فرهنگ چیست؟
مفاهیم فرهنگ در واژهشناسی فارسی و اروپایی
فرهنگ را ادوارد تایلور (۱۹۱۷-۱۸۳۲)، مجموعه پیچیدهای از دانشها، باورها، هنرها، قوانین، اخلاقیات، عادات و هرچه که فرد به عنوان عضوی از جامعه خویش فرامیگیرد تعریف میکند.
هر منطقه از هر کشوری میتواند فرهنگ متفاوتی با دیگر مناطق آن کشور داشته باشد. فرهنگ به وسیله آموزش، به نسل بعدی منتقل میشود؛ درحالیکه ژنتیک به وسیله وراثت منتقل میشود.
فرهنگ، راه مشترک زندگی، اندیشه و کنش انسان است. فرهنگ در برگیرنده این چیزها است:
۱. ۱. سازگاری کلی با نیازهای اقتصادی یا محیط جغرافیایی پیرامون.
۲. ۲. سازمان مشترکی که برای فرو نشاندن نیازهای اجتماعی و سیاسی که از محیط پیرامون برخاستهاند، پیدا شده است.
۳. ۳. مجموعه مشترکی از اندیشهها و دستاوردها.
فرهنگ شامل هنر، ادبیات، علم، آفرینشها، فلسفه و دین است.
پیدایش فرهنگ
فرهنگ چگونه آغاز شد؟ این پرسش کشمکشهای بسیاری برانگیخته و پاسخهای گوناگونی به آن داده شده است. با پیگیری صبورانه عاملهای اصلی تشکیلدهنده هر فرهنگ- اگر بتوان آنها را یافت- پیدایش فرهنگها را بررسی میکنیم. هر گاه به توصیف فرهنگی میپردازیم، خوب است خواننده به (۱) محیط جغرافیایی آن فرهنگ، (۲) بنیاد اقتصادیش، (۳) ساخت اجتماعی و سیاسی مردمی که پدیدآوران آن فرهنگ بودهاند و (۴) پارهای از سهمهای مهمی که آن فرهنگ در تمدن داشته است توجه کنند. فهمیدن همه اینها کار سادهای نیست، اما شناختی که درباره این گونه مناسبتهای پیچیده فراچنگ آید به کوشش آن میارزد.
واژهشناسی در زبان فارسی
فرهنگ فارسی معین واژه «فرهنگ» را مرکب از دو واژه «فر» و «هنگ» به معنای ادب، تربیت، دانش، علم، معرفت و آداب و رسوم تعریف کردهاست.
واژه فرهنگ در پهلوی ساسانی به صورت «فره هنگ» آمدهاست که از دو جزء «فره» به معنای پیش و فرا؛ و «هنگ» به معنای کشیدن و راندن، ساخته شدهاست. در نتیجه «فرهنگ» به معنای پیشکشیدن و فراکشیدن است. به همین سبب است که فارسیزبانان فرهنگ را سبب پیشرفت
میدانند.
با مطالعه متنهای باستانی ایران، درمییابیم که واژه «فرهنگ» از دوره پارسی میانه است که وارد فرهنگ ایران میشود و پیش از آن کلمهای که به معنای فرهنگ باشد در این زبان وجود نداشت. در این دوره در متنهای پهلوی ساسانی، متنهای سعدی، مانوی و حتی ختنی کلمه فرهنگ را میتوان بازشناخت.در متنهای پارسی میانه، همانند «خسرو و ریدگ»، «خویشکاری ریدگان» و «کارنامه اردشیر بابکان» کلمه فرهنگ به کار رفتهاست؛ همچنین در شاهنامه فردوسی، آثار سعدی و متنهای دور بعد نیز بارها به این واژه برمیخوریم.در آثار این دوران، فرهنگ علاوهبر دانش، شامل هنرهایی چون نقاشی و موسیقی یا سوارکاری و تیراندازی هم میشد. در گذشته اعتقاد فارسیزبانان بر این بود که بدون فرهنگ آدمی نمیتواند قدمی مثبت در زندگی بردارد. از همین رواست که فردوسی فرهنگ را برتر از گوهر و نژاد میداند.
واژهشناسی در زبانهای اروپایی
نزد اروپاییان تعریف واژه فرهنگ پیشینهای درازدامن دارد. در ادبیات اروپایی نزدیک به دویست تعریف از فرهنگ میتوان یافت که نشان از اهمیت فرهنگ در این جوامع دارد. آنها فرهنگ را از دیدگاههای گوناگون، از جمله دیدگاه اجتماعی، دینی و حتی اقتصادی بررسی کردهاند و دریافتهاند که فرهنگ بر تمام اجزای زندگی آدمی تاثیرگذار است.برای مثال، در ۱۹۵۲ آلفرد کلوبر (به انگلیسی: Alfred Kroeber) و کلاید کلاکهون
(به انگلیسی: Clyde Kluckhohn) در کتاب خود به نام «فرهنگ: مروری انتقادی بر مفاهیم و تعاریف» (به انگلیسی: Culture: A Critical Review of Concepts and Definition) با گردآوری ۱۶۴ تعریف از فرهنگ اظهار کردند که فرهنگ در اغلب موارد به سه برداشت عمده
میانجامد:
• برترین فضیلت در هنرهای زیبا و امور انسانی که همچنین به فرهنگ عالی شهرت دارد.
• الگوی یکپارچه از دانش، عقاید و رفتار بشری که به گنجایش فکری و یادگیری اجتماعی نمادین بستگی دارد.
• مجموعهای از گرایشها، ارزشها، اهداف و اعمال مشترک که یک نهاد، سازمان و گروه را مشخص و تعریف میکند.
هنگامی که مفهوم «فرهنگ» برای نخستینبار در سدههای هجدهم و نوزدهم میلادی در اروپا به کار گرفته شد، بر فرآیند کشت و زرع یا ترویج در کشاورزی و باغبانی دلالت داشت. چنانکه واژه انگلیسی این مفهوم از واژه لاتین «کالتورا» (به لاتین: Cultura) از «کولر» (به لاتین: Colere) ریشه گرفته است که به معنای کشت، زراعت و ترویج است.
در آغاز سده نوزدهم میلادی این مفهوم بر بهبود یا پالایش و تهذیب نفس در افراد (بهویژه حین آموزش) استوار بود و سپس بر تامین آرزوهای ملی یا ایدهآلها دلالت داشت. در نیمه سده نوزدهم میلادی برخی از دانشمندان واژه فرهنگ را برای ارجاع به ظرفیت جهانشمول بشری اطلاق کردند. ادوارد تایلر در سال ۱۸۷۱ فرهنگ را با تمدن مقایسه کرد و آن دو را کلیتی درهمتنیده دانست که شامل دین، هنر، اخلاق و هرگونه توانایی است که آدمی میتواند به دست آورد.
«کلاکر» نیز فرهنگ را در کل مفهومی وصفگرایانه به معنای گنجینهای انباشته از آفرینندگیهای بشر تلقی کرد.از این رو کتابها، نقاشیها، بناها و نیز دانش هماهنگکردن خود با محیط و همچنین آداب و فضیلتهای اخلاقی و دستورهای شایست و ناشایست، همگی جزئی از فرهنگ به شمار میرود. «مایرس» نیز فرهنگ را آن چیزی دانست که از گذشته آدمی به جای ماندهاست و بر اکنون و آینده او تاثیر میگذارد.
در سده بیستم میلادی «فرهنگ» به عنوان یک مفهوم محوری و کلیدی در انسانشناسی به کار رفت که همه پدیدههای انسانی را دربر میگرفت و صرفا نتیجه امور ژنتیک به حساب نمیآمد. اصطلاح «فرهنگ» بهویژه در انسانشناسی آمریکایی دارای دو معنی بود:
۱. ظرفیت و گنجایش تکاملیافته بشر برای دستهبندی و بیان تجربیات به واسطه نمادها و کنش پندارمآبانه و نوآورانه
۲. راههای مشخصی که مردم براساس آن در نقاط مختلف جهان زیسته و تجربیات خود را به شیوههای گوناگون بیان میکنند و به شکلی خلاقانه دست به کنش میزنند. پس از جنگ جهانی دوم این اصطلاح- اگرچه با معانی مختلف- از اهمیت بیشتری در دیگر رشتهها و حوزههای علمی مثل جامعه شناسی، مطالعات فرهنگی، روانشناسی سازمانی و علوم مدیریتی برخوردار شد.
ارسال نظر