تزاری در بند دموکراسی
روسیه برآمده از دل اتحاد جماهیر شوروی با سرعت تمام به سمت جهان باز پیش میرفت و شتاب تغییرات روز به روز تندتر میشد.
رهام وزیری
روسیه برآمده از دل اتحاد جماهیر شوروی با سرعت تمام به سمت جهان باز پیش میرفت و شتاب تغییرات روز به روز تندتر میشد. بوریس یلتسین که او را معمار روسیه نوین در ابتدا مینامیدند آشکارا توان هدایت این سرعت تغییرات را نداشت. روسیه فردی را میخواست که بتواند ضمن حفظ دستاوردهای حاصل از فروپاشی شوروی آنها را به گونهای هدایت کند که این کشور کهن بتواند اعتبار سابق خود را نیز از دست ندهد. در این شرایط بود که زمام امور به دست مامور گمنامی از سرویس خارجی دستگاه اطلاعاتی روسیه سپرده شد. ولادیمیر پوتین از افسران اطلاعاتی کاگب در زمان شوروی سابق بود که توانسته بود پس از فروپاشی نیز در تشکیلات پیچیده و مخوف اطلاعاتی بازسازی شده روسیه ردههای ترقی را طی کند.
در شرایطی که نفوذ حزب کمونیست به دنبال نابسامانیهای حاصل از بیبرنامگیهای دولت یلتسین در حال افزایش بود روسیه به فردی نیاز داشت که بتواند جلوی این تغییر گرایش مردم را بگیرد. امور روسیه هنوز در دست نسلی بود که عمر خود را در زیر پرچم داس و چکش سپری کرده بودند و هر آن امکان بازگشت آنها به دوران گذشته وجود داشت. از طرف دیگر به دنبال بازشدن درهای اقتصاد به روی سرمایههای خارجی و همچنین برقرار شدن مالکیت خصوصی طبقه جدیدی در جامعه روسیه به خصوص شهرهای بزرگ در حال تشکیل بود که میتوانست عواقبی را برای جامعه روسیه که با این طبقه بیگانه بود در برداشته باشد. این طبقه در حال شکلگیری طبقه ثروتمندان روسیه بود. با آزادشدن بسیاری از منابع و بازارها به تدریج تعداد میلیاردرها در مسکو و سنپترزبورگ افزایش یافتند. روسیه در این شرایط به فردی نیاز داشت که بتواند با زیرکی در عین محترم شمردن حقوق مالکیت فردی و پرهیز از بازگشت به معیارها و افکار دوران کمونیسم، این طبقه را زیر نظر داشته و آنها را کنترل کند. به عقیده بزرگان روسیه در آن زمان جامعه این کشور هنوز برای برخورداری از تمام معیارهای دموکراسی و آزادی جوان بود.
پوتین طی یک فرآیند دموکراسی در آستانه قرن بیستم و یک به کاخ کرملین پاگذاشت. جاسوس گمنام کاگ ب به سرعت به شناختهشدنترین چهره در مطنقه تحت مالکیت خود تبدیل شد. پوتین در دوران دوم ریاست جمهوری خود سعی کرد تا قدرت روسیه را بار دیگر به دوران طلایی خود بازگرداند. پوتین یک بار دیگر تفکرات روسیه در مورد سلطه معنوی بر کشورهای آسیای میانه و قفقاز را احیا کرد. او که برای سالیان طولانی از اعضای کمیته جماهیر در کاگ ب بود به خوبی میدانست که حفظ نفوذ معنوی و سیاسی در جمهوریهای جداشده از شوروی تا چه میزان اهمیت دارد. پوتین در شرایطی به فکر کنترل بیشتر بر حیاطخلوت روسیه بود که ایالات متحده نیز قصد داشت از این اردوگاه سرگردان یارگیری کند.
عزم پوتین به حدی در این کار جزم بود که از حضور نظامی نیز برای به کنترل درآوردن این کشورها خودداری نکرد. پوتین در اندیشه روسیهای متفاوت از روسیه یلتسین بود. او این ذهنیت را در گفتههایش نیز به روشنی مطرح کرد. آنجا که گفت: روسیه دیگر به وسیله یک رییسجمهور دائمالخمر اداره نمیشود. دومین مرحله از قدرت نمایی پوتین کنترل طبقه ثروتمندان روسیه بود. در اکتبر سال ۲۰۰۲ بود که بیبیسی افشا کرد وزارت اقتصاد روسیه فهرستی از میلیاردرهای روس را که پس از فروپاشی ثروتمند شدهاند تهیه کرده و در اختیار کرملین قرار داده است. آنها که توانستند از روسیه خارج شدند و ثروت خود را به کشورهای اروپایی منتقل کردند. آنها که دیر تصمیم گرفتند یا اموالشان مصادره شد و کاهش پیدا کرد و یا آنها که همچون میخاییل خودور کوفسکی سرسختتر بودند لاجرم سرشان سختتر شکست. پوتین خودور کوفسکی را محاکمه و زندانی و اموال شرکت نفتیاش یعنی یوکاس را مصادره کرد و تحت مالکیت شرکت نفتی دولتی روز نفت در آورد. اروپا پیش از دیگران به این موضوع اعتراض کرد تا از روند دولتی شدن اقتصاد در روسیه جلوگیری کند، اما پوتین که عزمش در قدرتگیری جزمتر از اینها بود کار خود را میکرد.
رفتهرفته در داخل روسیه بسیاری از صداها ساکت شدند. برخورد با روزنامهنگاران و خبرنگاران منتقد نیز در دستور کار پوتین قرار گرفت. روسیه اکنون یکی از بالاترین آمارهای قتل روزنامهنگاران مخالف دولت را در جهان دارد. شاید پس از کشورهای آفریقایی که اخباری از آنها به جهان خارج درز نمیکند بالاترین آمار را داشته باشد. پوتین که در سر رویای تبدیل دوباره روسیه به قدرتی جهانی را در سر میپروراند در درجه اول باید به قدرتی بیرقیب در کشور خودش تبدیل میشد. به موازات تحکیم قدرت در داخل پوتین فرآیند قدرتگیری در خارج از مرزها را آغاز کرد. تقسیم گاز بین کشورهای اروپای شرقی و بالکان در راستای کسب متحدانی از اروپا آغاز شد. هرچند این سیاست در آخر نتوانست چندان تاثیر مثبتی داشته باشد و یا دستکم آنچه پوتین میخواست از آن برنیامد. لهستان و چک سرانجام به اردوگاه ناتو پیوستند. با این وصف پوتین توانست در یک جبهه بزرگ دیگر به پیروزی امیدوارکنندهای دست یابد. پوتین خواستار فعال شدن سازمان همکاریهای شانگهای شد. چین، قزاقستان و قرقیزستان را مجاب کرد تا بزرگترین مانور منطقهای جهان را ترتیب دهند. مانوری که از دریای چین آغاز شد و تا کوههای اورال ادامه یافت. او حتی درهای سازمان همکاریهای شانگهای را به روی کشورهایی که قرابتی با او و اندیشههای توسعهطلبانهاش نداشتند گشود. در واقع پوتین به جای پیوستن به اروپا و آمریکا در جنگ با تروریسم راه دیگری را در پیش گرفت. آنچه از سازمان همکاریهای شانگهای در ذهن پوتین نقش بسته و در حال طراحی آن است بیشباهت به پیمان ورشو نیست. البته پیمان ورشویی که در آسیای مرکزی در حال شکلگیری است.
سرکوب مخالفان به روشهایی همچون دوران روسیه تزاری دیگر کاری بود که پوتین از آن دوری نکرد. اگر تزارها مخالفان خود را مسموم میکردند او نیز الکساندر لتویننکو را مسموم کرد. اما به جای سیانوراز ایزوتوپهای پلوتونیوم سود برد. ماموران کاگاب این همکار سابق خود را که به جرگه مخالفان پیوسته بود در لندن و در هتلی مسموم کردند. لتویننکو به دنبال این مسمومیت جان سپرد.
روابط بریتانیا و مسکو که از زمان بلر و به دنبال مخالفت پوتین وعدم همراهی با بریتانیا و ایالاتمتحده در جنگ علیه تروریسم به تیرگی گراییده بود، بعد از قتل لتویننکو که حالا دیگر شهروندی از سرزمین امپراتوری شده بود به تیرگی کامل رسید. بریتانیا درخواست استرداد آندری لوگوی متهم ردیف اول این پرونده را داد و چون با مخالفت روسیه روبهرو شد چهار دیپلمات روسی را از لندن اخراج کرد.
پوتین این بار چندان خشمگین شد که این درخواست استرداد را به منزله به خطر افتادن تمامیت ارضی کشورش گرفت و بریتانیا را به داشتن افکار استعماری در قرن بیستویکم متهم کرد. پوتین با مشتهای گره کرده فریاد زد که ما مستعمره انگلستان نیستیم. این موضعگیری برای مردم روسیه نیز قابل قبول بود. پوتین را اکونومیست در سال ۲۰۰۵ روانشناس بزرگ مردم روسیه معرفی کرد. پوتین به خوبی میدانست که برای مردم روسیه که کشورشان بیش از ۷۰سال رهبری فکری و معنوی و حتی سیاسی بخش بزرگی از جهان را در اختیار داشته است، اکنون نیز خوشایند است که این هژمونی را به گونهای دیگر ادامه دهند.
خروج یک طرفه از پیمان نیروهای متعارف اروپا پرده دیگری از قدرتنمایی روسیه در برابر غرب و ناتو بود که پوتین آن را در اوج مناقشه بر سر استقرار سپر موشکی ایالات متحده در اروپای شرقی به اجرا درآورد. پیمان نیروهای متعارف اروپا که پس از جنگ سرد به اجرا درآمد به هر یک از کشورهای اروپایی اجازه میداد تا حد معینی از نیروهای نظامی و ماشینهای جنگی را در پشت مرزهای خود مستقر کنند. خروج روسیه پس از ۱۵سال از این پیمان دست پوتین را برای آرایش دلخواه نیروها به خصوص در آسیای مرکزی باز گذاشت. به موازت آن روسیه سرویسهای جاسوسی را تقویت کرد. به گزارش واشنگتن تایمز لندن و واشنگتن از افزایش چشمگیر جاسوسیهای روسی در کشورهایشان خبر دادهاند.
به پرواز درآوردن بمبافکنهای توپولف معروف به بمبافکنهای استراتژیک دورپرواز به منظور گشتزنی هوایی برای نخستین بار پس از پایان جنگ سرد آخرین پردهای بود که پوتین برای قدرتنمایی خود در عرصه جهان به اجرا درآورد. در این شرایط بود که پوتین سرمست از قدرت به آخرین ماههای ریاستجمهوری خود نزدیک شد. قانون اساسی روسیه آشکارا انتخاب یک فرد برای سومین مرتبه پیاپی به عنوان رییسجمهور را ممنوع اعلام کرده است. ولادمیر پوتین هرگز دوست ندارد امپراتوری کوچکی را که بنا کرده و در صدد توسعه آن است به دیگری واگذار کند. در این شرایط تنها دو راه پیش روی او میماند. یا با تغییر قانون اساسی راه را برای انتخاب سومین مرتبه خود باز کند و این حرکت به سوی یک ریاست جمهوری مادامالعمر است و یا اینکه فردی را جانشین خود کند که بتواند به راحتی در سال ۲۰۱۲ ریاست جمهوری را از او باز پس بگیرد. روسیه اگرچه اکنون دارای دموکراسی است اما تحلیلگران عقیده دارند که این دموکراسی به سرعت در حال رنگ باختن و حرکت به سوی یک حکومت استبدادی است. پوتین آنقدر در عزم خود جدی است که به هیچ وجه تلاشهایش را برای رسیدن به ریاست جمهوری مادامالعمر پنهان نمیکند. تنها سوالی که باقیمانده این است که آیا پوتین قبول خواهد کرد که برای یک دوره چهار ساله قدرت را به کس دیگری واگذار کند و خود از پشت پرده به کنترل امور بپردازد؟ فرضیهای دیگر نیز مطرح میشود و آن انتخاب فردی بی نام و نشان به ریاست جمهوری و برکناری آن در همان سال اول به دلیل بی تدبیری است. پوتین برای این کار به همراهی دومای روسیه نیاز دارد که خود را مدافع و حامی دموکراسی روسیه میداند. ترکیب دوما اگرچه به سود پوتین است اما آنها با تغییر قانون اساسی مخالف هستند. انتخاب دیمیتری زوبکوف به عنوان نخستوزیر روسیه را برخی گامی در این جهت میدانند. او که فردی غیر شناخته شده در عرصه سیاسی روسیه است به جای میخاییل فراد کف دولت را تشکیل داد که به طور واضح به اندیشههای اقتدارگرایانه پوتین سر سازگاری نداشت. این امکان وجود دارد که زوبکوف همان فردی باشد که قرار است برای ریاست جمهوری دوباره پوتین قربانی شود. در این میان حزب کمونیست روسیه در حال بازسازی قدرت دوباره خود است. گنادی زوبکف رهبر حزب کمونیست روسیه پوتین را نماینده مردم روسیه نمیداند و او را به کنترل بیش از اندازه قدرت متهم میکند. جدای از حزب کمونیست دو جبهه دیگر نیز اعتراضاتی را علیه پوتین مطرح میکنند. گروهی از افراد سرشناس و روشنفکران روسی در داخل به مبارزه آرام با پوتین مشغول هستند که رهبری آنها را گری کاسپاروف قهرمان سابق شطرنج جهان بر عهده دارد. دسته دیگر از مخالفان پوتین همان میلیاردرهایی هستند که روزگاری از قدرتگیری آنها میترسید. این گروه که اکنون بریتانیا را به کانون فعالیت خود تبدیل کردهاند اگرچه از روسیه دور هستند اما به یمن چاههای نفت، هزینه تظاهراتهای مخالف پوتین را تامین میکنند. اکنون باید دید پوتین چگونه از پس دموکراسی بر خواهد آمد.
ارسال نظر