گفتوگو با دکتر داریوش رحمانیان، استادیار گروه تاریخ دانشگاه تهران
امینالضرب و اقتصاد دوره قاجار
صنایع نساجی و... به ایران و شناسایی معادن کشور گامهای استواری برداشت و حتی برخی میگویند امینالضرب مدعی کشف نفت در ایران بود. گفت وگوی پیش رو با دکتر داریوش رحمانیان، استادیار گروه تاریخ دانشگاه تهران در مورد زندگی و فعالیتهای تجاری محمدحسن خان کمپانی انجام شده است. این گفت وگو از خبرنامه داخلی موسسه تحقیقات و توسعه علوم انسانی، با عنوان کارنامه تحقیقات توسعه برداشت شده است.
صادق حجتی- محمد حسن امینالضرب در سال ۱۲۵۰ در اوایل سلطنت محمدشاه قاجار در اصفهان به دنیا آمد. از دوره کودکی او اطلاعات زیادی در دست نیست اما شرح گزارش ناتمامی که حاج حسین امینالضرب از زندگی خود و پدرش به یادگار گذاشته است، تنها منبعی به شمار می رود که میشود به آن استناد کرد. محمد حسن امینالضرب معروف به محمدحسن کمپانی در اصفهان به شغل صرافی مشغول بود تا اینکه به تهران مهاجرت کرد. امینالضرب در جوانی سفرهایی به اروپا و ممالک عربی داشت و پس از مشاهده این ممالک آنچنان تحتتاثیر قرار گرفت که بخشی از تلاش و هم خود را صرف آشنا کردن دولتمردان با تفاوتهای ایران و اروپا کرد. او درآوردن راهآهن، تراکتور،
صنایع نساجی و... به ایران و شناسایی معادن کشور گامهای استواری برداشت و حتی برخی میگویند امینالضرب مدعی کشف نفت در ایران بود. گفت وگوی پیش رو با دکتر داریوش رحمانیان، استادیار گروه تاریخ دانشگاه تهران در مورد زندگی و فعالیتهای تجاری محمدحسن خان کمپانی انجام شده است. این گفت وگو از خبرنامه داخلی موسسه تحقیقات و توسعه علوم انسانی، با عنوان کارنامه تحقیقات توسعه برداشت شده است. دکتر داریوش رحمانیان درحال قرائت مقاله در همایش پیشگامان تحول اقتصادی ایران- ۱۷ آبان ۱۳۸۵
برای آغاز گفتوگو طرحی از وضعیت عمومی اقتصاد ایران در عصر قاجار برای ما ترسیم بفرمایید.
در دوره قاجار اقتصاد ایران سنتی است، عمدتا مبتنی بر کشاورزی و دامداری، تجارت چندان رونق ندارد و وضعیت اقتصاد ایران نسبت به دوران پیش هم از جهاتی بدتر شده. بعد از زوال صفویان و هرجومرجها و درگیریهای داخلی و ناامنیها، تجارت امکان توسعه نداشت، همچنین خود کشاورزی و حتی دامداری و در واقع اقتصاد ایران مجال رشدی پیدا نکرد. برعکس در اقتصاد جهانی در قرن هجدهم و اوایل قرن نوزدهم شاهد یک رشد شتابان هستیم. ایران در اوایل دوره قاجار با روسیه روبهرو میشود، یک قدرت نسبتا نوظهور که مدعیات و تقاضاهای فراوانی دارد. این رویارویی منجر به جنگهایی با ایران میشود و عهدنامههای سنگینی را به ایران تحمیل میکند، یعنی عهدنامه گلستان و بعد ترکمنچای. تاملی کوچک بر مفاد این عهدنامهها، بهخصوص عهدنامه ترکمنچای به خوبی بیانگر این نکته است که امتیازات مربوط به امور تجارت و بازرگانی و روابط بازرگانی فیمابین بخش مهمی از عهدنامه را به خود اختصاص داده است. روابطی که برپایه این امتیازات شکل میگیرد، بهوضوح به ضرر ایران و بازرگانی ایران و کاملا به نفع بازرگانی روسیه است. ازجمله حق گمرک، یعنی تعرفه گمرکی که ایران حق دارد از کالاهای بازرگان روسی بگیرد از بیست درصد قیمت کالا به پنج درصد کاهش پیدا میکند. متاسفانه این عهدنامه نمونهای میشود برای دولتهای دیگر اروپایی که براساس اصل کاملهالوداد همین امتیاز را طلب کنند و بهدست هم میآورند. ازجمله انگلستان که در سال ۱۸۴۱ یعنی بعد از قضیه هرات و قهر کردن سرجان مک نیل و بازگشت دوبارهاش، امتیاز مشابهی را گرفت. این در واقع کمر بازرگانی ایران را شکست. بازرگانی ایران هم از نظر داخلی مشکلات فراوانی داشت و هم از نظر رقابت با بازرگانان بیرونی. در برابر این وضعیت جدیدی که تحمیل شده بود، بازرگان ایرانی دست و پا بسته میشد، چون اول مصنوعات جدیدی که از غرب میآمد، کیفیت بهتری داشت. ثانیا بازرگان خارجی تحت حمایتهای ویژه با پرداخت حق گمرکی کمتر، آزاد از پرداخت مالیات و عوارض راهداری و غیره بود. در صورتی که بازرگان ایرانی علاوه بر حق و حقوق گمرکی میبایست عوارض دیگری همچون راهداری و مالیات و حتی باج سبیل به حکام ولایات و امثال اینها را هم میپرداخت، بنابراین چون از سوی دیگر، کشاورزی و دامداری ما هم افول کرده بود، بازرگانی ایران و عموما اقتصاد ایران شدیدا لطمه خورد، یعنی آن سیستم سنتی اقتصادی که در ایران وجود داشت، شدید افت کرد و ما این افت را در دوره قاجار میتوانیم کاملا مشاهده کنیم. برای مقایسه وضعیت دوره قاجار و حتی اوایلش با دوره صفویه، شاید گزارشهایی از سفرنامههای اروپایی شاهد خوبی باشد، شاردن در سفرنامه خود از تعداد زیاد کارگاههای بافندگی و نساجی در شهرهای ایران به ویژه اصفهان و اطراف اصفهان دچار شگفتی است و با حس اعجاب از آن سخن میگوید و حتی در جایی از سفرنامهاش بین کارگاههای نساجی آران و بیدگل در کاشان با منچستر و لندن و پاریس و بروکسل مقایسه میکند. در صورتی که گزارشهای سفرنامهنویسان اروپایی در اوایل قاجار، مثلا اوژن فلاندن که همراه با کنتدوسرسی در زمان محمدشاه به عنوان سفارت به ایران آمده، گویای انحطاط این صنعت در ایران است. او تعداد کارگاههای نساجی و بافندگی موجود در اصفهان را در حد انگشتان دو دست ارزیابی میکند، این یک سقوط و فروپاشی به معنای کامل کلمه است. خب البته بخشی از این قضیه به خاطر وضعیت پرهرجومرج و جنگها و درگیریها در دوره قبل از قاجار و پس از سقوط صفویه اتفاق افتاده بود، ولی بخشی از قضیه مربوط میشد به وضعیت نیمه استعماری که بعد از عهدنامه ترکمانچای به ایران تحمیل شد. چون وضعیتی که از نظر اقتصادی پس از این عهدنامه به ایران تحمیل شد ایران را از استقلال سیاسی و اقتصادی عاری کرد و روند نیمه مستعمره شدن ایران از آن به بعد آغاز شد. این قضیه به صنایعدستی ما شدیدا لطمه زد. یعنی همانگونه که اشاره شد کالاهای جدید و لوکس اروپایی با قیمت ارزان وارد میشد و کالاهای تولیدی خود ما توان مقابله با آنها را نداشت، بنابراین صنایعدستی و از جمله همین بافندگی دچار فروپاشی شد. ضربهای که به صنایعدستی وارد میشد، خودبهخود روی تجارت اثر میگذاشت، تاجر ایرانی قبلا همین پارچههایی را که ایران تولید میکرد، به خارج میفرستاد و در داخل نیز از شهری به شهر دیگر میفرستاد و این رونقی را ایجاد میکرد و رضایتنسبی هم حاکم بود. ولی وقتی ایران به این شکل نامبارک و نادرست وارد شبکه تجارت جهانی و بینالمللی شد، به عنوان یک کشور فروپاشیده و نیمه مستعمره، مسلما وضعیت اقتصادیاش از پیش بدتر شد.
(به ویژه توجه داشته باشیم که از این زمان به بعد شاهد آغاز روند بینالمللی شدن اقتصاد هستیم یعنی روندی که مقدمه جهانی شدن اقتصاد جهان در عصر ماست). حوادث مختلفی هم اتفاق افتاد که این وضعیت را خیلی بدتر کرد. بارها بیماریهای عمومی وبا و طاعون و آبله و بارها قحطیهای وحشتناک دامنگیر ایران شد. در ایام قحطی محتکران نیز به جان مردم میافتادند. این باعث میشد که اصلا انگیزههای اقتصادی و رمق برای تلاشهای اقتصادی از میان برود. این امر در حالی بود که نظام اداری کارآمدی هم وجود نداشت که بحران را مدیریت کند، میدانیم که اگر مصلحانی نیز مثل قائممقام و امیرکبیر و بعدها سپهسالار داشتیم، که تا حدی میتوانستند به فکر مردم باشند و اوضاع را کنترل کنند، عملا فلج و ساقطشان میکردند، از کار برکنارشان میکردند و حتی به قتل میرسیدند. یکی از عواملی که باعث این وضعیت میشد و از آن سود میبرد، نیروی بیگانه بود، عنصر بیگانه از همین اوان به بعد وارد سرنوشت ایرانی شده بود. ازجمله روی این وضعیت اقتصادی شدیدا عمل میکرد، چون ایران به هر حال بازار خوبی برای کالاهای روسی و انگلیسی و بازرگانان آنها بود. در واقع آنها از این وضعیت نسبتا ناجوری که ایران به آن دچار شده بود، سود میبردند به اضافه اینکه آنها دوست نداشتند ایران از لحاظ سیاسی و نظامی هم قدرتمند شود. حوادث بدتر دیگری هم اتفاق افتاد، مثلا در دهه ۶۰ قرن نوزدهم آفت معروف موسوم به موسکاردین که آفت جهانی بود، به ابریشم ایران سرایت کرد. خب ابریشم مهمترین قلم تجارت ایران بود، ابریشمی که در شمال ایران تولید میشد تا این زمان یکی از مرغوبترین ابریشمهای تولیدی در کل دنیا بود، ولی بعد از این آفت، کمر ابریشمکاران و ابریشمداران شمال شکست. بعد از آن هم هر چند تلاش شد که وضعیت ابریشم در شمال کشور بهبود پیدا کند، اما هیچگاه به رونق گذشته خود بازنگشت. از همین دهه به بعد است که یک رقیب بسیار جدی هم به نام ژاپن وارد بازار ابریشم شد و ایران دیگر توان رقابت با ابریشم ژاپن را نداشت. اتفاق خیلی بدی که افتاد این بود که به جای ابریشم، خشخاش را جایگزین کردند، یعنی تریاک در تجارت ایران جایگزین یک قلم کشاورزی یا تجاری خوب و پاک شد. حتی همین امینالضرب شاید یکی از جانانهترین سودهای تمام زندگی تجاریاش را روی همین تجارت تریاک به دست آورد. با یک سود حدود سیصدهزار تومانی در آن زمان، در یک تجارت تریاک از نظر مالی و تجاری یک جهش استثنایی کرد. شما مقالات و نوشتههای بعضی از روزنامهها و مجلات دوره مشروطه و بعد از آن را (برای نمونه مجله کاوه) بخوانید و ببینید که چقدر از این وضعیت نابهنجار و بهویژه رشد اعتیاد به تریاک نالیدهاند. این پدیده خیلی نامبارکی بود که برای ایران اتفاق افتاد و در کنار همه اینها نیروی ناکارآمد سیاسی و اداری و فساد شدید هیات حاکمه، وضعیت خانخانی که در ایران وجود داشت، پارهای رسوم نادرست و نامبارک مثلالقاب و منصبفروشی و مقامفروشی، حتی دخالتهای ناروا در ضرب سکه و پول در گردش، همه اینها بحرانساز میشد و اقتصاد ایران را فلج میکرد برای نمونه بعضی از والیان ایالات به دلخواه خودشان یک دفعه سکههای مسی را که رواج دارد از گردش خارج میکنند و سکههای جدید ضرب میکنند، برای اینکه به زور درآمد ایجاد کنند، یک درآمد مصنوعی کاذب ضربه سنگینی به توده مردم و کشاورز و بازرگان و بازاری وارد میکرد. یعنی سیاست درستی درباره پولی که قرار است مثل خون در شبکه اقتصاد کشور گردش کند، وجود ندارد. بخشی از پول ایران طلا است، بخش زیادی از آن نقره است و بخشی از آن هم که برای معاملات خرد و روزمره است، به اصطلاح پول سیاه یا مس است. در قرن نوزدهم، تفاوت قیمت ناشی از تغییر پشتوانه پول از نقره به طلا از سوی کشورهای دیگر باعث خروج مقادیر زیادی از نقره و طلای ایران میشود. بازرگان انگلیسی و روسی در تجارت با ایران کالا میفروشد و چون قیمت نقره ایران نسبت به نقره خودش پایین است، خود پول را از ایران خارج میکند. میدانیم که کریمخانزند وقتی با کمپانی هندشرقی قرارداد بست و معافیت گمرکی به بازرگانان انگلیسی داد، طبق همان ایدههای مرکانتیلیستی شرط کرد وقتی کالاهایتان را به ایران وارد میکنید باید دادوستد شود، یعنی در برابر کالایی که به ایران وارد میکنید، از ایران کالا ببرید، حق ندارید پول خارج کنید. ولی در قرن نوزدهم و به ویژه در دوران ناصری این اتفاق بارها افتاد. اگر اسناد آن دوره را بخوانید میبینید بازرگانان ایرانی از نبود پول یا کمبود شدید پول مینالند. یکی از دلایلش این بود که اقتصاد ما علمی نشده بود، نیروی فعال عرصه اقتصاد ما چه در درون دولت یعنی آن کسی که میخواست مستوفی باشد و یا مثلا مسائل مالی کشور را به عنوان مستوفی یا وزیر یا ... رسیدگی و حل و فصل کند، چه آن کسی که بیرون دولت بود به عنوان بازرگان و صراف و... اینها هیچ کدام به علوم و اندیشههای جدید مجهز نبودند، نهادهای جدید هم وجود نداشت، بانک وجود نداشت، صراف وجود داشت، صرافها هم معاملاتشان به شکل سنتی انجام میگرفت و معمولا در بازار به اشراف و بازرگانان و رجال و شاهزادگان و... به نوعی اعتبار میدادند. اتفاقا یکی از معاملات پرسود صرافها در فروش مقامات و مناصب و... بود. صرافها اعتبار میدادند و به جای آن برات و حواله میگرفتند، برات و حوالهای که مثلا مال فلان ایالت بود و قرار بود به خزانه دولت واریز شود، خرید میکردند، گاه با قیمت بسیار پایین. یعنی بین ارکان مختلف اقتصاد ایران روابط صددرصد فاسد حاکم بود. یعنی بیماری و ضعف اندام اداری و سیاسی ما با بیماری و ضعف اندام اقتصادی و مالی ما پیوند دو سویه داشت این به آن کمک میکرد و آن به این و در واقع ایران در یک چرخه بسته بحران سیاسی و اجتماعی گرفتار بود. در واقع اقتصاد ایران یک اندام تجزیه شده است، اندامی که اعضایش ارتباط معقول و اندیشیدهای با هم ندارند. همین حکم را درباره نظام اداری و سیاسی نیز میتوان صادر کرد.
دوره ناصرالدین شاه دوره خاصی است و میتوان آن را به عنوان مقطعی برای دگرگونی در ساخت اقتصاد ایران در نظر گرفت. در این دوره است که رفتهرفته اقتصاد ما به اصطلاح بعضی از کارشناسان، از دوره ماقبل سرمایهداری وارد دوره بازار میشود. در مورد این دوره و عوامل موثر در این امر توضیحی بفرمایید.
در دوره ناصری تحولات مهمی اتفاق افتاد. ورود ایران به شبکه اقتصاد بینالملل مقدمات فراوانی داشت. حتی شاید ما بتوانیم از همان دوره صفویه این قضیه را ردیابی کنیم. یعنی از زمانی که استعمار اروپایی پا به عرصه وجود گذاشته و شروع میکند به اکتشافات جغرافیایی و در بعضی از جاها دستاندازی میکند و رقابتهای استعماری شروع میشود، ایران هم از همان دوره صفویه، با این چرخه روابط تجاری جهانی درگیر میشود. در دوره صفویه شرکتهای تجاری مهم اروپایی در ایران فعالیت میکنند، نمایندگی دارند و به ویژه تجارت خلیجفارس برایشان فوقالعاده پر سود است. خلیجفارس در واقع میتوانست مازاد کالاهایی را که آنها به هند و شبه قاره میبردند جذب کند و بعد میتوانستند خیلی از مواد مورد نیاز بازارهای اروپا را از منطقه خلیجفارس و یک قسمت مهم آن یعنی ایران تامین کنند. ولی در دوره ناصری بود که بهطور واقعی و قطعی ایران وارد شبکه تجارت بینالملل شد، اما به همان شکلی که گفتیم یعنی یک کشور تضعیف شده، فرو پاشیده و از نظر اقتصادی و سیاسی ناکارآمد و فرسوده. یک پدیده بسیار مهم که ما در این دوران میبینیم و از آثار رقابتهای شدید دو قدرت روس و انگلیس همسایه شمالی و همسایه جنوبی ما است، پدیده امتیازدهی است. امتیازدهی به این دو قدرت بیگانه که بعضی اسم آن را عصر بیخبری یا عصر امتیازات گذاشتهاند.
به طور گسترده از دوران ناصرالدین شاه شروع میشود و به شکل خیلی جدی کم و بیش تا اواخر دوران قاجار ادامه پیدا میکند. من این امر را که بگوییم اقتصاد ایران از این دوره وارد اقتصاد بازار یا سرمایهداری شد، نمیتوانم قبول کنم. این درست است که اقتصاد سنتی ما فروپاشید. یعنی نظام اقتصادی سنتی ما در اثر تهاجم نظام سرمایهداری غرب فرو پاشید، اما ایران وارد سرمایهداری هم نشد، شاید اگر ما بخواهیم بعضی از تلاشهای بازرگانی را نمونه بگیریم، اینها بیشتر اقتصاد دلالی است. شیوه تولید سرمایهداری به آن معنایی که ما میشناسیم، یعنی سرمایهداری تجاری مستقل یا سرمایهداری صنعتی در این دوران نمود واقعی چندانی ندارد. در واقع آنچه که هست یک اقتصاد وابسته، تضعیف شده و نیمه وابسته است و اگر کسانی هم مثل همین امینالضرب تلاش دارند که برنامهها و طرحهای صنعتی در ایران پیاده و اجرا کنند، این تلاشها نافرجام میماند و به جایی منتهی نمیشود. بنابراین من نمیتوانم این را بپذیرم که در دوره ناصری سرمایهداری ما تکوین پیدا کرد. نظام سنتی فروپاشید و شاید همین راهی را پیش روی ما باز کرد که بعد در دوره پهلوی به شکل ویژه خودمان وارد سرمایهداری جهان شویم. به گمانم منظور شما این باشد که از آغاز دوره ناصری روند ورود ایران به اقتصاد بازار آغاز شد و این شاید پس از اعمال ملاحظات و توضیحاتی درست باشد.
نقش تجار و بازرگانان داخلی در اصلاحات و تحولات دوره ناصری را چگونه ارزیابی میکنید؟
البته فکر اصلاحات، تجددخواهی، نوگرایی و نوسازی در ایران طی مراحلی با افت و خیز، از دوره عباس میرزا و قائم مقام شروع شد و بعد هم در اول دوره ناصری، با امیرکبیر و بعد سپهسالار ادامه پیدا کرد. از همان دوران عباس میرزا و پس از آن بخشی از تلاشهای اصلاحی مصلحان ایران، متوجه حوزه اقتصاد است، یعنی مثلا امیرکبیر واقعا تلاش دارد که اقتصاد ایران را مستقل کند، یک اقتصاد ملی نیرومند ایجاد کند و در این رابطه به بازرگانان و تجار خیلی توجه میکند. ولی در دوران ناصری همانطور که در قسمت قبل گفتم این تلاشهای اصلاحی استمرار پیدا نمیکند و بلکه شکست میخورد و برعکس بازرگان ایرانی حس میکند که دولتش زیاد به فکرش نیست و از او حمایتی نمیکند، امتیازات به بیگانه واگذار میشود. مثلا امتیاز بانک شاهنشاهی یا امتیاز تنباکو به انگلیسیها، امتیاز شیلات به اتباع روس واگذار میشود و اینها همگی به معنای بیتوجهی به منافع بازرگانان بود. این عوامل به بعضی از بازرگانان ایرانی این فکر را القا میکند که گویا حکومت ما دست نشانده دولت بیگانه است و در واقع هر دو با منافع آنها دشمنند و اگر قرار است با استعمار خارجی و آن نیروی قاره خارجی که میخواهد منافع ایران را لگدمال کند مقابله کنند، باید با این دولت نیز مقابله کنند. این دولت شکل استبدادی و مطلقهدار و بنابراین باید حذف شود. بخشی از افکار سیاسی و اجتماعی جدید در همین دوران قاجار از غرب بیشتر توسط بازرگانان وارد شدهاند و توسط خود اینها هم جذب میشود و بازرگانان در کنار اندیشمندان و مصلحان و دیگر نخبگان جامعه ایرانی شدیدا تقاضای دگرگونی و اصلاحات دارند. در بعضی از مبارزات مهم دوران قاجار به ویژه در قضیه تنباکو و بعد از آن مهمتر، در قضیه مشروطیت بازرگانان حائز نقش درجه اولند. بازرگانان در بعضی از موارد خیلی آشکار در تبلیغ اندیشههای جدید میکوشند و سعی میکنند اندیشمندان و مصلحان بزرگ را حمایت کنند و حتی در عین حال روحانیون را که به شکل سنتی با آنها پیوند دارند (چون نهاد بازار به طور سنتی با نهاد مذهب یا روحانیت در پیوند است و اشتراک منابع هم دارد) بیدار کنند، برای نمونه سیصد نسخه از هر شماره حبلالمتین کلکته به هزینه بازرگانان آذربایجانی زینالعابدین تقیاف به عتبات عالیات فرستاده میشد. این یعنی یک تلاش برنامهریزی شده و اندیشیده در جهت بیدارگری و عالیترین تجلیات این تلاشها را شما در قضیه تنباکو و بعد در جنبش مشروطه میبینید. بازرگانان شدیدا ناراضیاند و شدیدا برای اصلاح نظام سیاسی فعالیت میکنند.
این تضادهای دولت و بازرگانان در چه حدی بود؟ یک سوال اساسی این است که قراردادها و امتیازهایی که توسط دولت اعطا میشد، عمدتا به نیروهای بیگانه اعطا میشود، چرا به بازرگانان داخلی و سرمایهگذاران بزرگی مثل امینالضرب و دیگران که توانایی انجام چنین کارهایی را هم دارند، اعطا نمیشود؟ آیا شاه از قدرتیابی تجار میترسید یا عوامل دیگری دخیل بودند؟
شاید همه چیز را نشود به اراده پادشاه و سلیقه او یا مثلا صدراعظمش نسبت داد. بخش مهمی از قضیه بر میگردد به نیروی بیگانه، او علم بیشتری دارد و از لحاظ سیاسی و نظامی مسلط است، دولت به او وابسته است و از طرف دیگر در درون ناامنی شدید وجود دارد. مثلا در مورد همین امین الضربی که شما مثال زدید، حقیقتا ما آمار درست و کاملی از ثروتش نداریم. اگر تقاضا کند فلان امتیاز را به من بدهید و برای آن قرار است پول بپردازد، نیاز به سیستم ایمنی ویژهای دارد که در ایران موجود نیست، اگر بخواهد این درخواستها را آشکارا مطرح کند تلکهاش میکنند. بنابراین عوامل بازدارنده فراوانی به جز اراده شاه و صدراعظم وجود دارد. تشتت شدیدی در بین تجار وجود دارد، رقابتهایی بین تجار هست، حمایتهایی که ممکن است اهل دولت از بعضی تجار بزرگ بکنند و بیقانونی، نبود نهادهای نیرومند مثل بانک، که میتواند رابطه قانونمند و مطمئنی را بین دولت و بخشخصوصی ایجاد کند. این عوامل امکان این را که به شکل گستردهای امتیازات به داخل واگذار شود، منتفی میکرد و امکان اینکه از پایین یعنی از ناحیه بازرگانان و ثروتمندان و توانگران ایران درخواستی صورت بگیرد، کم میشد. با این حال سخن شما از یک نظر درست است. یعنی مطالعه بر روی تجارت و تجار ایران در دوره قاجار نشانگر این مطلب است که بعضی از تجار تمایل دارند برنامههای اصلاحی را پیاده و دنبال کنند، آنها طرحهای صنعتی و تجاری دارند و میخواهند نهادسازی کنند، سیستمهای جدید ایجاد کنند، نیروی انسانی تربیت کنند، انجمن تجار ایجاد کنند، بانک بزنند. خب این تقاضاها را هم به اهل دولت از جمله به شاه یا صدراعظم و ارکان مختلف دولت میدهند. این نکته خیلی جالب است، اگر اشتباه نکنم، تقریبا حدود یازده سال پیش از اینکه امتیاز بانک شاهنشاهی به پسر رویتر معروف که قرارداد رویتر را در دوره سپهسالار بسته بود، داده شود، حاج محمد حسن خان امینالضرب پیشنهاد داده بود که اجازه بدهید تجار ایران جمع شوند و با مشارکت توده مردم سرمایهای جمع کنند و بانک تشکیل دهند. در واقع پیشنهاد امینالضرب ناظر به تشکیل یک بانک ملی در ایران بود. ولی به جایی نرسید. بعد در سال ۱۳۰۶ هجری قمری ناصرالدین شاه امتیاز بانک شاهنشاهی را به انگلیسیها داد. امتیاز بانک شاهنشاهی، حق انحصاری صدور اسکناس را هم داشت. این بانک شاهنشاهی در شهرهای مختلف ایران و حتی در بیرون از ایران در بعضی از شهرهای مهم مثل کلکته و استانبول که ایرانیها تجارت داشتند، شعبه زد. اسکناسی که چاپ میشد زیر نظر بانک بود ونه دولت ایران و تاجران ایرانی، یعنی در واقع تجارت ایران و اقتصاد ایران زیر نظر یک بانک بیگانه و زیر نظر انگلیسیها و بعد از آن بدتر، بانک استقراضی روس بود. روسها و انگلیسیها از طریق همین دو بانک کلی امتیازات دیگر گرفتند. بازرگانان ایرانی تقاضا میدهند ولی گوش دولت بدهکار نیست. من فکر میکنم بخش مهمی از این قضیه به این خاطر نیست که شاه از قدرتمند شدن تاجران میترسد، شاید نشود اینطور گفت. دلیلش بیشتر فساد هیات حاکمه است، این که اینها میخواهند هم برای خارجیها خوش خدمتی بکنند و هم اینکه پولی گیرشان بیاید. مثال جالب دیگر، یعنی چیزی که شما گفتید، خود همین امینالضرب است که سرپرست ضرابخانه دولتی میشود. ضرابخانهای که به شکل جدید تاسیس میکند، خیلی از معضلات پولی ایران را حل میکند. از جمله آنها اینکه در دوره قاجار پول ایران که در ضرابخانههای محلی ضرب میشد، ارزش واحدی نداشت، ضرابخانه تبریز سکه نقرهای را ضرب میکرد که ضرابخانه مشهد جور دیگرش را ضرب میکرد و در ایالات مختلف هم فساد دولت وجود داشت، خیلی از آدمهای ناجوری که در همه زمانها وارد شبکه اقتصاد میشوند و سود میبرند، دور سکههای طلا و نقره را میبریدند و آب میکردند. وزن سکه کم میشد ولی سکه با همان ارزش صوری و اسمی در معاملات استفاده میشد. امینالضرب با استفاده از دستگاه ضرب سکه جدید و مکانیزه کردن ضرب سکه، این وضعیت پر هرج و مرج و آشفته را سامان داد. ولی دولت او را از سرپرستی ضرابخانه عزل کرد و همین ضرابخانه هم بعدها زیر نظر انگلیسیها و بانک شاهی قرار گرفت. معلوم است بازرگانان ایرانی احساس نارضایتی میکنند. حس میکنند دولت بیگانه است، مردمی نیست، ملی نیست، خودی نیست و دست دولت با بیگانه در یک کاسه است. از این مثالها فراوان است. امتیازاتی هم البته به بعضی از بازرگانان داده میشود. خود امینالضرب امتیازات کلان و پرسودی از دولت میگیرد، امتیاز معادن فیروزه خراسان و نیشابور، امتیاز معدن نائیج شمال (ذوبآهن)، امتیاز راهآهن و... ولی چگونه؟ از طریق وابستگی به امینالسلطان. آیا همه بازرگانان میتوانستند این کار را بکنند؟ امینالضرب و عده انگشت شماری مثل او بودند که میتوانستند با افراد یا گروههای قدرتمندی که در هیات حاکمه وجود داشتند، پیوند یابند و امتیازاتی را به دست بیاورند. در واقع امکان مشارکت در عرصه اقتصاد برای همه به آن شکلی که شما مراد میکنید، فراهم نبود. میدانیم که یکی از بزرگترین شاخصههای عصر جدید و تجدد (چیزی که ما به نام مدرنیته میشناسیم) عمومی شدن عرصههای مختلف سیاست، اقتصاد، اجتماع، فرهنگ و امثال اینها است. یعنی راه باز میشود و اینطور نیست که عرصه تلاش و مشارکت فقط متعلق به یک گروه نخبه و گروه خاصی از اشراف و رجال بزرگ باشد. در صورتی که در عصر قدیم اقتصاد عرصه و میدان فعالیت یک گروه خاص است، سیاست عرصه فعالیت گروههای خاصی است، همگانی نیست، حتی فکر و دانش و فرهنگ هم همینطور است. در عصر جدید این حصر شکسته میشود. یعنی یکی از شاخصههای اصلی عصر جدید یا دوران مدرنیته این است که این میدانها عمومی میشود. در ایران آرمان و فکر و تقاضا و طرح برای عمومی شدن عرصه اقتصاد وجود داشت، ولی مجالش نبود و یا نمیدادند.
در همین چارچوب است که باید روابط بین علما و تجار بررسی شود. با آن سابقه پیوندی که شما فرمودید، به طور سنتی بین روحانیون و تجار وجود داشت، چه عوامل یا منابع مشترکی این دو را به موضعگیری علیه دولت سوق میدهد.
همانگونه که اشاره کردم به شکل سنتی پیوند وثیقی میان روحانیون و تجار وجود داشت. حتی بعضی از محققان این نکته را متذکر میشوند که در بافت فیزیکی شهرهای ایرانی دوره اسلامی در مرکز شهرهای ایرانی دارالحکومه یا همان کوشک حکومتی، بازار و مسجد و مدرسه کنار همند. در واقع سه رکن اصلی جامعه در معماری شهرهای ما در مرکز قرار دارند و در پیوند و ارتباط با همند. در دوره قاجار ناامنی نسبتا شدید است. تاجر در برابر این تاخت و تازهای دولت و ناامنی موجود پشتوانههایی را میجوید، یعنی کسانی که او را مورد حمایت قرار دهند و در مواقعی که هستی و نیستیاش مورد تجاوز قرار میگیرد، بتوانند عامل بازدارندهای باشند. قدرتمندترین نیرو در آن زمان روحانیت است. طبیعی است که تجار میل پیدا کنند که با این گروه نیرومند در ارتباط باشند. در عین حال در آن زمان محاکم ایران، به دو بخش شرعی و عرفی تقسیم میشد، محاکم شرعی کاملا زیرنظر روحانیت بود. روحانیونند که خیلی از مسائل حقوقی افراد مختلف جامعه را برایشان حل و فصل میکنند. بنابراین بازرگانان کاملا به روحانیون نیاز داشتند. یعنی اگر بخواهید روحانیون را از روابط بین تجار و بازاریان حذف کنید، بازار فلج میشود. کما اینکه وقتی روحانیت مثلا در قضیه مشروطیت قهر میکند و به مهاجرت صغری و بعد کبری میرود، بازار هم تعطیل میشود. چون وقتی روحانیت برود، زندگی فلج میشود. روحانیت نقش حیاتی و کاملا استثنایی در جامعه ایران دارد. از یک طرف خود روحانیت نهادی است که تشکیلات کاملی دارد که به ویژه از عصر صفویه به شکل قدرتمندی صورت بسته است.
این نهاد روحانیت از نظر مالی استقلال ندارد، یا بهتر است بگوییم چندان استقلال ندارد، یعنی بخش مهمی از نیازهای این نهاد را برای اینکه مسجد یا مدرسه بسازد، طلاب را تربیت کند، مبلغ و پیش نماز و امام جامع بفرستد و مراسم مختلف مذهبی را انجام دهد، مردم و به ویژه بازرگانان تامین میکنند. یعنی به شکل خمس و زکات و موقوفات و... بنابراین این رابطه به شکل طبیعی وجود دارد و باید وجود داشته باشد. طبیعی است وقتی بازرگانان ایرانی لطمه بخورند، وقتی منافعشان توسط دولت زیرپا گذاشته شود، روحانیت هم متضرر میشود. یعنی وقتی منافع تجار با منافع کلیه مردم پیوند خورده است، منافع ملی است که لطمه میخورد. وقتی حق انحصاری خرید و فروش تنباکو در ایران را به یک شرکت انگلیسی میدهند، فقط تجار یا کشاورزان نیستند که لطمه میخورند، خیلی گروههای دیگر با این دو گروه پیوند دارند، مثلا عشایری که پشم، لبنیات و گوشت تولید میکنند، وقتی وضع تاجر و دهقان خراب شود، وضع او هم خراب میشود. بقال و کفاشی هم که در سطح خرد فعالیت کاسبکارانه میکنند، لطمه میخورند. همه اقشار لطمه میخورند. به هر حال روحانیت هم قشری از اقشار جامعه ایران است و وقتی ضربهای وارد میشود، او هم احساس خطر و درد میکند.
ارسال نظر