منبع: اکونومیست
مترجم: محسن رنجبر
بحران یورو آشکارا نشان می‌دهد که قدرت در اتحادیه اروپا از فرانسه به آلمان انتقال یافته است.

از زمانی که آتشفشان بحران مالی در سپتامبر ۲۰۰۸ دهان باز کرد، چندان طولی نکشید که نیکلاس سارکوزی، رییس جمهور فرانسه ‌ریاست اتحادیه اروپا را به چنگ آورد. او گوردن براون، نخست‌وزیر وقت انگلستان را به گفت‌وگوی اضطراری در پاریس فرا خواند؛ اروپایی‌ها را به تحریک اقتصاد‌هایشان توصیه کرد؛ به خاطر دو‌دلی آلمان درباره طرح تحریک اقتصاد، به آنگلا مرکل کنایه زد و گفت «فرانسه روی این برنامه کار می‌کند و آلمان به آن فکر می‌کند». فرانسوی‌ها لا‌اقل به اندازه آلمانی‌ها اهمیت داشتند. در واقع، پیشتازی با فرانسوی‌ها بود (آن هم تا اندازه‌ای غیر‌منتظره، چون فرانسه در آن زمان ریاست اتحادیه اروپا را بر عهده داشت).
اما در سال گذشته تغییر ظریفی رخ داد. توازن قدرت میان این زوج فرانسوی‌-‌آلمانی که سیاستگذاری در اتحادیه اروپا را زیر سلطه خود داشته‌اند، هم‌جهت با آب‌های رود‌خانه راین تغییر کرد. بحران بدهی منطقه یورو که در خلال آن، نگاه‌ها همه به آلمان دوخته شده، سنگدلانه خبر از این دگر‌گونی می‌دهد. خانم مرکل به خواسته‌های بنیادین خود - ساز و کاری دائمی در قبال بحران بدهی بعد از سال 2013، محفوظ دانستن این ساز و کار در قوانین اتحادیه اروپا، تحریم و قوانین سخت‌گیرانه‌تر برای قانون‌شکنان و عدم‌افزایش وجوه طرح نجات مالی - رسیده و این در حالی است که سارکوزی در حاشیه گرفتار شده است.
با وجود تنش‌های شخصی‌ای که میان این دو رهبر اروپایی وجود دارد، فرانسه و آلمان هنوز در تلاشند که پیش از نشست‌های سران اتحادیه اروپا به موضعی واحد برسند و از این رو، انتقال قدرتی که از آن نام بردیم، همیشه آشکار نیست. برای هر دو طرف بهتر است که اوضاع را به همین ترتیب حفظ کنند. افسانه مشارکت برابر، اعتبار و اهمیتی اغراق آمیز را به فرانسه می‌دهد و آلمان را از اتهام یک جانبه‌گرایی آشکار بری می‌کند. در اوایل اکتبر که مرکل و سارکوزی در دوویل ملاقات کردند و توافق‌نامه‌ای را درباره یورو منعقد ساختند، باز همان غرولند‌های همیشگی دیگر اعضای اتحادیه اروپا درباره دستوری فرانسوی‌-‌آلمانی به گوش می‌رسید. هفته گذشته نیز این زوج، اتحاد‌شان را بار دیگر در جلسه مشترک کابینه خود به نمایش گذاشتند.
هنوز برای آن که اوضاع به همین نحو پیش رود، به هماهنگی فرانسوی‌ها نیاز است و پاریس اگر بخواهد، می‌تواند مانعی بر سر راه باشد. به عقیده لوران واکویز، وزیر اروپا در دولت سارکوزی «درست نیست که بگوییم آلمان طرح‌های خود را تحمیل می‌کند. ارتباط میان آلمان و فرانسه تغییر کرده، منتها فقط به این معنا که این ارتباط دیگر چیزی نیست که با شور و حرارت همراه باشد، اما منافع در آن مطرح است.» با این همه - هر چند شاید این نکته خوشایند فرانسوی‌ها نباشد - واقعیت آن است که امروز آلمان دست بالاتر را در روابط میان این دو کشور دارد. به گفته یک مقام ارشد دیگر در دولت فرانسه، «مردم می‌گویند که اروپا را مرکل و سار‌کوزی می‌گردانند، اما مرکل در این رابطه پر‌قدرت‌تر از سارکوزی است.»
عامل اصلی که در پس این دگرگونی قرار دارد، عاملی اقتصادی است. تنها در سال ۲۰۰۹ بود که اقتصاد فرانسه، عملکردی بهتر را در حین رکود در قیاس با اقتصاد آلمان به نمایش گذاشت. جی‌دی‌پی فرانسه، تنها ۶/۲ درصد کاهش یافت و این در حالی بود که افت تولید ناخالص داخلی در آلمان، ۷/۴ درصد و در منطقه یورو، به طور متوسط ۱/۴ درصد بود. این شرایط باعث شد که این توهم که همه چیز بر وفق مراد است، کماکان در ذهن فرانسوی‌ها باقی بماند.
با این همه این سلسله مراتب در سالی که پشت سر گذاشتیم، وارونه شده است. جهش صادرات‌محور اقتصاد آلمان، رشد جی‌دی‌پی این کشور را به 7/3 درصد رساند، در حالی که این رقم در فرانسه، تنها 6/1 درصد و در منطقه یورو، به طور متوسط 7/1 درصد بود. آلمان محصول سال‌ها اصلاحات بازار کار و تعدیل دستمزد‌ها را که بر رقابت‌پذیری آن افزودند، درو می‌کند. با وجود شور و شوق اصلاح‌طلبانه‌ای که سارکوزی به دروغ مدعی آن است، فرانسه مجبور شد برای افزایش حداقل سن بازنشستگی به میزان دو سال، با مخالفان خود دست و پنجه نرم کند. بین سال‌های 2005 و 2009، سهم آلمان از صادرات دنیا بالاتر رفت و سهم فرانسه، کاهش یافت.
وضعیت بودجه عمومی فرانسه نیز تنها بر شدت این اختلاف می‌افزاید. طی ۲۷ سال گذشته، هیچ یک از دولت‌های حاکم در فرانسه نتوانسته‌اند توازن را در بودجه خود بر‌قرار کنند. انتظار می‌رود که کسری بودجه فرانسه در سال ۲۰۱۱ به بیش از ۶ درصد جی‌دی‌پی این کشور برسد، در حالی که این رقم در آلمان به زیر ۳ درصد خواهد رسید. فرانسه از دید بازار‌های نگران اوراق قرضه منطقه یورو، به یونان بسیار شبیه‌تر است تا به آلمان. فرانسه در نگاه آنها کشوری بالقوه مشکل‌دار است و نه بخشی از راه‌حل.
البته اغراق درباره این تغییر نیز اشتباه است. فرانسه کماکان بزرگ‌ترین شریک تجاری آلمان باقی خواهد ماند. این کشور دارای کرسی دائمی در شورای امنیت سازمان ملل است، قدرت دفاعی زیادی دارد و روابط مطلوبی با آفریقا و جهان عرب بر‌قرار کرده که بر اعتبار و اهمیت آن می‌افزایند. این کشور هنوز حضوری پر‌قدرت در اتحادیه اروپا دارد، اما اکنون این اتحادیه، تا اندازه‌ای به خاطر اینکه به سمت شرق توسعه یافته، بیش از فرانسه بر آلمان تمرکز دارد.
تا آن جا که به مساله «هماهنگ‌سازی مالیاتی» بین این دو کشور باز‌می‌گردد، این فرانسه است که از آلمان سر‌مشق می‌گیرد - حتی اگر این کار تنها بدان خاطر باشد که اعتباری برای انجام اصلاحات در فرانسه دست و پا کند. سارکوزی می‌گوید که می‌خواهد ساختار مالیاتی فرانسه را بیش از پیش با آن چه در آلمان وجود دارد، هماهنگ کند و قرار است که کمیسیونی دولتی در اوایل سال آینده گزارشی را در این باره ارائه دهد، اما ژان پیر ژویه، رییس هیات اصلی نظارت مالی فرانسه می‌گوید: «من فکر نمی‌کنم که آلمان، عینا هیچ ایده‌ای از آن دست که در فرانسه وجود دارد را در این زمینه تکرار کند.»
برتری اقتصادی آلمان با بلوغ سیاسی آن همخوان است، چه این کشور دیگر شرمی از مبارزه برای تامین منافع ملی خود ندارد. به قول یک مقام دولت فرانسه، توافقی که پس از جنگ جهانی در اروپا رخ داد و آلمان‌ها در آن، «اقتصاد خود را در خدمت اروپا قرار دادند و فرانسه به آنها مشروعیت سیاسی بخشید»، دیگر بر‌قرار نیست. به این تصویر، نسلی از دولتمردان و سیاستمدارانی را در هر دو سوی راین بیفزایید که نه در دانشگاه‌های یکدیگر درس خوانده‌اند و نه حتی زبان یکدیگر را می‌دانند. به علاوه با وجود تور نهادی مستحکمی که هنوز این دو کشور را به یکدیگر پیوند می‌دهد، این احساس وجود دارد که آلمان دیگر مثل قبل نیاز‌مند فرانسه نیست.
یکی از وزرای دولت فرانسه می‌گوید «پذیرش این مساله برای فرانسه بسیار سخت است. گاهی اوقات به شکلی با آلمان برخورد می‌کنیم که گویی باید ایده‌های ما را بپذیرد، چون این کاری است که فرانسه انجام می‌دهد، اما این وضع دیگر به پایان راه خود رسیده است.» این یعنی مقامات فرانسوی باید به دنبال راه‌های تازه‌ای برای حفظ نفوذ خود در اروپا باشند. یکی از این راه‌ها باید این باشد که اعتبار بودجه‌های عمومی خود را احیا کنند. سارکوزی به خوبی می‌داند که آلمان‌ها همراه با فعالان بازار اوراق قرضه، به دقت اصلاحات نظام باز‌نشستگی این کشور را زیر نظر داشته‌اند. تصمیم سارکوزی برای انتصاب دوباره فرانسوا فیون به مقام نخست‌وزیری، از جمله به این خاطر بود که نشان دهد کاهش کسری بودجه را جدی می‌گیرد.
یک راه دیگر برای فرانسوی‌ها، جست‌وجوی منافع مشترکی است که بتواند توجه آلمان‌ها را به خود جلب کند. به عنوان مثال، قرار است که کشور‌های اروپایی بعد از سال 2013 به بازنگری در سیاست‌های مشترک خود در قبال بخش کشاورزی بپردازند. آلمان و فرانسه بعد از ماه‌ها گفت‌وگوی دو‌جانبه و با وجود تو‌داری و کم‌حرفی آلمان، بر سر اعلام این نکته که کشاورزی، یک «فعالیت استراتژیک» است و اروپا «به سیاست مشترک پر‌قدرتی در این زمینه نیاز دارد»، به توافق رسیده‌اند و فرانسه این را یک اقدام قاطع می‌داند.
مرکل هنوز برای اجرای هر طرح بزرگی به حمایت سارکوزی نیاز دارد. سارکوزی نیز در مقابل برای روابط دو کشور اهمیت زیادی قائل است. واکویز می‌گوید «سه سال پیش فکر می‌کردیم که رابطه فرانسه با آلمان، اهمیت منحصر‌به‌فردی ندارد و باید به دنبال متحدانی دیگر نیز باشیم. حالا می‌فهمیم که نه فقط به این رابطه نیاز داریم، بلکه اهمیت آن از هر زمان دیگری بیشتر است.» جالب ماجرا این است که فرانسوی‌ها، حالا که توازن قدرت میان آنها و آلمان به ضرر‌شان به هم خورده، خواهان این ارتباطند.