سالخوردگی جهانی
فیلیپ لانگمن
مترجم: یاسر میرزایی
یک سونامی خاکستری دارد کره را فرا می‌گیرد و منحصر به جاهایی نیست که شما انتظارش را دارید. چه طور جهان چنین به سرعت پیر شد؟

«جهان با انفجار جمعیتی مواجه است»

بله ولی جمعیتی از پیران. خیلی وقت پیش نبود که ما نگران بودیم افزایش جمعیت جهان ناگزیر به قحطی جهانی منجر می‌شود. آن‌طور که پل ارلیخ، مکاشفه‌وار در پرفروش‌ترین کتاب جهان در سال 1968، «انفجار جمعیت» نوشت: «در دهه 1970 و 1980 صدها میلیون انسان از قطحی تلف می‌شوند تا یک دهن‌کجی باشد به تمام برنامه‌های ضربتی که اکنون آغاز شده است. در آن زمان آخر، هیچ‌کس نمی‌تواند از افزایش بی‌شک و شبهه نرخ مرگ در جهان جلوگیری کند.» به وضوح، هولوکاست خبری ارلیخ که فرض می‌کرد انفجار جهانی تولد نوزاد در دهه 1960، آن‌قدر ادامه می‌یابد تا جهان با قطحی مواجه شود، رخ نداد. در عوض در دهه هشتاد نرخ رشد جهانی از 2 درصد در میانه دهه 1960 به چیزی نزدیک به نصف نرخ امروز رشد، فرو افتاد و بسیاری از کشورها دیگر حتی آن‌قدر فرزند نمی‌زادند تا از کمبود جمعیت جلوگیری کنند. تعداد زیاد جمعیت در کره خاکی، دیگر نگرانی متخصصین آمار نیست؛ امروز کمبود جمعیت دغدغه آنها است.
این درست است که جمعیت کلی جهان در ۴۰ سال آینده‌ تقریبا به اندازه یک سوم افزایش می‌یابد و از ۹/۶ میلیارد به ۱/۹ میلیارد نفر می‌رسد. این آمار بخش جمعیت سازمان ملل است. اما این افزایش جمعیت، از نوعی ویژه است؛ افزایش جمعیتی که ناشی از افزایش نرخ تولد نیست، چرا که نرخ آن در همه جهان کم شده است بلکه ناشی از زیاد شدن شمار مردم مسن است. در حقیقت در حالی که انتظار است جمعیت بچه‌های زیر ۵ سال در میانه قرن به ۴۹ میلیون کاهش یابد، شمار افراد بالای ۶۰ سال به ۲/۱ میلیارد نفر رشد خواهد کرد. چه طور جهان این چنین به سرعت پیر شده است؟
یک دلیل این است که افراد بیشتری به سن بالا می‌رسند. اما مساله‌ مهم دیگر حجم زیادی از نوزادان بود که در چند دهه بعد از جنگ جهانی دوم متولد شدند. نرخ تولد هم در ایالات متحده و هم اروپای غربی در اواخر دهه 1940 و 1950 رشد غم‌انگیزی داشت؛ چرا که آنها در پی جایگزینی سربازانی بودند که از دست داده بودند. در دهه 1960 و 1970 بسیاری از کشورهای توسعه یافته دیگر نیز انفجار جمعیت را تجربه کردند، اما به دلیلی متفاوت: کاهش شدید مرگ و میر نوزادان و کودکان. همین‌طور که این بچه‌ها بزرگ می‌شوند، انفجار جمعیت را به سنین بالاتر انتقال می‌دهند. امروز ما در غرب با جمعیت زیادی روبه‌روییم که دارند از 60 سالگی می‌گذرند؛ 20 سال بعد ما با انفجار جمعیت 80 ساله‌ها مواجهیم. بقیه جهان نیز با چند دهه تاخیر همین مسیر را دنبال می‌کنند.
در نهایت آخرین موج انفجار جمعیت نوزادان محو خواهد شد. پس از آن به خاطر ادامه کاهش نرخ تولد، نوع بشر با این چشم‌انداز واقعی روبه‌رو است که جمعیتش با همان سرعتی (اگر نه بیشتر) کاهش می‌یابد که زمانی رشد کرده بود. جمعیت روسیه امروز ۷ میلیون از چیزی که در سال ۱۹۹۱ بود کمتر است. در مورد ژاپن، یک کارشناس محاسبه کرده‌ است که آخرین کودک ژاپنی در سال ۲۹۵۹ متولد خواهد شد، اگر نرخ باروری پایین این کشور همین مقدار فعلی یعنی ۱.۲۵ بچه به ازای هر زن باقی بماند. زنان جوان اتریشی می‌گویند اندازه خانواده ایده‌آل از نظر آنها کمتر از دو بچه است و این یعنی کسی هست که جای خود آنها را پر کند، ولی جای همسرشان را خیر! بر اساس مطالعه اخیری که در مجله‌ «نیچر» منتشر شده بود، ۵۰ درصد احتمال دارد که از سال ۲۰۷۰ به بعد جمعیت جهان کاهش یابد. بنابر تحقیقی که سازمان ملل انجام داده است، جمعیت جهان در سال ۲۱۵۰ می‌تواند نصف جمعیت حال حاضر جهان شود.
این پیش‌گویی می‌تواند جذاب به نظر آید: ترافیک کمتر، اتاق‌های بیشتر، پذیرش راحت‌تر در دانشگاه‌ها. اما مراقب آرزویی که می‌کنید، باشید.

«پیری مساله کشورهای ثروتمند است»

چنین نیست. اگرچه در نگاه نخست می‌بینیم که جامعه‌شناسان، از متفکران باستانی مثل تاسیتوس و سیسرو در روم قدیم گرفته تا ابن‌خلدون در سده میانه جهان عرب، معتقدند که پیری و کاهش جمعیت ویژگی‌ کشورهای «متمدن» است که به سطح خاصی از رفاه دست یافته‌اند. نوه چارلز داروین با نگاهی به سرنوشت روم، سوگوارانه تاریخ را ترسیم می‌کند و این سوال را پیش می‌کشد: «آیا تمدن‌ها همیشه به سوی کاهش جمعیت و در نتیجه فساد و تباهی پیش خواهند رفت و جای آنها را اقوام بربری خواهند گرفت که همان مسیر را طی می‌کنند؟»
امروزه می‌بینیم که نرخ تولد حتی در کشورهایی که به سختی می‌توان مرفه نامیدشان به زیر سطوح جایگزینی در حال سقوط است. آنچه متخصصان «باروری کمتر از جایگزینی» می‌نامند ابتدا در کشورهای اسکاندیناوی در دهه 1970 بروز کرد و به سرعت به بقیه اروپا، روسیه، بخش بزرگی از آسیا، بخش زیادی از جنوب آفریقا، سواحل کارائیب، هند جنوبی و حتی برخی کشورهای خاورمیانه‌ای مثل لبنان، مراکش و ایران نیز کشیده شد. از میان 59 کشوری که امروز نوزادانی کمتر از آن حد که برای جایگزینی جمعیت نیاز است، می‌زایند، 18 تا طبق گزارش سازمان ملل جزو کشورهای «در حال توسعه» محسوب می‌شوند و این یعنی ثروتمند نیستند.
در حقیقت بسیاری از کشورهای در حال توسعه در حال تجربه پیری جمعیت با نرخ‌هایی بی‌سابقه هستند. مثلا ایران را در نظر بگیرید. همین اواخر یعنی در پایان دهه ۱۹۷۰ هر زن ایرانی نزدیک به ۷ فرزند به دنیا می‌آورد. امروز او تنها ۷۴/۱ فرزند دارد؛ یعنی بسیار کمتر از متوسط ۱/۲ فرزند برای هر زن که برای جایگزینی جمعیت در طول زمان نیاز است. بر اساس همین آمار، در میان سال‌های ۲۰۱۰ تا ۲۰۵۰، سهم جمعیت بالای ۶۰ سال ایران از ۱/۷ به ۱/۲۸ درصد خواهد رسید. این مقدار بالاتر از آماری است که امروز در اروپای غربی دیده می‌شود و نزدیک به درصدی است که برای بسیاری از کشورهای اروپای شمالی در سال ۲۰۵۰ انتظار می‌رود.

اما بر خلاف اروپای غربی، بسیاری از دیگر کشورهای در حال توسعه (از کوبا تا کرواسی، لبنان تا جزایر والیس و فونتانا) در عین حالی که همان پیرشدگی مفرط جمعیت را تجربه می‌کنند، لزوما این شانس را ندارند که پیش از پیر شدن همان‌قدر ثروتمند شوند.
یکی از عوامل دخیل، شهرنشینی است؛ بیش از نیمی از جمعیت جهان اکنون در شهرها می‌زیند یعنی جایی که فرزندان عامل هزینه‌‌های اقتصادی سنگین هستند به جای آنکه یک جفت دست اضافی برای زراعت زمین یا نگهداری از گله باشند. دو دلیل دیگری که اغلب ذکر می‌شود یکی افزایش فرصت‌های شغلی برای زنان است و دیگری افزایش حقوق بازنشستگی و دیگر حمایت‌های مالی از پیران است که آنان را از وابستگی اقتصادی به فرزندان زیاد رها کرده است.
عجیب آنکه پیر شدن جهان به هیچ وجه نتیجه انحصاری برنامه‌‌های کنترل جمعیتی نیست. اگرچه کشورهایی مثل هند وجود دارند که شدت برنامه‌های کنترل جمعیتش به جایی کشید که برنامه عقیم‌سازی اجباری را در دهه 1970 اجرا کرد و کاهش شدید نرخ تولد را شاهد بود، اما در نقطه مقابل، کشوری مثل برزیل هم وجود دارد که دولتش هیچ‌گاه برنامه‌ای برای کنترل جمعیت نداشته است، اما با این حال نرخ تولد در آن از هند هم پایین‌تر است. چرا؟ در هر دو کشور و هم‌چنین دیگر مناطق، به نظر می‌آید تغییر هنجارهای فرهنگی عامل اصلی در کاهش نرخ تولد است(به تلویزیون نگاه کنید و نه فرمان‌های دولتی!). در برزیل، همین که شبکه تلویزیون به آرامی استان به استان پیش می‌رفت و وارد خانه‌ها می‌شد، نرخ تولد در پس آن فرو می‌افتاد. (ممکن است به خودتان بگویید چرا تلویزیون در برزیل باید چنین نتیجه‌ای داشته باشد؟ ساده است، بسیاری از سریال‌ها، خانواده‌ای ثروتمند با زندگی‌ مرفه را نشان می‌دهد).

«غرب گرفتار کاهش جمعیت شده است»

شاید. اما دورنما برای آسیا حتی بدتر است. آنها که رخ نمودن قرن آسیایی را پیشگویی می‌کنند به مناطقی که پیری دارد بر آنها مسلط می‌شود توجه ندارند. ژاپن که «دهه فقدانش» از اواخر دهه ۱۹۸۰ و با کاهش نیروی کارش آغاز شد، به نظر می‌رسد که امروز استثنا نیست، بلکه تنها پیشروی کشورهای آسیایی در کاهش جمعیت است. کره‌جنوبی و تایوان با داشتن پایین‌ترین نرخ‌های تولد در میان کشورهای مهم، جمعیتشان را طی ۱۵ سال آینده از دست می‌دهند. دولت سنگاپور بسیار نگران قحطی تولد است و بنابراین نه‌تنها به مادران جدید به خاطر فرزندان اول یا دومشان هدیه ۳ هزار دلاری و به خاطر فرزندان سوم و چهارم هدیه ۴۵۰۰ دلاری می‌دهد، علاوه بر آن هزینه‌های زایمان و چیزهای اغواکننده دیگری را نیز برای داشتن فرزند پیش‌بینی کرده است تا جایی که حتی شروع به پشتیبانی از برنامه‌هایی کرده که در آن جوانان با هم آشنا شوند و ازدواج کنند.
چین در حال حاضر دارد از منافع اقتصادی که مرتبط با مرحله اول کاهش نرخ تولد است لذت می‌برد؛ وقتی جامعه‌ای فرزندان کمتر داشته باشد، هزینه کمتری دارد و زنان کارگر بیشتری به عنوان نیروی کار در دسترس‌اند. اما چین با سیاست تک‌فرزندی سفت و سختش و نرخ پایین و استثنایی تولدش، به سرعت به سوی موقعیتی می‌رود که متخصصان جمعیت، جامعه «4-2-1» می‌نامند، یعنی هر فرزند مسوول حمایت از دو پدر و مادر و چهار پدربزرگ و مادربزرگ است.
آسیا هم‌چنین با مرضی مزمن و دیرین دست و پنجه نرم می‌کند و آن کمتر بودن زنان در دهه‌‌های اخیر است، این مساله می‌تواند پرجمعیت‌ترین منطقه روی زمین را گرفتار همان انحراف در نرخ جنسی جمعیتی کند که غرب آمریکا در ابتدا داشت. در نتیجه سقط جنین انتخابی در چین تعداد پسران نسبت به دختران ۱۶ درصد بیشتر است و این یعنی به زودی ده‌ها میلیون مرد «مجردی» داریم که نمی‌توانند ازدواج کنند. هند نیز چنین عدم تعادلی را در نسبت جمعیتی بین دو جنس دارد و هم‌چنین تفاوتی نیز در نرخ تولد میان مناطق جنوبی (که هندواند) و مناطق شمالی (که مسلمان‌اند) وجود دارد که می‌تواند به افزایش تنش نژادی کمک کند.

«انفجار تولد، ایالات متحده را از بحران پیری نجات داده است»
در حال حاضر بله. در حال حاضر جمعیت 310 میلیونی ایالات متحده آمریکا نسبت به بقیه کشورهای توسعه‌یافته رشد بیشتری دارد، اما نرخ تولد آن به سختی به سطح تجدیدپذیری می‌رسد. به زبان ژئوپلتیک این بالاتر بودن نرخ رشد، یعنی تفوق آمریکا بر اروپا، ژاپن، کره‌جنوبی و دیگر کشورهای دوست می‌تواند رشد کند. اما ایالات متحده آمریکا هیچ دلیلی ندارد تا نسبت به این برتری جمعیتی غرور بورزد. وقتی کشورهای دوست پیر می‌شوند و حتی جمعیتشان کاهش می‌یابد، ایالات متحده مجبور خواهد بود بار بیشتری از حل مشکلات جهانی را بر دوش کشد. همچون انسانی در سنین میانه، ایالات متحده آمریکا اکنون نه تنها باید نگران بالا رفتن سن خود باشد که باید به دیگر اعضای خانواده‌اش بیندیشد که دارند آنقدر پیر می‌شوند که خود از پس تامین معاش خود بر نمی‌آیند.
روزی پیری آمریکا نیز خواهد رسید. مهم‌ترین عامل جوانی قابل ملاحظه جمعیت آمریکا، مهاجرت است، چه قانونی و چه غیرقانونی. اما بر اساس مطالعه اخیری که مرکز پیف هیسپنیک (pew Hispanic center) انجام داده است، تعداد رقم مهاجرت غیرقانونی به ایالات متحده آمریکا به سالانه ۳۰۰ هزار نفر کاهش یافته است(در ابتدای دهه ۲۰۰۰ این رقم ۸۵۰ هزار بود). بیش از یک میلیون از مهاجران مکزیکی و دیگر مناطق آمریکای لاتین طی دو سال گذشته به خانه برگشته‌اند. این کاهش جمعیت مهاجران بیشتر به خاطر افزایش نرخ بیکاری در آمریکا است که لااقل در کوتاه‌مدت عواید اقتصادی مهاجرت به شمال را کاهش داده است، اما این بازگشت می‌تواند تغییری پایدار را سبب شود.
متخصصین جمعیت چنین توضیح می‌دهند. نرخ تولد در آمریکای لاتین و خصوصا در مکزیک به شدت پایین آمده است و بنابراین الگوی مهاجرت تغییر کرده است. به آنچه برای شهر پورتو ریکو(شهری در مرز ایالات متحده با مکزیک) اتفاق افتاده توجه ویژه کنید. در حالی که نرخ تولد هم فروافتاده است: مهاجرت به سرزمین اصلی ایالات متحده همه‌چیز است؛ اما متوقف شده است، در حالی که مرزها باز است و استاندارد بالاتر زندگی(در آمریکا) دارد چشمک می‌زند. ایالات متحده آمریکا در آینده‌ای نه چندان دور، خود را در موقعیتی می‌یابد که دیگر به جای کشیدن دیوار جلوی مهاجران، به جذب آنان چشم می‌دوزد.
«مردم مسن بیشتر کار خواهند کرد»

اما فقط اگر کارگران مسن‌تر سالم باشند. و این «اگر» بزرگی است. احتمالا توجه کرده‌اید که این روزها تعداد زیادی از میانسالان آمریکایی از عصا و ویلچر استفاده می‌کنند. بسیاری از مشتریان فروشگاه‌های «وال‌مارت» به جهت بدنی آسیب می‌بینند؛ چرا که بسیاری از این فروشگاه‌ها سبد خریدشان را با ماشین‌های برقی کوچک عوض کرده‌اند تا مشتریان مسیرهای بین راهروها را نیز بنشینند. چنین مسائلی وقتی در آمار بازتاب می‌یابد نشان می‌دهد که برای اولین بار از زمانی که سوابق ضبط شده‌اند، نرخ ناتوانی جسمی در میان میانسالان آمریکایی در حال بدتر
شدن است. بر اساس مطالعه اخیری که توسط موسسه رند کارپ، در مجله «امور بهداشتی،» منتشر شد، در حال حاضر بیش از ۴۰ درصد آمریکایی‌ها بین سنین ۵۰ تا ۶۴ سال، برای انجام فعالیت‌های معمول روزمره‌شان مثل پیاده‌روی یک چهارم مایل یا بالا رفتن از ۱۰ پله، با مشکل مواجهند و این تغییری اساسی نسبت به ۱۰ سال پیش است. به دلیل افزایش این ضعف فیزیکی در بین میانسالان، می‌توانیم انتظار داشته باشیم که نسل بعدی شهروندان پیر نسبت به نسل امروز ضعیف‌تر نیز باشند.
این وضع مختص آمریکایی‌ها نیست. چاقی و سبک زندگی دائما نشسته، در همه جهان متداول شده است. در بین سال‌های 1995 تا 2000 تعداد بزرگسالان چاق در دنیا از 200 میلیون به 300 میلیون افزایش یافته است و این در حالی است که 115 میلیون از آنها در کشورهای توسعه‌یافته می‌زیند. از شیلی تا چین، هر روز مک‌دونالد و کی‌اف‌سی شعبه‌های جدید باز می‌کنند و مردم همه‌جا وقت بیشتر و بیشتری از خود را در ماشین‌ها و جلوی تلویزیون‌های فلت یا مانیتورهای کامپیوتر می‌گذرانند. تخمین زده می‌شود که بیش از یک‌ میلیارد از مردم جهان اضافه وزن دارند و مرض‌های مزمن از بیماری‌های قلبی گرفته تا دیابت همه‌جا را پر کرده است.
مطمئنا، کشورها می‌توانند و چنین می‌کنند که مردم را کمک کنند با خیالی آسوده‌تر پیر شوند و شهروندان پیرتر را تشویق کنند تا به کار ادامه دهند. گزارش جدیدی از اتحادیه اروپا نشان داده است که مثلا ایجاد فرصت‌های شغلی پاره‌وقت نه تنها سبب می‌شود که مردم بازنشستگی‌شان را عقب بیندازند که می‌تواند نرخ تولد را هم افزایش دهد؛ چرا که تنش‌های مربوط به تقسیم زمان بین کار و خانواده برای والدین کم می‌شود. تشویق به رژیم‌های غذایی سالم‌تر، دوره زندگی همراه با تولید را شدیدا افزایش می‌دهد و ایجاد جمع‌هایی که مستعد پیاده‌روی هستند، نیز همین اثر را دارد. اما به وضوح تعداد پیرانی که به جهت فیزیکی یا ذهنی توانایی حضور در اقتصاد جهانی در ۲۰ سال آینده را دارند، محدود است.

این مسائل، استدلالی که اکنون در همه‌ جای دنیا رایج است را زیر سوال می‌برد. استدلالی که می‌گوید سن بازنشستگی استاندارد باید بالا رود. نه فقط امید به زندگی در سنین بالا بسیار کم و حتی نزدیک به صفر است، بلکه نرخ ناتوانی به نقطه‌ای رسیده است که برای بسیاری از کارگران پیر، سخت است تا به محل کار برگردند حتی اگر مهارت‌های شغلی آنها، تقاضای اقتصاد باشد. این مساله، تناقض نهفته در گزارش مربوط به کارفرمایان ایالات متحده را توضیح می‌دهد که بر اساس آن برای کارفرمایان تقریبا غیرممکن است که مهندسین مورد نیازشان را بیابند، در حالی که نرخ بیکاری در میان مهندسین آمریکایی بسیار بالا است. هرچه جامعه سریع‌تر و تکنیکی‌تر می‌شود، مهارت‌های شغلی(و متاسفانه کارگران مسن‌تر) نیز سریع‌تر، کهنه و بی‌اعتبار می‌شوند.

«دنیای پیر، با صلح بیشتری همراه خواهد بود»

نه لزوما. بعضی از تحلیل‌گران مثل مارک ال.هس، از پیش آمدن «صلح پیری» حرف می‌زنند. استدلال این است: در جهانی که خانواده‌ها تک فرزند‌اند، مقاومت عمومی در برابر خدمت اجباری نظامی بالا می‌رود، علاوه بر اینکه تحمل تلفات نظامی نیز پایین می‌آید. بالا رفتن هزینه‌های مربوط به بازنشستگی و مراقبت‌های بهداشتی نیز باید توسعه نظامی را با مشکل زیادی مواجه کند. جوامعی که شهروندان میانسال و پیران در آن غالب‌اند، ممکن است کمتر ریسک‌پذیر باشند، بیشتر درگیر مسائل عملی و بومی مثل امنیت بازنشستگی و بحث جرایم باشند و کمتر با ایدئولوژی‌های خشن همراه باشند. ژاپن عمدتا به عنوان مثالی در نظر گرفته می‌شود که با پیرشدن جمعیتش، پایدارتر و صلح‌دوست‌تر شده است. اروپای غربی، زمانی از ناآرامی‌های داخلی رنج می‌برد، وقتی که هنوز «نسل ۶۸» جوان بودند، اما وقتی این نوزادان پس از جنگ بزرگ شدند و فرزندان کمی تولید کردند، تصمیمات سیاسی و اجتماعی اروپا نیز کمتر رادیکال شد.
اما مشکلاتی بر سر راه این سناریوی جذاب وجود دارد. اول اینکه حتی کشورهایی که در حال پیرشدن سریع هستند، می‌توانند نسلی جوان با همه عوارضش تولید کنند، از خشونت بیشتر گرفته تا گرفتاری اقتصادی.
این مثال را در نظر بگیرید. در سال ۲۰۲۰ بر مبنای آمار بخش جمعیت سازمان ملل، تعداد مردم ۱۵ تا ۲۴ ساله در برخی کشورها ۳۴ درصد نسبت به آمار مشابه در سال ۲۰۰۵ کاهش می‌یابد. اما از سال ۲۰۲۰ تا ۲۰۳۵ دوباره یک افزایش ۳۴ درصدی خواهیم داشت، حتی اگر نرخ تولد به کاهش خود ادامه دهد. چرا؟ نسبت بالایی از زنان این کشورها، اکنون در سن بچه‌زایی هستند و این یعنی حتی اگر زنان جوان تعداد فرزند بسیار کمتر از مادرانشان نیز بزایند(حتی آن‌قدر کم که جایگزینی جمعیت طی زمان رخ ندهد) تعداد آنها هنوز آن‌قدر زیاد هست که یک «موج انفجار» موقتی ایجاد کند.
بسیاری از دیگر کشورهای مسلمان، از لیبی گرفته تا پاکستان، نیز نوسانات بزرگ مشابهی را در جمعیت جوانانشان تجربه خواهند کرد. بسیاری از جمهوری‌های آسیای میانه نیز با یک موج انفجار بزرگ در دهه 2020 مواجه خواهند شد. در میدان جنگ میان قدرت‌های بزرگ‌تر از مغولستان گرفته تا روسیه و بریتانیا، خاک کشورهای تازه استقلال یافته بار دیگر می‌توانند محل رقابت ژئوپلتیک بر سر منابع طبیعی نفت و گازشان باشند. همین مساله در مورد دو کشور پر جنب و جوش‌تر آمریکای لاتین؛ یعنی پرو و ونزوئلا نیز صادق است.
این فقط یک بازی با اعداد نیست. همان‌طور که تاریک‌ترین فصل تاریخ اروپایی نشان می‌دهد، گذر از افزایش به کاهش جمعیت می‌تواند مساله‌ای اغتشاش‌آفرین و نمونه خطرناکی از آن باشد. ایدئولوژی فاشیستی در اروپا به نحو عمیقی متاثر از کتاب اسوالد اسپنگلر، «نزول غرب» و کتاب لوترب استادارد، «جریان رو به رشد برتری جهانی نژاد رنگی علیه نژاد سفید» و آثار دیگر دانشمندان علوم مربوط به نژاد بود که از کاهش «آریایی‌ها» دچار عقده شده بودند.
اکنون که وحشت از فاشیسم از خاطره مردم پاک شده است، نسل جدیدی از اروپایی‌ها دوباره احساس محاصره نژادی می‌کنند؛ این بار ناشی از مهاجرت زیاد. ترس از کاهش جمعیتی به طغیان دوباره ملی‌گرایی هندوها در هند نیز دامن زده است.
در چند دهه بعد، نه تنها موجی از انفجار جمعیتی، بسیاری از نقاط خطرخیز جهان را در بر خواهد گرفت که از دیگر سو جمعیت جهان توسعه‌یافته وارد سنین پیری خود می‌شود. این بزرگ‌ترین خطر جمعیتی است که نیل هو و ریچارد جکسن در مرکز مطالعات بین‌المللی و استراتژیک، هشدار می‌دهند. اگر فکر می‌کنید این مسائل کوچک، احمقانه به نظر می‌رسد، می‌توانید منتظر دهه ۲۰۲۰ بمانید.

«جهان پیر، جهانی فقیرتر خواهد بود»

تنها اگر ما هیچ کار نکنیم. رابطه بین ثروت یک جامعه و جمعیتش، دوره‌ای است. در ابتدا وقتی باروری کاهش می‌یابد و نیروی کار پیر می‌شود، به همان نسبت بچه‌های کمتری هستند که هزینه رشد و آموزش داشته باشند. این خوب است: از سویی زنان کارگر را آزاد می‌کند تا بتوانند به اقتصاد رسمی بپیوندند و از دیگر سو سرمایه‌گذاری آموزشی بیشتری برای هر کدام از بچه‌ها می‌شود. اگر دیگر عوامل ثابت بماند، هر دو مساله فوق‌الذکر توسعه اقتصادی را رشد می‌دهد. ژاپن این مسیر را در دهه 1960 و 1970 طی کرده است و دیگر کشورهای آسیایی نیز دقیقا پشت سر اویند. چین از این مساله در زمان حاضر دارد سود می‌برد.
اما پس از آن، دورنما غم‌انگیز است. در گذر زمان نرخ پایین تولد، نه تنها منجر به بچه‌های کمتر می‌شود که با بالا رفتن درصد پیران نیازمند، منجر به کمتر شدن کسانی که می‌توانند کار کنند نیز می‌شود. این یعنی همین طور که جمعیت دارد پا به سن می‌گذارد، در ابتدا اقتصاد را رشد می‌دهد و سپس منجر به رکود اقتصادی می‌شود. جوانان کمتر؛ یعنی آدم‌های کم‌تری که به خانه‌های جدید و اثاثیه جدید نیاز دارند و از سوی دیگر آدم‌های کمتری که حاضرند برای کارآفرینی ریسک کنند. کارگران پا به سن گذاشته بیشتر علاقه‌مندند که کار حاضرشان را ادامه دهند تا اینکه کاری جدید خلق کنند. تلاش‌های دقیقه نودی برای سر پا نگه داشتن میزان مصرف و ارزش خانه‌ها ممکن است این نتیجه را به دنبال داشته باشد که سرمایه به سمت مشتریان گسترده‌تری جریان یابد و در نتیجه حباب مالی ایجاد شود که نهایتا می‌ترکد(این اتفاق برای شما آشنا نیست؟).
به عبارت دیگر سیاره‌ای که جمعیتش دارد پیر می‌شود به وضوح با مشکل مواجه است؛ اما نرخ تولد مجبور نیست تا ابد کاهش یابد. یک راه پیش رو می‌تواند مسیری باشد که سوئدی‌ها پیش گرفته‌اند: دخالت شدید دولت برای کم کردن تنش‌های میان زندگی خانوادگی و کار تا زنان را قادر سازد بچه‌های بیشتری داشته باشند؛ بی آنکه به جهت مالی دچار مساله‌ای جدی شوند؛ اما هر چه باشد، کشورهایی که این مسیر را پی گرفته‌اند به موفقیت کمی دست یافته‌اند. مسیر دیگر چیزی است که شاید بتوان راه طالبان نامیدش: برگشت به «ارزش‌های سنتی» که در آن زنان گزینه‌های اقتصادی و اجتماعی کمی در پس نقش مادری دارند. این نحوه تفکر البته می‌تواند نرخ تولد را بالا نگه دارد؛ اما نتایجی را در بر دارد که امروز برای بسیاری جز بنیادگرایان سفت و سخت، غیرقابل پذیرش است.
خوب، آیا مسیر سومی وجود دارد؟ بله، هر چند ما از جزئیات آن خیلی مطمئن نیستیم. حکمتی که در زندگی پیشین؛ یعنی کار کردن در مزرعه و داشتن کسب‌وکارهای کوچک نهفته بود، راست بود: فرزندان سرمایه‌اند و نه هزینه. جامعه‌ای را در نظر بگیرید که والدین بیشترین سرمایه انسانی را با سرمایه‌گذاری روی فرزندانشان حفظ می‌کنند. جامعه‌ای را در نظر بگیرید که در آن خانواده تنها یک واحد مصرف‌کننده نیست که کارخانه‌ای تولیدی است. جامعه‌ای که بتواند دریابد چگونه می‌تواند بنیاد اقتصادی خانواده را بازگرداند، آینده را در اختیار خواهد داشت و دیگران فقیر و پیر خواهند بود.