می‌گفتند اسم تختی رو نیار...

بهروز صمدبیگی

«دل شیرخون شده بود» تیتر معروف کیهان ورزشی به دل خیلی‌ها نشست

«همیشه اینجوری است، سیاوش‌ها را می‌کشند و سهراب‌ها را، چون تحملشان را ندارند. بعد در مرگشان نوحه می‌خوانند. مگر نه اینکه حتی سیاوش و رشک مانندی بود؟ و از آب و آتش گذشت؟ و عاقبت؟ حالا ما فقط عزای در مرگش را داریم. نه شور و شادیش، حیات و از این قبیل... یکی می‌گفت چیز‌خورش کردند و... دیگری می‌گفت خفه‌اش کردند. دیگری می‌گفت به قصد کشت او را زده‌اند و بعد لاشه‌اش را به مهمانخانه کشیده‌اند.

از آن همه جماعت هیچکس حتی برای یک لحظه به احتمال خودکشی فکر نمی‌کرد. آخر جهان‌پهلوان باشی و در «بودن» خودت جبران کرده باشی «نبودن‌های فردی و اجتماعی دیگران را ـ و آنوقت خودکشی؟» این چند سطر جلال آل احمد جاودانه شد و تفکری که پشتش بود. هنوز که هنوز است سر این زخم هر ۱۷ دی باز می‌شود که بالاخره محبوب‌ترین ورزشکار ایران زمین چرا از بین مردمی‌که دوست می‌داشت و دوستش می‌داشتند رفت؟ آیا واقعا کشتندش یا آن طور که در دستخط منتسب به او منتشر شده، خودکشی کرد:

«کاش در ترکیه می‌مردم. همان موقع که تصادف کردم... امروز شنبه شانزدهم دی ماه است. ساعت ۲۳/۱۳ را نشان می‌دهد از خانه قهر کرده‌ام آمده‌ام به هتل. تا ساعت ۱۲ شب درصدد بودم که خودم را از بین ببرم. حالا ساعت ۱۲ شب است. هنوز تصمیم قطعی نگرفته ام. به بابک می‌اندیشم... به زندگی ام می‌اندیشم که پس از مرگم تباه می‌شود... بابک بی پدر می‌شود... نمی‌دانم چه کنم... تا فردا صبر می‌کنم... بالاخره تصمیم نهایی خود را گرفته ام. ساعت ۲ بعد از ظهر است. احساس می‌کنم چند ساعت بیشتر به آخر عمرم نمانده... ساعت ۳ بعدازظهر است، مرگ به طرف من می‌آید. او را در فاصله چند قدمی‌خود می‌بینم. از او استقبال می‌کنم. ساعت ۵/۳ است. بدنم می‌لرزد. پشتم تیر می‌کشد. مرگ چه سخت و وحشت انگیز است. چشم‌هایم سیاهی می‌رود. دیگر نمی‌توانم بنویسم. دست‌هایم خشکیده و می‌لرزد.»

تیتر یک همیشه

حالا سال‌ها گذشته و نقل پهلوانی‌های غلامرضا تختی را همه از بر شده اند. این که جهان پهلوان در جوانمردی و دستگیری از پیر و جوان چه غوغاها که نکرد، این که آن قدر مرد بود که کتف آسیب دیده حریف را لمس نکند، بسیج ملی اش برای کمک به زلزله زدگان بوئین زهرا، نقل دل باختگیش به آیت الله طالقانی و دکتر مصدق و عضویت در شورای مرکزی جبهه ملی... اما ساعت ۲ بعدازظهر روز ۱۸دی ماه، تیتر درشت روزنامه کیهان و اطلاعات به این افسانه پایان داد. کیهان در شماره ۷۳۳۳ خود تیتر زد: «غلامرضا تختی خود را کشت!» تیتر اول شماره ۱۲۴۸۰ اطلاعات هم این بود: «‌پیش از ظهر امروز تختی خودکشی کرد» این‌ها اولین خبر از مرگ تختی بود که منتشرشد.

پیکر تختی ساعت ۳۰/۱۰ در هتل آتلانتیک (اطلس امروز) پیدا شد و تا ساعت ۲ بعدازظهر که روزنامه اطلاعات و کیهان روی کیوسک برود، هیچ خبری از او در رادیو و تلویزیون منتشرنشد.

دوستان تختی و برادر او اولین کسانی بودند که از مرگ او با خبر شدند و آنها هم فدراسیون کشتی را مطلع کردند. با اینکه روزنامه‌های اطلاعات و کیهان مرگ تختی را خبر اول خود کرده بودند و نزدیک به سه صفحه به زندگی‌نامه تختی، مصاحبه‌های نزدیکان او و عکس‌های قهرمانی و مرگ او اختصاص داده بودند، رادیو و تلویزیون اهمیت چندانی به پخش این خبر ندادند.

تلویزیون تنها روز اول مرگ تختی، خبری از او پخش کرد و در برنامه‌های روزهای بعد، دیگر نامی‌از او نبرد. اما رادیو حتی یک خبر هم از مرگ تختی نداشت. عطاء بهمنش، نویسنده و گزارشگر کشتی که در زمان مرگ تختی، اخبار ورزشی رادیو را گزارش می‌کرد، می‌گوید: «آن موقع دکتر آزمون رییس خبرگزاری پارس و رادیو بود. بعدها شد رییس اوقاف و معاون نخست وزیر. آزمون دستور داده بود خبر مرگ تختی از رادیو گفته نشود. من خبر را نوشتم. بردم که بخوانم، گفتند، نمی‌شود. گفتم از روزنامه‌ها عقب می‌افتیم. گفتند ما به روزنامه‌ها کاری نداریم. تلویزیون خبرش را داد. قطبی رییس تلویزیون مستقل بود. اما آزمون اینطور نبود. نمی‌دانم به جایی وابسته بود یا نه. اما اجازه نداد که خبر تختی پخش شود. در رادیو حتی قبل از انقلاب هم نمی‌گذاشتند اسم تختی را بیاوریم. رده بندی مدال آورهای المپیک و جهان را هم که می‌خواندیم می‌گفتند اسم تختی را نیار. ممکن نبود، رده بندی را گفت و اسم تختی را نیاورد، ما می‌گفتیم. نمی‌گویم تهدید می‌کردند، اما تذکر می‌دادند.» و این چنین شایعه قتل تختی بیشتر ریشه دواند.

پهلوان، نه قهرمان

تختی هر چه که بود؛ ماندگاریش را از این مرگ مشکوک وام نمی‌گیرد. او جاودانه شد، چون با مردم بود و هیچ گاه صلاح خود را به رغم صلاح مردم نخواست. او با کوله باری از افتخارات ورزشی با منش پهلوانی‌اش، صدها سال دیگر هم که بگذرد باز ۱۷ دی را برایمان جاودانه و جانگداز خواهد ساخت.