عصر روشنگری به روایت فیلسوفان
جانمایه تفکرات عصر روشنگری، تبیین سه موضوع اساسی بشر یعنی «حقیقت و خیر و زیبایی» بود
محمود صدری عصر روشنگری، دورهای از تاریخ اروپا است (اواخر قرن هفدهم تا اواخر قرن هیجدهم میلادی) که در حوزههای علم و فلسفه و سیاست تحولاتی بنیادی رخ داد. در این دوران، هرم سنتی قدرت که مبتنی بر آمریت روحانی کلیسا و قدرت سیاسیِ شاهان بود، فرو ریخت.
نقطه اوج جنبش روشنگری، نیمه قرن هیجدهم است که گروهی از متفکران که فیلسوفان یا دانایان نامیده میشدند، در جاهای مختلف اروپا و بهویژه فرانسه و اسکاتلند و آلمان، مفهوم روشنگری را دسته بندی کردند. ولتر، دیدرو، دالمبرت و منتسکیو پیشگامان فرانسوی این جنبش بودند که در قالب دایرهالمعارف متشکل شده بودند و به همین اعتبار «اصحاب دایرهالمعارف» خوانده میشدند.
اما مقدم بر اصحاب دایرهالمعارف باید از رنه دکارت فیلسوف فرانسوی یاد شود که به نوعی فلسفه جدید را پی افکند و دستگاه معرفتی او الهام بخش آیندگانی شد که شارح یا ناقد افکار او شدند. فرانسیس هاچسن، دیوید هیوم، آدام اسمیت و توماس رید شاخه اسکاتلندی یا در معنایی وسیعتر، شاخه انگلیسی را تشکیل میدادند و کریستیان ولف، موزس مندلسون، جی. ای. لسینگ و ایمانوئل کانت متفکران آلمانی این دوران بودند.
این متفکران، هر یک راه و رسمی خاص در اندیشه ورزی داشتند و به هیچ وجه نمیتوان آنها را عضو باشگاهی فکری به حساب آورد؛ اما موضوعی خاص همه آنها را ذیل چتر واحدی تحت عنوان روشنگری قرار میدهد. کانت در باب این موضوع واحد میگوید: «روشنگری، رهایی انسان بود از
بلوغ نیافتگیای که به خودش تحمیل کرده بود.
بلوغ نیافتگی یعنی ناتوانی انسان در کاربستِ فهم خود بدون نیاز به راهنماییِ دیگری».
از این حیث، روشنگری یعنی بدگمانی به همه اشکالِ آمریت، مگر آمریت هر فرد انسانی و استیلای او بر خودش. روشنگری یعنی خصومت با هر نوع جادو و جمبل، سنت و تعصب، اسطوره و افسانه و در یک کلام نشاندن عقل به جای همه اینها. جانمایه تفکرات عصر روشنگری، تبیین سه موضوع اساسی بشر یعنی «حقیقت و خیر و زیبایی» بود. حقیقت، مفهومی عام بود که ذیل آن به علم و معرفت شناسی و مابعدالطبیعه یا بهطور کلی تاملات فیلسوفانه و چگونگی حصول حقیقت از معبر این معارف پرداخته میشد. خیر نیز مفهومی عام در باب سیاست و اخلاق بود که فلسفه سیاست و نظریههای سیاسی و مذهب، ذیل آن قرار میگرفتند.
مفهوم عام زیباییشناسی نیز کلیتی بود که تبیین فلسفیِ هنرها زیرمجموعه آن به شمار میرفتند. متفکران عصر روشنگری، بسته به حوزه دانش خود در چارچوب یکی از این سه مفهوم اساسی، اندیشههایی آفریدند که با اشکال قدیمی تفاوت داشت.
شاکله مباحث فلسفه عقلیِ عصر روشنگری را رنه دکارت سامان داد و فیلسوفان دیگر با پروراندن و جرح و تعدیل و نقد آن دنباله کارش را گرفتند. نقطه عزیمت تفکر دکارتی این بود که «در همه گزارههایی که میشود شک کرد، باید شک کرد.» استدلال دکارت در این زمینه این بود که در قلمرو علم چیزی مطاع نیست مگر اینکه پژوهشگر از همه سدهای تردید عبور کند و به یقین برسد.
همانگونه که رنه دکارتِ فرانسوی را
سلسله جنبانِ فلسفه عقلانیِ عصر روشنگری میدانند، فرانسیس بیکن (۱۵۶۱-۱۶۲۶) فیلسوف انگلیسی هم پیشاهنگ فلسفه تجربیِ این عصر به شمار میرود. ریشه بیکن در عصر رنسانس است؛ اما اثرگذاری همهجانبهاش در عصر روشنگری است. یکی از مهمترین بخشهای فلسفه بیکن که از جنبه تاثیرگذاری بر عصر روشنگری، بسیار مهم است، برشمردن چیزهایی است که بیکن آنها را «بتهای اندیشیدن» مینامد و منظورش عادتهای بدِ فکر است که انسانها را به اشتباه میاندازد.
بتهای پنجگانه یا اصنام خمسه به روایت برتراند راسل در کتاب«تاریخ فلسفه غرب» عبارت است از: بتهای قبیله یا عادتهایی که فطری بشر است؛ از آن جمله این عادت که بشر از پدیدههای طبیعی، نظمی بیش از آنچه واقعا در آنها موجود است، انتظار دارد. بتهای غار، سابقه مباحث در ذهن محقق است که بر تحقیقات او اثر میگذارند.
بتهای بازار به جبر کلمات و دشواریِ مصون داشتن ذهن از تاثیر آنها مربوط میشود. بتهای تئاتر آنهایی هستند که به طرز تفکرهای مقبول و مرسوم مربوط میشوند که مثال معروف آن استنادات مقلدانه مدرسیها به ارسطو است و سر انجام بتهای مکاتب که عبارت است از این گمان که فلان قانون(مثلا قیاس) میتواند در تحقیق جای قضاوت را بگیرد.
برخلاف فیلسوفان پیرو اصالت عقل که روش پژوهش آنها عقلانی- قیاسی یا حرکت از گزارههای کلی به سوی جزئیات بود، روشی که بیکن برای پژوهش علمی ارائه کرد، مبتنی بر حرکت از جزء به سوی کل یا استقراء بود. این روشها با همه تفاوت هایشان در عصر روشنگری به عنوان مکمل عمل کردند و در واقع هر دو با اندیشهها و روشهای ماقبل خود در تقابل بودند اما نسبتشان با یکدیگر، تکمیل کنندگی و در عین حال نقد کردن یکدیگر بود. روش عقلانی، انسان را از جزمهای فکری و منقولات خلاص کرد و روش تجربی، امکانهای گستردهای در زمینه پژوهش علمی فراهم آورد. روشی که بیکن و دانشمندان پس از او، از جمله اسحاق نیوتن برگزیدند، در واقع احیای روشی بود که در سرزمینهای اسلامی در قرون سوم تا هفتم رواج داشت و دانشمندانی مانند زکریای رازی و ابن هیثم بر اساس آن تحقیق میکردند. روش تجربی این دو و بهویژه ابن هیثم از طریق راجر بیکن دانشمند انگلیسی قرن سیزدهم به اروپا راه یافت و بعید نیست که فرانسیس بیکن هم با این تحقیقات آشنایی داشته است.
کاری که بیکن و نیوتن در حوزه علم تجربی آغاز کردند، فیلسوفان انگلیسی از جمله مهمترین آنها جان لاک از جنبه معرفت شناختی پی گرفتند. بنای کارِ لاک مانند دکارت، بر این بود که ذهن انسان لوح نانوشتهای است و معرفتی که در آن پدید میآید، تصویر واقعیتهای بیرونی است. هیچ علمی از طریق قیاس حاصل نمیشود و علم آن است که از راه آزمون ثابت شده باشد.
اساس این ایده، ارسطویی است و در قرون وسطی در سرزمینهای اسلامی بهویژه توسط فارابی و ابن سینا و ابن طفیل پرورده شد. جان لاک و دیوید هیوم و جورج برکلی، بزرگان این مشرب شناخته میشوند. این فیلسوفان و بهویژه لاک، از این شیوه علمی برای توضیح سیاست و اقتصاد استفاده میکردند و ماحصل کارشان رها کردن پژوهش علمی از پیشداوری بود. اما این سه متفکر و دیگر پیروان مشرب اصالت تجربه درباره همه مسائل اتفاق نظر نداشتند و حتی برکلی میگفت راهی که لاک پیش گرفته در نهایت به الحاد میانجامد؛ زیرا لاک از این نکته غافل مانده است که آنچه انسان میداند، اسمایی است که خداوند به او آموخته و قهرا از راه تجربه حاصل نمیشود. به همین علت است که بعدها برکلی ذیل شاخه دیگری از معرفت یعنی ایده آلیسم گنجانده شد. هیوم به عنوان یکی دیگر از فیلسوفان تجربی مشرب، با طرح نظریهای جدید هم به شبهات برکلی در باب فلسفه لاک پاسخ داد و هم اینکه انتقادهایی به لاک وارد کرد. هیوم با تشکیک در روش استقرا که تا آن زمان اساس تجربهگرایی بود، گفت با استقرا نمیتوان به احکام کلی رسید. تکرار حوادث اسباب کافی برای تعمیم دادن گذشته و حال به آینده، فراهم
نمیکند. مثال معروفِ هیوم این بود که هر قدر هم که خورشید از مشرق طلوع کند ما نمیتوانیم از طریق استقرا به این نتیجه برسیم که خورشید در آینده باز هم از مشرق طلوع میکند.
آنچه میتوانیم با قاطعیت بگوییم این است که چون خورشید همواره از مشرق طلوع کرده است، «انتظار داریم» که باز همچنین شود. هیوم با طرح این شبهه در باب اصالت تجربه بذرهای شکاکیتی را که دکارت بر خاک فلسفه افشانده بود، پرورش داد و شکاکیت را به یکی از ارکان عصر روشنگری تبدیل کرد.
برگرفته از: مجله تجارت فردا، شماره ۷۷
ارسال نظر