مصاحبه با رابرت بارو، استاد اقتصاد دانشگاههاروارد
نگرانی از افزایش هزینههای دولت
بخش پایانی
رابرت بارو (RobertBarro) استاد اقتصاد دانشگاه هاروارد، در گفتوگو با (Region) نشریه بانک مرکزی مینیاپلس به طور خلاصه به بررسی مسائلی مانند تورم، تغییرات سیاستهای پولی، اتحاد پولی اروپا اقتصاد و مذهب، رشد اقتصادی و نابرابری و همچنین آینده اقتصاد کلان پرداخته است.
بخش پایانی
رابرت بارو (RobertBarro) استاد اقتصاد دانشگاه هاروارد، در گفتوگو با (Region) نشریه بانک مرکزی مینیاپلس به طور خلاصه به بررسی مسائلی مانند تورم، تغییرات سیاستهای پولی، اتحاد پولی اروپا اقتصاد و مذهب، رشد اقتصادی و نابرابری و همچنین آینده اقتصاد کلان پرداخته است.
بارو که تا اوایل دهه ۷۰ از اندیشههای کنیز پیروی میکرد و مقالات مهمی نیز در این زمینه منتشر کرده بود با دریافت حرکت رو به رکود این اندیشه با انتقادهای قوی از کینز، سنتشکنی کرد. وی همچنین همراه با دوست و همکارش گریبکر (Gary Becker) مدل اقتصادی باروری را که در نوع خود منحصر بود و تصمیمسازی بین نسلی را در برمیگرفت، توسعه داد. بارو توانست با تغییر مسیر حرکت فکریاش دست به کشفیات جدیدی بزند که بررسی و پژوهش درخصوص رابطه میان اقتصاد و مذهب یکی از این کارها است. آنچه در پی میآید بخش دوم گفتوگوی رابرت بارو با Region است.
(بخش اول این گفتوگو در شماره گذشته منعکس شد)
اگر اشتباه نکنم، جرقه اندیشه «گری بکر» در خصوص جرم و اقتصاد زمانی زده شد که او به پارک کردن غیرقانونی فکر میکرد.
جورج استیگلر عکس شگفت انگیزی از میلتون فریدمن که در حال گرفتن جریمه سرعت غیرمجازش در شیکاگو است، دارد. این یک عکس عالی است.
فریدمن، تاثیرگذارترین اقتصاددان زمان ما، حرف و عملش یکی نبود؟
نه، اینطور نبود. عقیده این بود که فریدمن باید بهینهسازی میکرده است. اگرچه فریدمن توسط پلیس متوقف شد و جریمه سرعت غیرمجاز دریافت کرد، احتمال پیشبینی شده بازداشت، زیاد بالا نبوده و صرفه جویی در زمان این قضیه را توجیه میکرده.
رشد اقتصادی
علاقهمندم به طور گستردهای از شما درباره موضوع رشد اقتصادی سوال کنم. از زمان کار روی مدلهای رشد در دهه 50 و 60 و پس از آن تئوری رشد درونزا، به نظر میرسد اخیرا اقتصاددانان وارد تحقیقات تجربی شده اند و تلاش میکنند تاثیرات نسبی تکنولوژی، سرمایه انسانی، شرایط جغرافیایی، نهادها (قواعدی نهادی اصطلاحی است که اغلب اینجا در هاروارد استفاده میشود) و حتی فرهنگ بر رشد اقتصادی را دریابند. شما تحلیلهای تجربی مهمیاز این دست را به انجام رساندهاید. اشتراک نظر شما کجا است و چه عاملی بسیار قویتر است؟
برخلاف کار روی مدل رشد نئوکلاسیکها در دهه ۵۰ و ۶۰، تئوریهای رشد بعدی از قبیل تئوری رشد اقتصاددان دانشگاه استنفورد، پل رومر، در اواخر دهه ۸۰ و اوایل دهه ۹۰ با تحقیق تجربی دنبال شدند. به عبارتی میتوان چنین گفت که کارهای تجربی بسیاری از قبیل کاری که من در اوایل دهه ۹۰ انجام دادم، با مدل اولیه نئوکلاسیکی مرتبط بود. آن دیدگاه مطمئنا در فرضیه همگرایی، که بخش مهمیاز کار تجربی اوایل دهه ۹۰ است، صدق میکند. اغلب کارهای تجربی ارتباط اندکی با «تئوری رومر» که بر نقش پیشرفت تکنولوژیکی درونزا تاکید میکند، دارند. به عبارت دیگر، بسیاری از کارهای تجربی دهه ۹۰ میتوانستند در دهه ۶۰ انجام داده شوند چرا که بسیاری مفاهیم به کار گرفته شده از مدل رشد اولیه سولو استخراج شده بود. نمیدانم چرا این کار تجربی ۲۵سال زودتر به وقوع نپیوست.
برخی تحقیقات جالب تجربی اخیر، روی شکلگیری و اثر نهادها است. این کار با تاکید بیشتر بر اقتصاد سیاسی، با تحقیقی که در دهه 90 هم مهم بود، ارتباط دارد و به پیشرفت ادامه میدهد. فکر میکنم نهادها، تساوی در برابر قانون، فساد و عوامل مهمیدر تعیین نرخ رشد اقتصادی به شمار میروند. حتی هم اکنون به نظر بانک جهانی نیز، این موضوعات مهم هستند.
رشد اقتصادی و نابرابری
در مورد تحقیق روی ارتباط بین نابرابری و رشد اقتصادی به چه یافتههایی رسیدهاید؟
به یافته مهمی در خصوص اثر سیستماتیک نابرابری درآمد بر رشد اقتصادی نرسیدم. به لحاظ تئوریک این جریان میتواند در مسیر دیگری عمل کند. یافتههای من حاکی از وجود آثار ثانوی در صورت تمییز نقش نابرابری در کشورهای فقیر و کشورهای ثروتمند، است.
«منحنی کوزنتس» نشان از اثر معکوس این دو دارد. بدین مفهوم که همراه با توسعه اقتصادی، یک رابطه کوهانی شکل وجود خواهد داشت و ابتدا نابرابری افزایش یافته سپس کاهش مییابد. شواهد اندکی برای تایید منحنی کوزنتس وجود دارد اما شواهدی قوی نیست.
رابطه کوزنتس را میتوان در اقتصاد چین دید. نابرابری به دلیل عملکرد مناسب نقاط شهری به طور فزایندهای گسترش یافته است. اگرچه کشاورزی روستایی تحت رژیم جدید نسبت به رژیم سابق چین که حقیقتا کمونیستی بود، عملکرد بهتری داشته اما به خوبی نواحی شهری نبوده است. این امر بدین مفهوم است که همزمان با افزایش تولید ناخالص داخلی سرانه و کاهش فقر، نابرابری افزایش یافته است.
میتوان انتظار داشت که ادامه رشد اقتصادی چین با بخش روستایی فقیرتر و جامعه شهری پیشرفتهتر همراه خواهد بود. بنابراین انتقال از نواحی روستایی به نواحی شهری بخشی از فرآیند رشد چین میباشد. این فرآیند منحنی کلاسیک کوزنتس یعنی رابطه U وارونه (کوهانی شکل) مابین نابرابری درآمد و سطح تولید ناخالص داخلی سرانه را به وجود میآورد.
آینده اقتصاد کلان
فکر میکنم در اوایل دهه 70 شما به گری بکر گفتید که فکر میکنید اقتصاد کلان دارد از جنبش میایستد و ممکن است شما وارد اقتصاد خرد شوید.
درست است.
و بعد انتظارات عقلایی به سرعت وارد این حوزه شد و شما یکی از پیشگامان آن انقلاب بودید. با فرض پیشبینی شما در گذشته، در مورد وضعیت امروز اقتصاد کلان چه میگویید؟ به نظر شما هماکنون چه حوزههای برای تحقیق کلان امید بخش است؟ و آیا هنوز هم به وارد شدن در اقتصاد خرد میاندیشید؟
پر واضح است که من در اوایل دهه ۷۰ در خصوص نحوه تحول اقتصاد کلان، پیشگوی بسیار بدی بودم. فکر میکنم آن زمان به طور ویژهای تحت تاثیر اقتصاد کلان کینزی قرار داشتم که روی آن کار میکردم و به نظرم در خصوص این که آن حوزه پتانسیل قوی نداشت بر صواب بودم.
اما همانطور که گفتید کمی بعد از آن که گفتم اقتصاد کلان امیدبخش نیست، موفقیت شگفتانگیز و پیشرفت مهیجی رخ نمود. این پیشرفت با کار انتظارات عقلایی که ابتدا در مدلهای پولی و برخی از مدلهای منحنی فیلیپس به کار رفت، شروع شد. سپس تحلیل ادوار تجاری حقیقی که به ویژه پرسکات در آن پیش قدم بود به وقوع پیوست. بعد از آن کار مهیجی روی رشد اقتصادی داشتیم که به مقوله رشد هر چه بیشتر به عنوان هسته اقتصاد کلان مینگریست. سپس شاهد کار تجربی بسیار متمایزی روی رشد اقتصادی بودیم. بنابراین بعد از اینکه گفتم اقتصاد کلان درجا میزند، این چهار پیشرفت در عرصه اقتصاد کلان به وقوع پیوست.
هماکنون به نظر میرسد، در مقایسه با این پیشرفتها، طی ۱۰ سال گذشته شاهد جهش خاصی نبوده ایم. مدت زمان زیادی از موقعی که شاهد برخی پیشرفتهای هم سطح با چهار پیشرفت آن دوره بودیم، گذشته است.
حتی در طرف اقتصاد کلان کینزی هم پیشرفتی به وقوع پیوسته است. در حال حاضر مدلهای بسیار پیچیده چسبندگی قیمت را داریم. برخی از این تحقیقات با موفقیت در عرصه سیاست پولی مرتبط هستند. با وجود این تاریخ این پیشرفت ها به دهه 80 بر میگردد. بنابراین دیدگاه تند من را در مورد پیشرفتهای اخیر تغییر نمیدهد.
وقتی در مواردی درجا میزنیم، شاید انقلاب دیگری نزدیک است.
خب، اساس انقلاب غیر قابل پیشبینی بودن آن است. درست است؟
علم اقتصاد چطور پیشرفت میکند؟ پیشرفت علم اقتصاد تکاملی است یا انقلابی؟
فکر میکنم وقایع اصلی که به تغییرات مجزا میمانند، با دورههای پیشرفت تکاملی، بازنگری و توسعه همراه هستند.
آیا قصد دارید به اقتصاد خرد بپردازید؟
- من علاقه زیادی به اقتصاد خرد کاربردی دارم بنابراین اغلب هنگامی که برای بیزنس ویک یا وال استریت ژورنال، ستون مینویسم در این مسیر حرکت میکنم. اگر چه آنها همیشه از من میخواهند درباره اقتصاد کلان و از جمله سیاست پولی حرف بزنم. دوست دارم ستونهایی در خصوص اقتصاد خرد کاربردی بنویسم شاید به این خاطر که تحقیقات من زیاد در این مورد نبوده است. فکر میکنم دو ستون بسیار مشهورم یعنی «اقتصاد زیبایی» و «اقتصاد قانونی کردن مواد مخدر» به طور واضحی موضوعات اقتصاد خرد بودند. من با اقتصاد کلان شروع کردم و اگر این را مستثنا کنید نمیدانم چرا این حوزه مشغولیت اصلی من شده است. در واقع اولین درس اقتصاد من، تئوری تعادل عمومی کینز را به عنوان متن درسی به کار میبرد. به نحوی من موضوعات اقتصاد خرد کاربردی را بیشتر دوست دارم. هر چند اقتصاد کلان معمولا به موضوعهای بسیار مهم و گستردهای میپردازد.
صندوق بین المللی پول
در دهه 90 صندوق بینالمللی پول تحت انتقاد شدید قرار گرفت اما در سالهای اخیر اصلاحات مهمی را تجربه میکند. به نظرم حتی آلن ملتزر، اقتصاددان دانشگاه کارنگی ملن و رییس کمیته اصلاحات صندوق بینالمللی پول در سال 2000 به خوبی از صندوق بینالمللی بهبود یافته خرسند است. اما شما چنین نیستید. برخی از تحقیقات شما نشان میدهد که کشورهایی که از صندوق بینالمللی پول وام گرفتهاند یا در برنامههای وام دهی صندوق وارد شده اند، به لحاظ رشد اقتصادی، تساوی حقوقی و دموکراسی بسیار ضعیف عمل میکنند. ممکن است کمی درباره آن کارتان توضیح دهید؟
به تازگی بحثهای بسیاری در خصوص بخشودن بدهی، کمک خارجی، نقش بانک جهانی و نیز برنامههای صندوق بینالمللی پول وجود داشته است. فکر میکنم اینها به لحاظ تاثیرات شان اساسا مشابه هستند. برای مثال مشکلات صندوق بینالمللی پول مسائل تکنیکی درباره تصمیمات خاص یا صلاحیت کارمندان آن نیست. مشکلات در طبیعت این نهاد است. به لحاظ طراحی، این تشکیلات مخاطره اخلاقی را تشویق میکند. این تشکیلات در بخشی از دریافتکنندگان بالقوه و واقعی ضعیف رفتار میکند. یکبار پیشنهاد کردم آنها نام صندوق(IMF) را به IMH یعنی نهاد مخاطره اخلاقی تغییر دهند (میخندد). فکر میکنم این پیشنهاد خیلی جدی گرفته نشد.
اغلب تصمیم سازان دولتی از من میپرسند برای عملکرد بهتر صندوق بینالمللی پول چه اصلاحاتی باید به انجام برسد و به نظر من جوابی وجود ندارد. مشکلات در ساختار و انگیزهها و خود این نهاد است. البته صندوق طی زمان به لحاظ ورود به امور کمکهای خارجی و مساعدت در توسعه بلندمدت در مقابل وامهای تثبیت کننده در کوتاه مدت که بحث اصلی بود، هر چه بیشتر به بانک جهانی نزدیک شده است. بانک جهانی و فرآیند کمکهای خارجی حتی بیشتر از صندوق در معرض مخاطره اخلاقی است. در تحقیقات مفصل من و (جانگ وا لی، اقتصاددان کرهای، ما دریافتیم که اثر صندوق بینالمللی پول بر رشد اقتصادی زمانی که دامنه نمونه را از وامهای کوتاه مدت توسعه (که به کشورهای با درآمد متوسط و بالاتر از متوسط داده میشود) به همه برنامههای اعطای وام صندوق (که اخیرا شامل وامهای بلندمدت توسعهای میشود و بیشتر به کشورهای فقیر داده شده است) گسترش دهیم، بدتر میشود.
کسری بودجه
فرضیه برابری ریکاردویی (ریکاردو چنین بحث میکند که قرض کردن دولت جهت تامین کسری بودجه به دلیل انتظار مردم مبنیبر افزایش مالیات در آینده و در نتیجه افزایش پسانداز و کاهش مخارج خانوارها تاثیری بر تقاضای کل ندارد. بدین مفهوم که اثر افزایش مخارج دولت به واسطه افزایش پسانداز مردم خنثی میشود. بعدها «رابرت بارو» در سال 1974 با درج مقالهای این مساله را چنین مطرح کرد که آیا اوراق قرضه دولتی را میتوان ثروت محسوب نمود؟ «مارتین فلدستاین» و «جمیز بوکانان» دو سال بعد به نقادی این مساله پرداختند.) ممکن است چنین تعبیر شود که کسری بودجه اصلا مضر نیست چرا که مردم پرداخت مالیاتهای بالاتر جهت پرداخت بدهی دولت را انتظار داشته و لذا بیشتر پسانداز خواهند کرد. بنابراین پساندازهای خصوصی و کسری بودجه عمومی، متوازن خواهد شد.
آیا این امر دلالت بر آن دارد که نگرانی در خصوص سطوح غیر قابل اتکای بدهی، بی پایه است؟ و اینکه فرضیه برابری ریکاردویی مسیر اعتقادی اصلی اقتصاد کلان نیست، برای شما معما نمیباشد؟
اول از همه اجازه دهید که بگویم، به نظر من فرضیه برابری ریکاردویی به عنوان گزاره شرط اول، اساسا درست است. با این حال مردم در خصوص اینکه این فرضیه چه میگوید، دچار سردرگمی میشوند. قبل از این که بگویم این فرضیه چه میگوید، باید عرض کنم که اگرچه این قضیه مسیر اصلی بدین مفهوم که کاملا توسط اکثریت اقتصاددانان پذیرفته شده باشد، نیست اما این فرضیه تاثیر چشمگیری بر شیوه تفکر اقتصاددانان در خصوص این موضوع داشته است.
تحلیلها اغلب با فرضیه برابری ریکاردویی به عنوان گزاره شرط اول شروع میشوند و سپس جهت بررسی اینکه چرا انحرافات از برابری دقیق وجود دارد، ادامه مییابند. بنابراین مانند تئوری مالیه جمعی مادیلیانی- میلر (Modigliani-Miller) برابری ریکاردویی نقطه شروع رایجی جهت تفکر درباره کسری بودجه شده است. این وضعیت بهطور وسیعی متفاوت از آن چیزی است که قبل از دهه ۷۰ بود.
برای نشان دادن تلههای بالقوه در خصوص اینکه برابری ریکاردویی چه میگوید و چه نمیگوید، میتوان به نقل قولی منسوب به دیک چنی، معاون رییسجمهور، در نتیجه استدلال رونالد ریگان مبنیبر اینکه کسری بودجه مهم نیست، اشاره کرد. این نقل قول اغلب اینطور تعبیر میشود که سطح مخارج دولت مهم نیست و مطمئنا این چیزی نیست که برابری ریکاردویی میگوید. قضیه برابری ریکاردویی درباره نتایج تامین مقدار مفروضی از هزینه عمومی به روشهای مختلف است. بهویژه موضوع مهم این است که آیا دولت هزینههای خود را از طریق مالیات جاری تامین میکند یا از طریق قرض گرفتن، که مستلزم مالیاتهای بالاتر در آینده
است؟
بنابراین بخش اصلی قضیه برابری ریکاردویی این است که میزان هزینه عمومی- امروز و فردا- ثابت نگه داشته شود. این که سطح مخارج دولت مهم نیست، هرگز بخشی از برابری ریکاردویی نیست. همان طور که میلتون فریدمن مطرح میکند، هزینهها یا منافع مخارج دولت بستگی به میزان و نوع چیزهایی است که دولت بابت آنها میپردازد. ناهار مجانی جهت تامین مخارج وجود ندارد. بنابراین اینکه هزینهها را الان تامین میکنید یا بعد، مسالههای ثانوی است.
به لحاظ گزاره شرط اول، این مساله که مخارج دولت را با مالیاتهای امروز یا مالیاتهای فردا تامین کنید، موضوع کم اهمیتی است بلکه مساله این است که کسری بودجه چیست. تفاوت بین مالیاتهای امروز و مالیاتهای فردا شبیه تفاوت تامین مخارج از طریق مالیات بر درآمد یا مالیات بر فروش است. طریقه تامین مالی سوال مهمی است اما مهمتر از این سوال نیست که اندازه دولت چقدراست و دولت باید چه اموری را انجام دهد. بستن مالیات در حال حاضر و یا بستن مالیات در آینده موضوعی درباره وضع مالیات بهینه(optimal taxation) میباشد که مربوط به مالیه عمومی است.
این دیدگاه تحلیل را از برابری ریکاردویی محض به سمت نظریه مالیات بهینه (اصل هموارسازی مالیات) سوق میدهد. مالیه عمومی بهینه برقراری نرخ مشابه مالیاتی را، مثلا مالیات بر مصرف یا مالیات بر دستمزد، برای سالهای متوالی دیکته میکند، مگر این که طی دورههای زمانی مختلف اتفاق خاصی رخ دهد. شما تغییرات ناگهانی در نرخ مالیاتها را نمیخواهید چرا که این مدلها بسیار شکننده هستند. از این نقطه نظر این که امروز به واسطه ایجاد کسری بودجه، نرخ مالیاتی بسیار پایینی وضع کنیم و در آینده نرخ مالیاتی بسیار بالایی، مطلوب نیست. این نتیجه حاصل از نظریه هموارسازی مالیات جدای از نظریه برابری ریکاردویی است اما یک شرط ثانویه و مهم است.
ممکن است بعد از کلی صحبت درباره برابری ریکاردویی به این قصه علاقه مند شده باشید.
اگر ممکن است با یک سوال تجربی بحث را دنبال کنم. طبق برخی محاسبات، نرخ پسانداز آمریکاییها واقعا پایین است. این پدیده چطور پیشبینی مردم برای پرداخت مالیات بالاتر در آینده را توجیه میکند؟ (با توجه به کسری بودجه بالای دولت چطور نرخ پسانداز اینقدر پایین است و مردم به فکر پرداخت مالیاتهای بالاتر در آینده نیستند.)
نرخهای پسانداز ملی آمریکا طی زمان ثابت نیست و این نرخ ها مابین کشورهای مختلف یکسان نمیباشد. متغیرهای بسیاری روی نرخهای پسانداز ملی تاثیر میگذارند. با وجود این اقتصاددانان به طور تجربی رابطه منظمی را مابین کسری بودجه یا میزان بدهی عمومی و نرخ پسانداز ملی، در خصوص آمریکا و یا مابین کشورها، نشان نداده اند. این عقیده که کسری بودجه، پسانداز ملی را کاهش میدهد و اغلب بیان میشود، پایه استدلالی نداشته و بیشتر بر تکرار استوار است تا برهان منطقی. واقعا هیچ کس به طور قانع کنندهای رابطه منظمی را مابین نرخ پسانداز ملی و کسری بودجه یا انباشت بدهی عمومی، نشان نداده است. من در مورد پدیدهای که ممکن است در ارتباط با نرخ پسانداز ملی آمریکا باشد، اندیشیدهام. اگر شما به اوایل دهه ۹۰ نگاه کنید، کاهش چشمگیری در قیمت کالاهای سرمایهای نسبت به کالاهای مصرفی وجود داشته است. بخشی از این قضیه به قیمت کامپیوترها و بخشی دیگر به پیشرفتهای حاصله در تجهیزات بادوام بر میگردد. بنابراین اگر به نسبت سرمایهگذاری اسمی به تولید ناخالص داخلی اسمی نگاه کنیم، که این نسبت در حال حاضر ۱۷درصد است، از سال ۱۹۵۴ این میزان کمی بالاتر از
متوسط آن میباشد. بهویژه نسبت پایین سرمایهگذاری جاری به تولید ناخالص داخلی جاری در خلال رکود سال ۲۰۰۱، از سال ۲۰۰۳ بهبود یافته و به وضعیت سابق بازگشت. به هر حال نسبت کنونی سرمایهگذاری به تولید اساسا نرمال است. اما به دلیل تغییرات قیمت نسبی، در سطح نرمال نسبت سرمایهگذاری اسمی به تولید اسمی، اقتصاد آمریکا با لحاظ شاخص قیمتها، کالاهای سرمایهای بسیار زیادی خریداری کرده است. به این جهت، پسانداز مورد نیاز برای فراهم نمودن میزان مفروضی از سرمایهگذاری حقیقی بسیار پایینتر از گذشته است. حدس من این است که این جریان با کاهش در نرخ پسانداز ملی مرتبط است اما مطمئن نیستم که این دیدگاه درست باشد. در هر صورت کاهش قیمت کالاهای سرمایهای در مقایسه با کالاهای مصرفی قابل دفاع بوده و این تغییر برای رشد اقتصادی بسیار مهم است.
تامین اجتماعی و بیمه درمانی
تامین اجتماعی و بیمه درمانی، دو بخش اصلی مخارج دولت به شمار میروند. آیا شما نگران هزینه این برنامهها در آینده هستید؟
به طور کلی باید بگویم که دولت بوش در زمینه انضباط مالی، بهویژه در سالهای اول روی کار آمدن دولت، یک شکست واقعی را تجربه نمود. منظورم در زمینه سطح مخارج فدرال است و نه کسری بودجه. بهخصوص در دوره اول، هیات دولت به افزایش مخارج تمایل داشت- مدلی بسیار متفاوت از دوره کلینتون، اگرچه کلینتون هم در اواخر دهه 90 دچار بیانضباطی مالی شد. در مورد بوش مساله من مخارج اضافی روی امنیت ملی یا نظامی نیست که میتواند به دلیل جنگهای عراق و افغانستان و جنگ علیه تروریسم قابلتوجیه باشد. مساله من این است که در خصوص مخارج، دولت بوش انضباط مالی مشابه آنچه در دهه 90 وجود داشت، نداشته است. گسترش بیمه درمانی در خصوص پوشش داروهای تجویزی یکی از زمینههای فقدان انضباط است و این سخاوت در بلند مدت آثار معکوسی روی بودجه فدرال به جای خواهد گذارد. بنابراین اگرچه من نگران کسری بودجه جاری نیستم اما نگران رشد هزینههای فدرال در دوره بوش هستم. رییسجمهوری که در خصوص مخارج منضبط بود، اول از همه ریگان بود که در شرایط بسیار متفاوتی شروع به کار کرد. شرایطی که مخارج نسبت به تولید ناخالص داخلی از دهه 50 به بعد رو به افزایش گذاشته بود. کلینتون به
طور شگفت انگیزی در تحدید مخارج خوب عمل کرد اما فکر میکنم بیشتر این انضباط مالی به وزیر خزانه داری بر میگشت و ترس وی از کسری بودجه و افزایش بدهی عمومی را منعکس مینمود. البته میراث کسری بودجه و بدهی از دوره ریگان و بوش اول به جای گذارده شد. بدین مفهوم که آنها گرفتار چیزی بودند که هماکنون اقتصاددانان، کسری بودجه راهبردی مینامند. فکر میکنم استراتژی ریگان- بوش در واقع منجر به گسترش انضباط مالی در زمینه مخارج فدرال در دهه 90 شد. البته اگر کلینتون در دوره اول خود، برنامه بسیار سخاوتمندانه بیمه درمانی هیلاری کلینتون را به تصویب رسانده بود، این جریان میتوانست بسیار متفاوت باشد. متاسفانه انضباط مالی ناشی از کسری بودجه در دوره اول دولت بوش به بار ننشست. شاید آنها فرضیه برابری ریکاردویی را دریافتهاند یعنی اینکه کسری بودجه زیاد مهم نیست. بهتر است که واشنگتن به طریقی وانمود کند که کسری بودجه و بدهی عمومی وحشتناک است، مگر اینکه به واقع چنین نباشد.
ارسال نظر