این فیلم درباره «چالش‌های ناهنجاری‌های جامعه امروز» ماست!

نازنین بیاتی و فرید سماواتی در صحنه‌ای از دربند

علیرضا مجمع

۱-بالاخره بعد از حدود ۱۵ سال کل کل با پرویز شهبازی و ساختن چهار فیلمی که از همان فیلم اولش(مسافر جنوب)در جشنواره کودک کرمان تا فیلم‌های بعدی‌اش (بخصوص نفس عمیق که آدم‌های زیادی جوگیرش‌اند!) هیچ کدامش را دوست نداشتم و به نظرم شهبازی با اینکه فیلمساز باهوشی است، اما فیلمساز خوبی نیست، فیلم آخرش در این جشنواره را نسبتا دوست داشتم و دیگر می‌توانم وقتی می‌بینمش مسیرم را کج نکنم که احیانا اگر پرسید فیلم چطور بود،بگویم :«بعدا حرف می‌زنیم!» یعنی اینکه فیلمت را دوست نداشتم.این یکی با روایت سرراست و دغدغه غیر جوگیرانه اجتماعی (بر خلاف نفس عمیق) بازتاب سرگردانی نسلی است که اگر ولش کنی برای خودش هم پشت پا می‌گیرد، چه رسد به رفیقش و برای همین بی‌هویتی در فیلم شهبازی موج می‌زند.

تنها کسی که در این فضایی که خود ساخته (یا برایش ساخته‌اند) نمی‌خواهد دست و پا بزند، فرید؛ جوانی است که در نهایت با انتحاری خود خواسته تنهایی‌اش را که در لابه‌لای فیلم چند بار فریاد زد و کسی نشنید، با خود به جای دیگری برد. مجال نقد فیلم نیست، فقط به بازی خوب نازنین بیاتی اشاره می‌کنم که در اولین کار حرفه‌ای‌اش، در نقش یک دانشجوی شهرستانی که از بد روزگار در خانه‌ای مجردی با دختری همخانه می‌شود و التهاب‌هایی را تجربه می‌کند بدون ایراد بازی کرد. بخواهم به شما کد بدهم دقیقا یاد اولین بازی ترانه علیدوستی در «من ترانه ۱۵ سال دارم» افتادم. نام فیلم خوب پرویز شهبازی هست: «دربند».

۲- بهروز شعیبی را که می‌شناسید. همان پسر حاج کاظم در «آژانس شیشه‌ای» و سید روحانی «طلا و مس». حتما به جا آوردید. شعیبی در این جشنواره فیلمی ساخته که تکانم داد. اگر نگویم بهترین، اما یکی از چند فیلم خوب اندکی است که دیده‌ام. بازی متفاوت و جدی رضا عطاران و بازی خوب هانیه توسلی به اضافه بچه بازیگوشی که حیرت انگیز بازی می‌کند و به همراه بازیگر بوشهری فیلم «تنهای تنهای تنها» از پدیده‌های بازیگری بچه‌ها در جشنواره امسالند، در روایتی که به درستی در مسیری حسی حرکت می‌کند و اتفاقا می‌تواند از پسش هم بر بیاید. روایت تک خطی اش می‌شود اینکه پسربچه‌ای شیطون تازه می‌فهمد پدرش زنده است و به خاطر کاری که کرده در زندان است و می‌خواهند اعدامش کنند.

با پدرش تازه رابطه برقرار کرده و پدر هم اتفاقا تجربه جدیدی را دارد با پسرش تجربه می‌کند. خط روایت درست، بی‌شک نتیجه درست هم به همراه خود دارد. نام فیلم بهروز شعیبی هست: «دهلیز».

۳- در سالن نشسته ام و دهلیز را دارم می‌بینم. وسط فیلم است.از ردیف پشتی صدایی می‌آید. گوشم تیز می‌شود: «به نظرتان فیلم چطور است؟» بغل دستی که در ابتدای سانس هشت، نه جا برای دوستانش گرفته بود که احیانا خونشان از دیگران رنگین تر بود و نمی‌بایست بدون جا می‌ماندند، با لحنی موعظه گونه گفت: «فیلم درباره چالش‌ها و ناهنجاری‌های امروز ماست، آفرین!» داشتم از خنده می‌مردم.که خودم را نگه داشتم. فقط مانده بود به سینمای ما و فیلم شریفی مثل دهلیز این توصیف‌ها بسته شود.