مجید سلیمی بروجنی

امروز دیگر برای هیچ کس تردیدی وجود ندارد که نفت طی یکصد سال گذشته، نبض اقتصاد جهانی را در دستان خویش گرفته است. ارتباط همین نفت و اقتصاد جهانی به گونه‌ای پیچیده بوده است که با هر کم و زیاد شدن قیمت‌های نفت شوک‌های سنگینی به اقتصاد بین‌الملل تحمیل شده است. ایران نیز به واسطه ذخایر غنی نفت خود طی چند دهه گذشته، در کانون توجهات قرار داشته است. طی این مدت تحولات و رویدادهای بسیاری در عرصه سیاسی ایران تحت‌تاثیر این طلای سیاه و بدبو رخ داده است. از دیگر مقوله‌های مرتبط با نفت که همواره مورد توجه بوده و اخیرا به برخی از جنبه‌های آن، نگاه پررنگ‌تری می‌شود، پدیده‌ای چون نقش نفت در افزایش توجه استعمارگران نسبت به کشورهای نفت‌خیز و نگاه توسعه‌یافتگی و عدم‌توسعه‌یافتگی این کشورها و تغییر و تحولات بنیادی که در نظام بین‌الملل رخ داده را نیز دربرمی‌گیرد. رشد تصاعدی قیمت‌های نفت در فاصله زمانی سال‌های ۱۹۷۰ تا ۱۹۸۰ موقعیت ارزی بسیاری از کشورهای واردکننده نفت (چه فقیر و چه غنی) را متزلزل کرد. به‌علاوه افزایش فشارهای تورم‌زای جهانی رشد سریع جمعیت در جهان سوم نسبت به تولید، تقاضا برای افزایش دستمزد و توسعه برنامه‌های اجتماعی را با شکست مواجه کرد.

بسیاری بر این باورند که نفت، عاملی تاثیرگذار در توجه کشورهای استعمارگر به کشورهای نفت‌خیز شده و این ماده خام به منظور دستیابی و بهره‌برداری از آن در قالب‌های گوناگونی مانند سرمایه‌گذاری صرف جهت استخراج و بهره‌برداری از مواد خام در کشورهای هدف، از طرف دیگر به عینیت رسیدن سایر جنبه‌های عملکرد امپریالیستی کشورهای استعمارگر همیشه عاملی جهت توجیه افکار نظریه‌پردازان امپریالیسم بوده است.

یقینا نمی‌توان تمایلات استعمارگرانه را در عقب‌ماندگی کشورها بی‌تاثیر دانست و بی‌شک نمی‌توان از اهمیت مواد خام مخصوصا نفت برای کشورهای توسعه‌یافته غافل بود و از این رو است که ایران به عنوان کشوری نفت‌خیز همواره مورد طمع دو استعمارگر بزرگ یعنی انگلیس و روسیه در جهت دستیابی به منابع سرشار نفتی خود بوده است. چه بسیار تحولات سیاسی رخ داده در ایران، حتی جابه‌جایی مقامات کلیدی دولت‌ها در ایران، تحت‌تاثیر این رویدادها نقش غیرقابل‌انکاری در وابسته‌تر شدن تحولات سیاسی ایران به مداخله خارجی ایفا کرده است. اما این همه ماجرا نیست. چه بسیار کشورهای غیرنفت‌خیزی که شاهد سنگین‌ترین برخوردهای استعمارگرانه بوده‌اند و اتفاقا امروز در زمره کشورهای توسعه‌یافته و دموکراتیک قلمداد می‌شوند، مانند هندوستان. ضمن اینکه توجه و نگاه دولت‌های استعمارگر به ایران به مدت‌ها پیش از حیاتی شدن نقش نفت در اقتصاد جهانی بازمی‌گردد. به‌طور کلی استعمار همزمان با روی کار آمدن سلسله قاجار و حتی شاید بتوان گفت از زمان صفویه توجه خود را به کشور ما معطوف کرده است. ضمن اینکه کشور ما که اینک بعد از پیروزی انقلاب اصولا کشوری مستقل به حساب می‌آید، چرا در جرگه کشورهای توسعه‌یافته و دموکراتیک قرار نگرفته است؟ حتی در اواخر رژیم گذشته نیز به دلیل افزایش قیمت نفت نه تنها به وابستگی سران رژیم در تصمیم‌گیری‌های مهم به خارج افزوده نشد، بلکه این افزایش چشمگیر درآمد نفتی موجب اتخاذ رویه مستقل‌تر در سیاستگذاری‌های سران رژیم قبلی شد.

حوادثی چون اعطای امتیاز نفت شمال و گره خوردن آن با بحران فرقه دموکرات آذربایجان و مهم‌تر از همه بحث ملی شدن نفت و تبعات ناشی از آن به‌خصوص کودتای ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲ همگی تاثیرات ژرفی در عرصه سیاسی ایران نهاد و هیچ کس نمی‌تواند به راحتی از آنها چشم‌پوشی کند.

اما آنچه در اینجا حائز اهمیت است، حجم بالای وابستگی دولت به درآمد نفتی است که از اوایل دهه ۴۰ شاهد خودنمایی آن بوده‌ایم.

تا اینکه در اواسط دهه ۵۰ به نقطه اوج خود رسید و تاثیر عمیقی در ساختارهای سیاسی و تصمیم‌سازی، علی‌الخصوص فرهنگ توسعه ایران گذاشت. اگر چه در سال‌های پایانی زمامداری محمدرضا شاه، شاهد توسعه چشمگیری در بهداشت، درمان، آموزش، دانشگاه‌ها، گسترش شهرنشینی و اشتیاق به نظامی‌گری در سران مملکت بودیم، لکن شاهد هیچ اراده و حرکتی در جهت تغییر مناسبات سیاسی مابین دولت و ملت نبوده‌ایم و اگر حرکتی هم بوده جهت افزایش تمرکز و اقتدار دولت مرکزی و سرکوب هر نوع فعالیت آزادیخواهانه و مشارکت‌جویانه بوده است. در نتیجه این توسعه ناهمگون و ناپایدار بود که صحنه سیاسی اجتماعی ایران را ناگزیر از پذیرا شدن و تن دادن به انقلاب کرد، تا بلکه از این تناقض و ناهمگنی رهایی یافته و راهی جدید پیش روی ایرانیان قرار دهد. هرچه درآمد دولت به نفت وابسته‌تر شود، کارکردهای دولت در اقتصاد گسترده‌تر و مجال برای تنفس بخش‌خصوصی کمتر می‌شود. فرهنگ سیاسی جامعه ایران از این مساله تاثیر بسزایی پذیرفته است. اتکای صرف دولت به منابع رانتی ناشی از فروش نفت، موجب افزایش دستگاه بوروکراسی دولت شده و میل مدیران دولتی را به افزایش دستگاه‌های عریض و طویل زیرمجموعه خود افزایش می‌دهد، به‌طوری که فرهنگ خاصی بین مدیران دولتی در ایران رایج است و آن مقاومت شدید در برابر واگذاری دستگاه‌های زیرمجموعه خود به بخش خصوصی است، که این خود ناشی از عدم‌تمایل آنها به کاهش اختیارات خود است. از عوارض عمده دولت عریض و طویل می‌توان به فلج شدن قدرت خلاقیت منابع انسانی جامعه که در حقیقت مهم‌ترین رکن توسعه ای پایدار در هر جامعه است، اشاره کرد. در دولت عریض و طویل و خودمختار‌، بخش خصوصی مجالی برای رشد و شکوفایی نداشته و همیشه در سیطره دولت بوده و توان هیچ گونه حرکت منسجم و مستقلی در برابر منویات دولت ندارد. اصولا فرهنگ سیاسی ایران طی چند دهه اخیر تحت‌تاثیر مولفه‌های فوق‌الذکر بوده و عمده‌ترین مشخصات آن را می‌توان در نهادینه نبودن سیستم و هارمونی در تصمیم‌سازی‌های کلان، تقدم منافع شخصی بر منافع ملی در بین کنشگران عرصه سیاست، غلبه احساسات بر منطق به‌دلیل فقدان نهادهای حد واسط بین دولت و مردم و به تبع آنها عدم‌پاسخگویی نهادهای مسوول در قبال خواسته‌ها و پرسش‌ها به دلیل فقدان ساختارهای نظارت‌کننده قوی، بالا رفتن قدرت برخورد با مخالفان از طرف حکومت به‌دلیل خالی بودن میدان از رقیب و تمایل افراد جامعه به نوعی وابستگی به دولت دید، چراکه همه نوع خیر و سعادت و سود منفعت در وابستگی به دولت است.