احساسات افسارگسیخته یک کارگردان

رسول هاشمی - مدت‌ها بود سالن‌های سینما چنین غرق سکوت نشده بود. فقط هر از چند گاهی صدای بالا کشیدن بینی در سالن می‌پیچید که آن هم بعد از گریه طبیعی است. فیلم میم مثل مادر از نادر فیلم‌های ایرانی است که چنین درگیری را به لحاظ عاطفی در مخاطب ایجاد می‌کند و انگیزه دنبال کردن نما به نمای فیلم را در او ایجاد می‌کند. در اولین روزهای اکران این فیلم شاهد انتشار خبر غش کردن ۶ نفر در سانس‌ها و سالن‌های مختلف بودیم که این امر در مورد فیلم‌های ایرانی بی‌سابقه و نمونه نادر خارجی آن، فیلم مصائب مسیح به کارگردانی میل گیبسون بود. زمانی که یک فیلمساز تصمیم می‌گیرد اثری با موضوع اجتماعی ،آن هم برای تمامی مردم بسازد، باید برای ارزیابی میزان موفقیت آن اثر به میزان استقبال تماشاگران و فید بک‌های آنان رجوع کرد. ملاقلی‌پور نیز با هوشمندی تمام به این نکته اشاره می‌کند و معتقد است: «من احتیاج دارم به این که اگر ادعا دارم فیلم تاثیرگذاری ساختم، ابتدا عکس‌العمل مخاطبان را در سالن سینما ببینیم و اینکه مخاطب خوشش می‌آید یا نه؟ بعد نقاط ضعف و قوت کار را بررسی بکنم. نمی‌توانم بررسی نقاط قوت و ضعف فیلم خودم را واگذار کنم به افرادی که خود ورشکسته سینما هستند و بی‌آنکه چراغی برای دیدن ضعف‌های فیلم بیفروزند، صرفا به نقد توهین آمیز بسنده می‌کنند. در شرایطی می‌توانم نقاط ضعف و قدرت فیلم را دریابم که در کنار نظر تماشاگر، نقدهای علمی آدم‌های باسواد و با دانش را هم بخوانم. طبیعتا در آن شرایط به یک جمع‌بندی خواهم رسید.»

ملاقلی‌پور سینما را می‌شناسد و تمامی ساخته‌های وی این نکته را به خوبی مشخص می‌کند. فیلم‌های «افق»، «سفر به چزابه»، «هیوا» و... قطعا در ذهن کسانی که فیلم‌های او و کلا ژانر دفاع مقدس را دنبال می‌کنند، هنوز باقی است. فیلمسازی که به جرات می‌توان گفت که ملاقلی‌پور بهترین کارگردان صحنه‌های جبهه و جنگ است، مانند سایر هم‌کیشان خود از این فضا فاصله گرفته و پیامد‌های ناشی از جنگ را در یک ملودرام اجتماعی به تصویر کشیده است. این فیلم شاید به ظاهر کمی با آثار دیگر ملاقلی‌پور متفاوت باشد، اما یک حس مشترک در تمامی فیلم‌های این فیلمساز موج می‌زند و آن افسار گسیختگی احساسی کارگردان است. ملاقلی‌پور احساساتش را بی پروا بیان می‌کند و با انتقال آن به مخاطب احساس او را به طور کامل در دست می‌گیرد. چیزی که در آثار ملاقلی‌پور مشهود است خشونت جاری در فیلم‌های اوست که مانع لذت بردن مخاطب در کمال آسودگی از فیلم می‌شود.

داستان عاطفی «میم مثل مادر» که به خودی‌خود استعداد جلب تماشاگر را دارد و حسابی هم تاثیرگذار است، چه نیازی به این همه خشونت دارد؟...

ملاقلی‌پور در مورد تاثیر احساسی فیلم بر مخاطب می‌گوید: «قصد نداشتم با احساس مخاطب بازی کنم. ولی به هر جهت موضوعی که در «میم مثل مادر» مطرح شد، قطعا مشخص بود بر مخاطب از لحاظ احساسی تاثیر می‌گذارد در عین حال فکر نمی‌کردم چنین تاثیری هم روی تماشاگر بگذارد». این کارگردان در ادامه می‌گوید: «اواسط فیلمبرداری بود که بخشی از مونتاژ فیلم همزمان انجام شده بود و آقای ‌منوچهر محمدی - تهیه‌کننده فیلم- صحنه‌ها را دیدند و به من گفتند فتیله را بده پایین، ممکن است اگر این‌طوری بروی جلو، نتوانیم تماشاچی را کنترل کنیم. طبیعتا از نیمه فیلم به بعد، فتیله بیش از حد احساسی فیلم را دادم پایین، بنابراین اگر دست خودم بود، قطعا به مراتب فیلم احساسی‌تر از این در می‌آمد، چون رابطه‌ یک مادر و فرزند بود.»

سپیده در زمان جنگ به خاطر اشتباه فرزانه در جابه‌جایی ماسک‌های ضد شیمیایی و به واسطه حضورش به عنوان پرستار در یکی از بیمارستان‌های صحرایی آلوده به گاز خردل شده و اکنون حامله است. سهیل، همسر سپیده کارش کم‌کم به عنوان دیپلمات پا گرفته و به شدت مراقب موقعیت شغلی‌اش است. فیلم مجالی برای پرداختن به پیچیدگی‌های شخصیتی او فراهم نمی‌کند. اما می‌دانیم که این شخصیت دوست‌داشتنی نیست. این نکته را از همان لحظه برگرداندن مجسمه روی میز (که ملاقلی‌پور از این المان بصری در دو جا و آن هم به زیبایی استفاده کرده است) و پاک کردن پیغام تلفنی سپیده متوجه می‌شویم. سهیل مجموعه‌ای از خصوصیات منفی خودخواهی، تعصب، حسادت، خودبینی، جاه‌طلبی و ... است که فرصت اشتباه کردن و بازگشت را دارد.

اما داستان از جایی شروع می‌شود که سهیل و سپیده برای انجام سونوگرافی به بیمارستان رفته‌اند و در آنجا متوجه ضربان قلبی نامتعارف جنین می‌شوند. هنگامی که سپیده این خبر را به سهیل می‌دهد، تلنگر روحی به سهیل وارد می‌شود (نمود بیرونی این تلنگر را نیز ملاقلی‌پور به واسطه برخورد شتابزده یک مرد در بیمارستان به هنگام شنیدن این خبر به سهیل، نشان می‌دهد.)

سهیل اصرار دارد که سپیده بچه را سقط کند اما با مخالفت او مواجه می‌شود... در نهایت سعید به دنیا می‌آید، سهیل که اصرار دارد سعید به آسایشگاه سپرده شود، سپیده را رها کرده و از همین جا رنج نامه یک مادر آغاز می‌شود...

فیلمنامه «میم مثل مادر» به لحاظ تاکیدات احساسی و عاطفی، شخصیت‌های سیاه و سفید و ... به نحوی راه رفتن روی لبه تیغ بود و ساختن آن کاری خطرناک، چرا که اگر یک کارگردان کم تجربه‌تر این فیلم را می‌ساخت احتمال افتادن در دام ملودرام‌های هندی نیز به‌وجود می‌آمد، اما ملاقلی‌پور با هوشمندی تمام از این ورطه جهیده و جان سالم به در برده است.

هوشمندی ملاقلی‌پور در ساخت این فیلم و دقت در جزئیات و پیام‌های بصری به قدری است که حداقل از او انتظار نقاط برجسته را نداشته باشیم. در مورد روبیک هم این نکته صادق است. بنا به گفته منوچهر محمدی، قرار بود روبیک به گونه‌ای پدر ژپتوی سعید باشد و حتی ایده نجار بودن او نیز برخاسته از همین جا است. اما ما در مورد این آدم اطلاعاتی را توسط فیلمساز بدون آنکه حتی ضرورتی احساس شود، دریافت می‌کنیم و هیچ گاه دلیل تصمیم این آدم برای خود کشی، تزلزل او در این مورد و حتی منصرف شدن او برایمان روشن نمی‌شود...

هنگامی که تصمیم خودکشی در روبیک شکل می‌گیرد، فیلمساز با پیش‌آگهی هوشمندانه و زیبایی مخاطب را متوجه این تصمیم می‌کند. کارگاه روبیک در زیر زمین است، هنگامی که فکر خود کشی در ذهن او شکل می‌گیرد، حرکت دوربین به سمت در کارگاه و نور خارج از کارگاه به نوعی است که ما را به یاد عروج عیسی (بنا به اعتقاد مسیحیان بعد از شهادت) می‌اندازد. تمامی این زیبایی‌های بیانی و تصویری برای کامل شدن، نیاز به انگیزه پر رنگی داشت که متاسفانه جای خالی آن کاملا مشهود است.

مورد دیگر سکانسی است که سپیده برای بردن سعید به حمام با او کلنجار می‌رود. هنگامی که سعید مقاومت می‌کند و دست و پا می‌زند، زمزمه‌ای در سالن، بین تماشاگران می‌پیچد «این که پاهاش سالمه...» جلب شدن حواس تماشاگر به همین نکته کافی است تا به بیرون از فیلم پرتاب شود و این مساله برابر است با اتلاف دقایقی از فیلم برای بازگرداندن تماشاگر و تمامی اینها از فیلمساز با هوشی همانند رسول ملاقلی‌پور انتظار نمی‌رود.

نکته تحسین بر‌انگیز این فیلم که توجه عده زیادی را نیز به خود جلب کرده، بازی زیبای گلشیفته فراهانی در نقش سپیده و علی شادمانی در نقش سعید است. در واقع بار اصلی فیلم به لحاظ بازی بر روی این مادر و فرزند بود که هر دو از عهده این کار به خوبی بر آمده و اثری ماندگار از خود در کارنامه شان ثبت کردند و کشف استعدادی به نام علی شادمانی هم به نام ملاقلی‌پور ثبت شد. بسیاری این فیلم را فیلم تلخی می‌دانند، اما در مقایسه با واقعیات جنگ چندان هم تلخ نیست. سپیده در قسمتی از فیلم می‌گوید: «از جمعیت دوازده هزار نفری سردشت، هشت هزار نفر آن روز شیمیایی شدند....» سپیده یکی از آنها است که شرایط نسبتا بدی هم ندارد. ملاقلی‌پور در این باره می‌گوید: «من فکر می‌کنم اگر این فیلم در سردشت اکران بشود، کسی گریه‌اش نگیرد. زنان شیمیایی آن شهر چنان شرایط حادی دارند که زندگی سپیده برایشان هرگز دردناک‌تر از زندگی خودشان نخواهد بود. سپیده در تهران زندگی می‌کند وضعیت بدی ندارد، اما آنها این شرایط را ندارند. این فیلم تلنگری است برای اینکه بدانیم زنهایی که آنجا هستند چه می‌کنند! بچه‌هایی که در آنجا به دنیا می‌آیند شیمیایی می‌شوند در حالی که در زمان جنگ اصلا نبوده‌اند، اما آلوده به گاز خردل به دنیا می‌آیند. من یک مورد را نشان دادم و آن هم به زیبایی و آن کودک یک هنرمند است. سعی نکردم به گونه‌ای نشان بدهم که تماشاگر اذیت بشود. به هر حال این فیلم یک تلنگر است و فیلم‌ساز بیش از این وظیفه ندارد.»