نسل سوم گناهکار است!

امیر موسوی- از اوایل دهه نود میلادی، برخی از فیلمنامه‌نویسان دنیا به این نتیجه رسیدند که مضامین در دنیای امروز آنچنان پیچیده و مشکل شده است که دیگر نمی‌توان از قالب‌های متعارف و ساده قبل، برای روایت آن استفاده کرد. پس به دنبال تجربیات و راهکارهای متفاوت برای برون رفت از این بن‌بست، مدل‌های مختلف روایت را آزمودند. به عنوان مثال داستان را از آخر به اول تعریف کردند و یا داستان را به قسمت‌های مختلف تقسیم کردند و به روش پازل گونه، هر قسمت را در کنار قسمتی که هیچ ارتباطی به آن نداشت، قرار دادند تا در آخر فیلم وقتی این پازل در ذهن تماشاگر شکل گرفت، داستان روند معمول و منطقی خود را پیدا کند که اوج این نوع فیلم‌ها «۲۱گرم» ساخته الخاندرو گونزالس ایناریتو بود.

حال پس از گذشت حدود ۱۰ سال، موج این نوع قصه‌گویی به سینمای ایران رسیده است و تبلور آن را ابتدا در فیلم «کافه ستاره» و حالا در فیلم متوسط «تقاطع» می‌بینیم.

فیلم تقاطع را می‌توان از ۳ منظر ساختار فنی، فیلمنامه و حرفی که دستمایه این فیلم شده است، مورد نقد و بررسی قرار داد.

الف: ساختار فنی:

ابوالحسن داوودی جزو فیلمسازان موسوم به سینمای بدنه ایران است. یعنی کسانی‌ که خود را مقید به ژانر خاصی نمی‌کنند و از آنچه می‌سازند تنها به دنبال جذب مخاطب هستند. داوودی دو فیلم پرفروش « من زمین را دوست دارم» و «نان، عشق و موتور ۱۰۰۰» را در ژانر کمدی در کارنامه خود دارد و اینک بعد از سال‌ها که ریاست خانه سینما را به عهده داشت و بعد از وقایع پیش‌آمده در جشن نهم خانه سینما به اتفاق هیات مدیره این خانه مجبور به استعفا شد، فیلمی را روانه پرده سینماهای کشور کرده است که در نگاهی خوش‌بین و با توجه به امکانات و بضاعت ناچیز سینمای رو به زوال ایران، اثری حرفه‌ای شمرده می‌شود. استفاده از عوامل حرفه‌ای در پشت دوربین، جمع‌آمدن لشگری از بازیگران نامدار و جویای نام سینمای ایران جلوی دوربین این فیلم، گواهی بر این مدعا است.

اما برای تماشاگری حرفه‌ای که دنبال‌کننده موج سینمای جهان است، تقاطع، نسخه ضعیف و ایرانی شده فیلم «تصادف» ساخته پل هاگیس است که توانست سال پیش اسکار بهترین فیلم را از آن خود کند و از قضا تقاطع هم در نسخه وطنی این جشن سینمایی جشن دهم خانه سینما، موفق بود و توانست بیشترین تعداد تندیس را از آن خود کند. هر چه به علت همزمانی ساخت دو فیلم، امکان هرگونه کپی‌برداری «تقاطع» از فیلم آمریکایی را منتفی دانست اما در مقایسه بین دو فیلم، تفاوت سطح کارگردانی مشخص است. در «تصادف» شهر لس‌آنجلس به نمادی از کل آمریکا بدل شده است و در واقع جامعه آمریکا به نقد کشیده می‌شود اما در «تقاطع» آیا آنچه که به عنوان نمونه یک جوان تهرانی ارائه شده است قابل تعمیم به کل کشور است؟ و اینجا است که تفاوت دیدگاه دو کارگردان مشخص می‌شود. از نگاه داوودی، زندگی تقاطعی است که انسان‌ها حین عبور از‌ آن، خواسته و ناخواسته بر سرنوشت یکدیگر تاثیر می‌گذارند. در واقع این اعمال انسان‌ها است که سرنوشت آنها را تغییر می‌دهد اما در فیلم «تصادف» این انگیزه، نیت و تفکر افراد است که در تصمیم‌گیری و در نهایت سرنوشت آنها دخیل است.

ب- فیلمنامه

گفته شد که فیلمنامه این فیلم جزو رویکرد جدید فیلمنامه‌نویسی دنیای سینما است، که تازه پا به کشور ما گذاشته است. در گونه‌ای از این رویکرد، شخصیتی به عنوان شخصیت اصلی وجود ندارد. آنتاگونیست و پروتاگونیست به مفهومی که در درام ارسطویی تعریف شده است، وجود ندارد و خط کنش اصلی داستان از چندین خط کنش فرعی قوی که در نهایت به نقطه‌ای واحد می‌رسند و از آن نقطه به بعد، خط کنش اصلی به وجود می‌آید، تشکیل شده است. این خط کنش‌های فرعی، درواقع قصه آدم‌هایی است که هیچ‌کدام مثبت و سفید و یا منفی و سیاه نیستند، بلکه همه خاکستری‌اند و این خاکستری بودنشان است که قصه را پیش می‌برد.

«تقاطع» به روایت زندگی ۳نسل مختلف از افراد جامعه کلانشهر تهران می‌پردازد. جماعتی که در پیچ و خم وحشتناک ترافیک یا به امور مهم زندگی خود نمی‌رسند، یا وقتی می‌رسند که کار از کار گذشته است و دیر می‌رسند. این افراد شامل نسل پدربزرگ‌های سنتی و غیرتمند، نسل پدران و مادران آرمانگرا که روزی می‌خواستند دنیا را تغییر بدهند و نسل سومی است که بی‌خیال و بی‌هدف فقط به فکر خوشگذرانی و اتلاف وقت و خراب کردن همه چیز است. همه و همه در چنبره زندگی صنعتی و روزمرگی‌های ناشی از ترافیک بی‌درمان تهران گرفتار آمده‌اند و در این گرفتاری‌ها، بی‌حواس از کنار هم می‌گذریم، بی‌آنکه بدانیم هر یک چقدر بر زندگی دیگری تاثیر می‌گذاریم. در این میان آینده این جامعه درست به مثابه نوزاد زنده مانده از تصادفی دهشتناک است که باید برای بقا و زنده‌ ماندن آن، مراقبت‌های ویژه را به کار گرفت. اما اگر زنده هم بماند بدون مادر بزرگ می‌شود. ضعف‌های فیلمنامه در یک‌سوم پایانی فیلم، وقتی که فیلمنامه‌نویس برای پایان دادن به قصه‌های موازی، دچار نوعی شتابزدگی می‌شود، بیشتر عیان می‌شود. هر چند در طول فیلم توجه و تمرکز بر روی جزئیات که باعث پیشبرد قصه می‌شود زیاد به چشم می‌خورد. به عنوان مثال صحنه زلزله که در تلویزیون شخصیت‌های داستان در حال پخش است با اینکه به چشم نمی‌آید اما با نگاهی تیزبین خبر از آشفتگی قریب‌الوقوع در طول قصه می‌دهد. اما این جزئیات در یک‌سوم پایانی به عنوان عنصری دست‌وپاگیر، فیلمنامه‌نویس را از فرود منطقی از نقطه اوج داستان باز می‌دارد. از دیگر تمهیدات اتخاذ شده در این فیلمنامه، نوعی روایت چند منظری است که تا قبل از صحنه تصادف، بیننده روایت را از دیدگاه هر یک از شخصیت‌ها یک بار می‌بیند که البته به علت شباهت نماهای انتخاب شده از سوی کارگردان تا حدی باعث گیج شدن مخاطب می‌شود. اما این نوع روایت و همچنین عدم نمایش رویارویی خانواده کشته شدگان تصادف اتومبیل با مقصران حادثه، باعث می‌شود که قضاوت در مورد رفتار شخصیت‌های داستان به مخاطب واگذار شود و به نوعی فیلم آینه‌ای شود در برابر رفتارهای مشابه مخاطبان.

ج - حرف فیلم

در باب هدف فیلم، باید گفت از نوع هر کسی از ظن خویش ... می‌توان با این فیلم برخورد کرد. اما از دیدگاه یک جوان این فیلم به محکمه‌ای برای نسل سوم بی‌قید و لاابالی تبدیل شده است که فقط بلد است خوشی‌های زندگی را به تلخی بدل کند و همان طور که گفته شد، همه چیز را خراب می‌کند. نسل سوم در این فیلم خاکستری نیست، سیاه سیاه است. گناهکار است و به هیچ صراطی مستقیم نیست. خوب‌های این نسل هم مثل شخصیت مهسا و بهناز محکوم به فنا و مرگی دلخراش هستند. نگاه این فیلم به شخصیت‌های جوانش با دیالوگ‌هایی که در دهان آنها گذاشته است به همه جوان‌های جامعه امروز تعمیم داده می‌شود و نسل ما تبدیل به نسل سوخته‌ای می‌شود که دیگر هیچ امیدی به آن نیست و باید چشم انتظار نسلی نشست که هنوز نوزاد است و برای اصلاح آن باید از مراقبت‌های ویژه استفاده کرد. در پایان به این نکته باید اشاره کرد، تقاطع برای سینمای ایران یک گام به پیش است. صحنه تصادف این فیلم در مقایسه با آنچه در سینمای کشور شاهد هستیم، قابل باور از آب درآمده و یک تهیه‌کننده خارجی، سرمایه بخشی از فیلم را تامین کرده که در نوع خود قابل توجه است.