست‌گذاران و تصمیم‌گیران ما نبود چرا که مساله مهم برای آنها فقط خصوصی‌سازی بوده است. اقتصاد نهادگرا سیاست‌های مختلفی را برای کارایی بیشتر شرکت‌های دولتی طراحی می‌کند اما اقتصاددانان لیبرال، شرکت‌های دولتی را جرثومه‌ای می‌دانند که هیچ راهی به جز خصوصی‌سازی برای آنها متصور نیست. اصلاحات اقتصادی و سیاسی بسیار مهم برای کمک به رشد اقتصادی از قبیل اصلاح خزانه‌داری،‌ نظام بودجه‌ریزی، ساختار نهادهای دولتی همه از مسائل مهم اقتصاد ایران هستند که اقتصاد نئوکلاسیک به آنها نمی‌پردازد اما در کانون توجه و تحلیل اقتصاد نهادگرایی است.

پس نهادگراها برای حل موضوع کارایی شرکت‌های دولتی و کاهش حجم دولت چه نسخه‌ای پیشنهاد می‌کنند؟

اقتصاد نهادگرا به جای خصوصی‌سازی، بهبود محیط کسب و کار و رفع موانع برای فعالیت بخش خصوصی را مساله اصلی می‌داند. اقتصاددانان نهادگرا خصوصی‌سازی را شرط لازم برای تبدیل اقتصاد دولتی به اقتصاد بازار اعلام می‌کردند و بر همین اساس این الگو در جهان و ایران تعقیب شد.

این راهبرد (خصوصی‌سازی) در کشورهای بلوک شرق و شوروی سابق به فاجعه اقتصادی منجر شد و در مقابل اقتصاد چین بدون خصوصی‌سازی و با اتخاذ راهبرد رشد ارگانیک بخش خصوصی توانست اقتصاد دولتی را به اقتصاد بازار تبدیل کند و معجزه بیافریند.

اقتصاددانان نهادگرا از جمله «نورث» و «کوز» از ابتدا با این شیوه خصوصی‌سازی مخالف بودند. آنها خصوصی‌سازی توسط دولت را نوعی مهندسی اجتماعی از بالا می‌دانستند و با طراحی غلط نظام اقتصادی از بالا مخالف هستند. تغییر مالکیت دولتی به مالکیت خصوصی در کشورهایی مانند ایران یک انقلاب تمام عیار اقتصادی از بالاست. ساختار مالکیت در شرکت و مجموعه کشور باید به تدریج تغییر کند. باید فضا برای رشد مالکیت خصوصی فراهم شود و به تدریج سهم این بخش بر بخش دولتی فزونی گیرد. تحول نهادها باید بتدریج و با انتخاب جامعه صورت گیرد. تحمیل نظام اقتصادی از بالا، «شیوه استالینی» تغییر نهادهاست حتی هنگامی که این طراحی برای‌تبدیل اقتصاد دولتی به اقتصاد خصوصی باشد. «یلتسین» می‌خواست نظام بازار را به جامعه روس تحمیل کند، تفاوتی میان یلتسین و استالین وجود ندارد، بازاری کردن اقتصاد به سبک یلتسین به همان دلیلی محکوم به شکست است که نظام برنامه‌ریزی استالین به شکست منجر شد. در مقابل الگوی تحمیلی از بالا الگوی چینی‌ها بسترسازی برای رشد بخش خصوصی از پایین یا رشد ارگانیک بخش خصوصی بود. چین به جای خصوصی‌سازی اجازه داد بخش خصوصی به رقابت با بخش دولتی بپردازد و به دلیل نظام انگیزشی و مقررات آسان‌تر، این بخش بر بخش دولتی غلبه کرد. اگر از سال ۱۳۶۸ به جای بحث خصوصی‌سازی در ایران بحث رفع موانع کسب و کار مطرح می‌شد امروز شاید شاهد وضعیت دیگری بودیم.

در یک کلام توصیه‌های اقتصادی بدون توجه به نهادهای اقتصادی و غیراقتصادی در ایران غیرعملی و مخرب به عبارت دیگر نه ممکن و نه مطلوب است. «جان مینارد کینز» ممکن نبودن آن و «پولانی» نامطلوب‌ بودن آن را نشان دادند. کینز در آخرین نامه به «فون‌هایک» می‌نویسد به‌رغم آن که برای شما احترام قائل هستم، اما شما دن کیشوت هستید زیرا اندیشه‌های شما با انتظارات مردم از دولت‌ها سازگار نیست، مردم خسته از جنگ و بحران خواهان مداخله دولت هستند و نمی‌توانند ببینند نظام سیاسی آنها در برابر بحران‌ها و فقر بی‌تفاوت است. در واقع از نظر کینز سیاست‌های اقتصادی باید با نهادهای فرهنگی از جمله انتظارات مردم انطباق داشته باشد در غیر این صورت عملی و اجرایی نخواهد بود. بسیاری از شعارهای دوستان نئولیبرال ایرانی از همین ضعف رنج می‌برد. شعارهایی می‌دهند که با انتظارات مردم کاملا مغایر است. اگر سیاست‌های اقتصادی و توصیه‌های روشنفکری با انتظارات مردم در تضاد باشد، کسانی بر جامعه حکومت خواهند کرد که بتوانند با شعارهای پوپولیستی آرای‌ مردم را جلب کنند. به عبارت دیگر در شرایطی مانند ایران یا دولت رفاه کینزی را باید بپذیریم یا دولتی پوپولیستی. سیاست‌های لیبرالی به‌نوعی دن‌کیشوتی است و زمینه‌ساز افراطی‌گری و پوپولیسم.

کارل پولانی گسترش بازار از بالا را مخرب نظام اجتماعی می‌دانست. برای این که افکار پولانی بهتر درک شود اشاره به اثر «هرناندو دسوتو» اقتصاددان پروئی بد نیست. او در سال ۲۰۰۰ کتابی بنام رمز و راز سرمایه نوشت که مورد توجه «اقتصاددان‌های لیبرال» قرار گرفت و «موسسه کاتو» که از محافل اصلی لیبرالیسم در جهان است به او جایزه داد، بسیاری از لیبرال‌های تمام عیار، خواندن این کتاب را توصیه می‌کنند. بخشی از این کتاب در یکی از ویژه‌نامه‌های «روزنامه دنیای اقتصاد» هم ترجمه شده بود. عنوان فرعی این کتاب این است که «چرا سرمایه‌داری در غرب پیروز است ولی در کشورهای دیگر شکست می‌خورد؟» این کتاب با این مقدمه شروع می‌شود که چهار بار است که آمریکای لاتین می‌خواهد اقتصاد بازار را قبول کند، اما هر بار که به سمت اقتصاد بازار حرکت می‌کند، شکست می‌خورد. اروپای شرقی از «اقتصاد دولتی» به سمت «اقتصاد بازار» حرکت کرد اما جز فقر و فلاکت چیزی را تجربه نکرد. چرا؟ «دسوتو» «نظریه پولانی» را می‌پذیرد. پولانی می‌گفت وقتی بازار در یک فرآیند دمکراتیک انتخاب نشود و از بیرون یا بالا طراحی شود می‌تواند نظام اجتماعی را تخریب کند و جامعه در مقابل این بازارسازی از بالا واکنش نشان می‌دهد یا حتی ممکن است به ظهور جریان‌های افراطی بیانجامد. ظهور هیتلر در اروپا به خاطر گسترش سریع اقتصاد بازار بود. یعنی پولانی حرف بسیار عجیب و غریبی زد. هیتلر اصلا طرفدار اقتصاد بازار نبود ولی پولانی گفت که هیتلر پاسخی بود به افراطی‌گری‌های بازار یعنی «سوسیال ناسیونالیست» افراطی بود نسبت به گسترش بازار.

این اظهارنظرها کمی خنده‌دار به نظر نمی‌رسند؟

آرای او نه تنها خنده‌آور نیست، بلکه بسیار عمیق است. برای فهم نظریه او ورود به سازمان تجارت جهانی را در جوامع پیشرفته و کشورهای در حال توسعه مقایسه کنید. تحقق اهداف سازمان تجارت جهانی با منافع بسیاری از کارگران کشورهای پیشرفته ناسازگار است، کارگران به صراحت و به شدت مخالفت خود را اظهار می‌کنند. کارگران در کشورهای پیشرفته بیشتر از کشورهای در حال توسعه علیه سازمان تجارت جهانی اعتراض کردند. مقاومت کارگران در این کشورها منجر به تغییر سیاست‌ها و سازمان تجارت جهانی می‌شود، اتحادیه کارگری موافق به کسب کرسی و رای در سازمان تجارت جهانی شدند و با به دست آوردن کرسی رای می‌توانند منافع خود را به تصمیم‌گیران بین‌المللی انتقال دهند. در کشورهای در حال توسعه دولت تصمیم به ورود به سازمان تجارت جهانی می‌گیرد، در این تصمیم‌گیری جامعه مدنی نقش چندانی ندارد. در این کشورها به ندرت واکنشی دیده می‌شود، کارگران و تولیدکنندگان همه ساکت، منفعل و نظاره‌گر‌اند. در کشورهای گروه نخست (پیشرفته)، نظام بین‌المللی در اثر مقاومت جامعه (اتحادیه‌ها و سازمان‌های غیردولتی) تعدیل و متحول می‌شود،‌ فشار سرمایه‌داران و دولت‌ها از بالا با مطالبات جامعه مدنی از پایین شکلی از بازار و نظام بین‌المللی را به وجود می‌آورد که توافقی نسبی بر سر آن وجود دارد. اما در کشورهای گروه دوم (در حال توسعه) شکلی از بازار به‌وجود می‌آید که جامعه مدنی و مردم تصویری از آن ندارند و اگر چیزی هم از آن بدانند فاقد سازماندهی لازم برای انتقال صدا و منافع خود هستند. در نتیجه پس از تحقق سیاست‌های سازمان تجارت جهانی شاهد واکنش‌های افراطی نسبت به آن خواهیم بود.

آمریکای لاتین به کرات شاهد این پدیده بوده است، بازار توسط دولت‌ها به جامعه تحمیل شد، جامعه در بی‌تفاوتی نسبت به طراحی بازار سکوت کرد و پس از تحقق بازار حکومت‌های خود را ساقط کردند. اگر در تاریخ چند دهه اخیر یا چند سال اخیر خود نیز اندکی تامل کنیم می‌بینیم پولانی زیاد بیراهه نرفته است. اگر در ایران گفته شود ما برای حرکت به نظام بازار به مقدماتی نیاز داریم و نظام حقوقی ما هزاران مشکل دارد می‌گویند این حرف‌ها به منظور دولتی باقی ماندن اقتصاد است.

برداشت من این است که هفتاد‌درصد حرف‌های شما با اقتصاددان‌های نئوکلاسیک هماهنگ است. شما می‌گویید نهادها تقویت شود و زیرساخت‌ها ایجاد شود تا اقتصاد بازار بتواند خوب عمل کند. حرف شما در نهایت این است که اقتصاد بازار بتواند درست عمل کند.

اقتصاد بازار اشکال مختلفی دارد. یکی «اقتصاد انگلوساکسون» است که بیشتر الگوی «لیبرال دموکراسی» را دارد. نوع دیگر سیستم سرمایه‌داری است که در اروپا وجود دارد و در ادبیات مخصوص خود به سرمایه‌داری هماهنگ شده (Coordinated Market Economy) معروف است. یک سیستم سرمایه‌داری دیگر هم داریم که به سیستم سرمایه‌داری اروپا نزدیک است و در شرق آسیا وجود دارد و نوع دیگری که به «سرمایه‌داری خانوادگی» موسوم است. این اشکال متفاوت از اقتصاد بازار وجود دارد. الان برخی معتقدند که این اشکال در حال یکی شدن هستند و برخی دیگر هم می‌گویند که تفاوت‌ها همچنان باقی است. یکی از اشتباهاتی که طرفداران اقتصاد بازار در ایران داشتند این بود که گفتند یک الگو وجود دارد که جامعه ما باید آن را بپذیرد و ما نباید چرخ چاه را دوباره ابداع کنیم. ولی من معتقدم که حرکت به سمت اقتصاد بازار یک پروژه اجتماعی و سیاسی است که در آن یک جامعه تصمیم می‌گیرد چه ترکیبی از دولت، بازار و جامعه مدنی در آن حضور داشته باشد.

آقای دکتر، فکر نمی‌کنید تجربه اقتصاد دولتی دیگر بس است. این همه سال این تجربه را تکرار کرده‌ایم، اما در حال حاضر کجا هستیم؟

ببینید. شما می‌گویید که ما تجربه اقتصاد دولتی را داریم و دولت نادرست حمایت می‌کند. این را من هم می‌پذیرم. اما معتقدم که اگر دولت دخالت نکند ما هم به تجربه آمریکای لاتین دچار می‌شویم یا تجربه مصر. در این کشور‌ها دولت دخالت‌هایش را کاهش داد، اما رونق اقتصادی ایجاد نشد. کلید حل موضوع، عدم مداخله دولت نیست. نظر من این است که هم مداخله دولت بد است و هم عدم مداخله آن. مساله ما این است که چگونه می‌توانیم دولت را از یک دولت ضعیف به یک دولت خوب تبدیل کنیم. اما هیچ وقت چنین فضایی به اقتصاد آزاد داده نشده است.

من با هر طرحی و مهندسی از بالا مخالفم. شیوه برخورد استالینی با جامعه غلط است چه این شیوه طرفدار اقتصاد دولتی باشد چه اقتصاد آزاد. استالین و یلتسین یکی هستند، یکی به‌دنبال تحمیل دولت بود و یکی به‌دنبال تحمیل بازار. کاری که نظام سرمایه‌داری از طریق نهادهای بین‌المللی در طول این سه دهه انجام داده است تحمیل بازار به جوامع بوده است بازار گرایی به سبک استالین.

«جیمز بوکانان» که از اقتصاددان‌های لیبرال است می‌گوید، در انگلستان بهداشت در دست دولت است ولی در آمریکا در دست بخش‌خصوصی است. هر دو کشور دموکراتیک هستند. چرا مردم آمریکا بهداشت خصوصی را انتخاب کردند، اما مردم انگلستان بهداشت دولتی را؟ آیا انتخاب مردم انگلستان بدتر است؟

بوکانان پاسخ می‌دهد: خیر، چون ما در اقتصاد بازار مجموعه‌ای از خوبی‌ها و بدی‌ها داریم. اقتصاد بازار یک‌سری نوسانات دارد و جامعه‌ای ممکن است این نوسانات را نپسندد. از نظر بوکانان هم انتخاب مردم انگلستان و آمریکا بهینه است زیرا فرآیند انتخاب دمو‌کراتیک بوده است در مقابل هر نظام اقتصادی که از بالا تحمیل شود، غیر بهینه است.

در مورد قانون کار اقتصاددان لیبرال وطنی الگویی از قانون کار را پیشنهاد می‌کنند که با واقعیت‌های جامعه سازگار نیست. به قول «استیگلیتز» قانون کار آمریکایی در کشوری کار می‌کند که دویست سال مردم آن تجربه کرده‌اند که اگر امروز اخراج شوند، ‌فردا صبح دوباره به سرکار تازه‌ای خواهند رفت، اقتصادی بزرگ و پویا که یافتن کاری تازه آسان است.

ولی در اقتصادی که آدم‌ها از بیکار شدن می‌ترسند اگر همان قانون را تعمیم دهیم چه اتفاقی خواهد افتاد؟ در ایران وقتی مردم استخدام دولت می‌شوند امنیت شغلی دارند و وزیر هم نمی‌تواند آنها را اخراج کند. در ساختار سیاسی ما وقتی وزیر عوض می‌شود، تا چند رده مدیران عوض می‌شوند. اگر دولت در ایران مثل آمریکا اجازه اخراج کارکنان را داشته باشد چه اتفاقی می‌افتد؟ چه بر سر زندگی مردم ایران خواهد آمد.

از خطرات و پیامدهای قانون فعلی کار نیز آگاهم. وقتی کارفرما اجازه اخراج ندارد، کارگر مازاد دارد. من معتقدم در مورد این بحث در ایران باید حرف‌های کارفرمایان، کارکنان و حتی بیکاران را شنید و بعد آن را به عهده انتخاب اجتماعی گذاشت.

این موضوعات را برای روشن‌تر شدن مباحث مطرح می‌کنم و فکر کنم شما مجبور شوید در این مورد که نهادگراها در ۷۰درصد اصول خود با نئوکلاسیک‌ها اشتراک فکری دارند، تجدیدنظر کنید.

من نمی‌توانم نقطه بهینه را تعیین کنم و مثلا پیشنهاد کنم انعطاف کامل را در بازار کار ایجاد کنیم. شاید مثل ژاپنی‌ها درجه‌ای از انعطاف را بپذیریم و یک درجه‌ای از تصلب را. شاید بگویم اول باید تورهای ایمنی شغلی گسترش پیدا کند. ولی نمی‌توانم بسیار راحت در مورد اخراج کارکنان و تغییر قانون کار در ایران صحبت کنم.

وجوه تمایز اقتصاد نهاد گرایی چیست؟

دیدگاه‌های هنجاری(normative) در میان نهادگرایان بسیار متنوع است. برخی از آنها مانند آرتور برن Burns دوست و همکاری واسلی میچل، شاگرد وبلن، مشاور آیزنهاور، رییس‌جمهور جمهوریخواه بود. برخی دیگر از نهادگرایان دیدگاه‌های سوسیالیستی داشتند و برخی دیگر در میانه طیف قرار می‌گیرند. هر تلاشی برای تعریف نهادگرایی بر اساس دیدگاه‌های سیاستی با مشکلات عدیده روبه‌رو است. آیا می‌توان نهادگرایی را بر حسب نقد راه‌حل‌های بازاری برای مسائل اقتصادی تعریف کرد؟ بسیاری از اقتصاددانان نهادگرای چپ منتقد سیاست‌های بازارگرا بودند و اشکالی از برنامه‌ریزی و مداخله اقتصادی را توصیه می‌کردند. اقتصاددانان نئوکلاسیک نیز همینگونه بوده‌اند (منظور از اقتصاد نئوکلاسیک اقتصاددانانی است که از اصول کتب درسی مانند عقلانیت، حداکثر سازی و تعادل استفاده می‌کند) اگر مبنای نهادگرایی گرایش به برنامه‌ریزی و مخالفت با بازار باشد بسیاری از اقتصاددانان نئوکلاسیک نیز در این گروه جای می‌گیرند.

بسیاری از پیشگامان نظریه اقتصادی نئوکلاسیک از جمله لئون والراس،آلفرد مارشال و فیلیپ ویکستد Wicksteed طرفدار سوسیالیسم یا سوسیال دموکراسی بودند. بر اساس معیارهای امروزی بعضی از آنها چپ‌های افراطی محسوب می‌شوند. به طور مثال والراس خود را «سوسیالیست علمی» می‌نامید او در حوزه نظری سعی می‌کرد مزیت اقتصادی تنظیم قیمت‌ها و مالکیت عمومی انحصارهای طبیعی از جمله زمین را نشان دهد. فقر در بریتانیای عصر ویکتوریا از مساله‌های آلفرد مارشال بود. او از تعاونی‌های کارگری طرفداری می‌کرد. ویکستد طرفدار ملی کردن اراضی بود و با جنبش‌های سوسیالیست و چپ روابط شخصی داشت و از آنها جانبداری می‌کرد.

بسیاری از اقتصاددانان نئوکلاسیک مروج اندیشه‌های سوسیالیسم، مداخله‌گرایی دولت و رادیکال بودند.

نظریه‌پردازان پیشگام نظریه تعادل عمومی نیز مانند کنت ارو و فرانک‌هان از مداخله‌گرایی و سیاست‌های اقتصادی سوسیال دموکراسی حمایت می‌کردند. در واقع‌هان و سایر نظریه‌پردازان تعادل عمومی سعی ‌داشتند با استفاده از پروژه نظری تعادل عمومی محدودیت‌های ساز و کار بازار را به اثبات رسانند.

مارکسیست‌های رسمی مانند جان الستر Elster و رومر تا همین اواخر از ابزارهای تحلیلی اقتصادی نئوکلاسیک استفاده می‌کردند و در عین حال چپ‌های سیاسی بودند. البته اقتصاددانان نئوکلاسیک محافظه‌کار و بازار‌گرا فراوان هستند. اما نظریه نئوکلاسیک با طیف گسترده‌ای از چپ طرفدار برنامه‌ریزی در یک سوی طیف گرفته تا راست بازار گرا انطباق دارد. بنابراین نمی‌توان این چهارچوب نظری را بر حسب مواضع سیاسی طرفدارانش تعریف کرد.

آیا می‌توان نهاد‌گرایی را بر حسب طرفداری از توزیع برابر درآمد ثروت تعریف کرد؟ نهادگرایان دیدگاه واحدی در خصوص مساوات‌گرایی ندارند.