خسرو شکیبایی؛ ماندگارتر از یادگارهایش
...و نوبت خویش را انتظار میکشیم، بیهیچ خندهای!
عکس: ساتیار امامی
۱ - بعد از درگذشت نابهنگام پرویز فنیزاده در سالهای اولیه پس از انقلاب، خسرو شکیبایی مهمترین و اثرگذارترین بازیگری بود که این سالها از میان ما رفته است. بزرگان بسیاری که در این سه دهه دار فانی را وداع گفتند، به لحاظ تکنیک و تاثیر و حد و سطح بازیگری، در مقیاس این دو بدعتگذار بزرگ سینمای پیش و پس از انقلاب نبودند.
علیرضا مجمع
عکس: ساتیار امامی
۱ - بعد از درگذشت نابهنگام پرویز فنیزاده در سالهای اولیه پس از انقلاب، خسرو شکیبایی مهمترین و اثرگذارترین بازیگری بود که این سالها از میان ما رفته است. بزرگان بسیاری که در این سه دهه دار فانی را وداع گفتند، به لحاظ تکنیک و تاثیر و حد و سطح بازیگری، در مقیاس این دو بدعتگذار بزرگ سینمای پیش و پس از انقلاب نبودند. محبوبیت مردمیمرحوم فردین یا حرمتی که دیگر درگذشتگان به عنوان پیشکسوت داشتند، با تواناییها و ابداعهایی که در کار و هنر نقشآفرینی فنیزاده و شکیبایی جاری بود، قیاس نشدنی مینماید.
۲ - آخرین تصویر به جا مانده از خسرو شکیبایی دقیقا هجده روز پیش از مرگش، در شب منتقدان شکل گرفت؛ زمانی که روی صحنه آمد تا جایزه یکی از بهترین بازیگران سی سال سینمای پس از انقلاب را بگیرد. او خطاب به جمعیت، انگشت اشارهاش را رو به آسمان گرفت، همان تصویر آشنا. پیش از آن، اما خاک صحنه را بوسید. تصویری که بارها و بارها تکرار کرد و تبرک خاک صحنه را روی صورتش کشید.
۳ - چه خوب که بازیگر نقش حمیدهامون، خسرو شکیبایی بود. پس از ۱۹ سال از بازی در نقشهامون، این شمایل کلاسیک شده را مشکل بتوان با بازیگر دیگری تصور کرد. لحظههای بازی ماندگار او درهامون بسیارند؛ از صحنههای متعدد دعوایش با مهشید (بیتا فرهی)، تا صحنه دادگاه که در آغوش فیلم آمد و بحث کشاکش عقل و ایمان در ذبح اسماعیل به دست ابراهیم با مرادش علی عابدینی. اما برای من صحنه ماندگار هامون آنجا است که حمیدهامون به خانه پدریاش میآید تا تفنگ قدیمیرا بردارد و آنجا مادربزرگش (آنیک شفرازیان، که خدایش بیامرزد) را میبیند. حمید دست در دست مادربزرگ، بغض کرده و وقتی دست او را رها میکند، دیگر تمام حس جاری در بازی شکیبایی و آنیک به تماشاگر میرسد.
۴ - شاید ماندگارتر از حمیدهامون، برای من، نقش ماندگار سیدحسن مدرس در سریال مدرس باشد؛ پیش از هامون در سالهای میانی دهه ۶۰ پیش از آنکه هادی اسلامی (که او هم در قافله ماندگاران است) همین نقش را در سریال مرغ حق بازی کند، تکگویی درخشان شانزده دقیقهای شکیبایی در سخنرانی در مجلس که یک تیک رو به دوربین انگار دارد برای نمایندگان در نقش یک روحانی نطق میکند، تا سالهای سال ماندگار خواهد بود.
۵ - انگار این حقیقتیاست که باید بپذیریمش. تلخی اتفاق فقط در این نیست که شکیبایی را از دست دادیم و از بازیهای پرطراوت دیگرش محروم ماندیم؛ تلختر آن است که رنج منجر به سفر ابدی او عامل ابتلایی گوشههای دیگری از جامعه هنری ما هم هست. مباد که مرگ در به طعمه برگرفتن شبتابهای دیگرمان شتاب و ناشکیبایی کند و مباد که آنان خود این مسیر را، ندانسته و دانسته، هموارتر سازند. خسرو شکیبایی همیشه زنده است تا هنر زنده است. مثل پرویز فنیزاده، علی حاتمی، مرتضی آوینی و خیلیهای دیگر. پس فیلمهایش را ببینید و از آن لذت ببرید، تا دیر نشده!
دنبال شهرت نبود
جمشید مشایخی
سابقه دوستی من و خسرو به پیش از انقلاب بر میگردد. ما نزدیک به ۴۰ سال دوستی را تجربه کرده بودیم و از همان موقع متوجه خصوصیات بارز انسانی او شده بودم. قبل از انقلاب با این هنرمند بزرگ دوست بودم و در سریالی به نام «گذر خلیل ده مرده» همراه با مرحوم «اکبر مشکین» همبازی بودیم و از همین سریال بود که دوستی عمیقی بین ما شکل گرفت، به طوری که هر روز با ماشین شخصی خود دنبال من میآمد و با هم سرصحنه میرفتیم. بعد از انقلاب فرصتی دست نداد تا در فیلمی سینمایی با هم همبازی شویم و حتی در «کاغذ بیخط» نیز هیچ سکانس رو در رویی نداشتیم، اما حضور خسرو، همیشه سر صحنه احساس میشد و حتی بعدها من فهمیدم که در سکانسی لباسهای شخصی او را به تن کردهام. این از جمله خصوصیات بارز خسرو بود که وقتی در سر کاری حاضر میشد خود را به طور کامل در اختیار آن قرار میداد و حتی برای طبیعیتر شدن کار لباسهای خود را که احساس میکرد به حس جاری در صحنه کمک میکند، در اختیار گروه قرار میداد.
البته در سریال «بوی گلهای وحشی» با اصرار خسرو با هم همبازی شدیم و هیچگاه خاطرات صحنههایی را که با هم داشتیم فراموش نمیکنم، به خصوص عکسهایی که از این فیلم با هم گرفتیم و سر خسرو روی شانه من است، این عکس یک بار دیگر هم خارج از این سریال گرفته شد و برای من عزیزترین یادگاری است که از خسرو دارم.
خسرو برای شهرت فعالیت نکرد، بلکه فعالیت او برای هنر بود، به خاطر شهرت وارد عرصه سینما و تئاتر نشد، بلکه کوشش کرد از راه هنر به جامعه خود خدمت کند و خوشبختانه در این راه سرافراز شد.
خسرو، مثل مارلون براندو
اصغر همت
حرف ناگفته درباره زندهیاد شکیبایی وجود ندارد. ۲۸ تیر ماه برای هنرمندان به ویژه بازیگران سینما و تئاتر ایران روز خوبی نیست. در این روز خسرو شکیبایی که عام و خاص بر تواناییهایش در بازیگری متفقالقول بودند از میان ما رفت.
شاید نکتهای که میگویم کمتر به آن اشاره شده باشد و آن اینکه برخی تواناییهایی شکیبایی در بازیگری چنان بالا بود که حتی به لحاظ تکنیکی برخی ضعفهای خود را تبدیل به قوت میکرد. شاید ضعف بیانی مشخصترین ضعف شکیبایی بود، ولی آنقدر حس و باورش قوی بود که نه تنها آن را پوشاند، بلکه تبدیل به مشخصه معروف کرد. این کار او درست مانند کار اسطوره بازیگری دنیا مارلون براندو بود که ضعف بیانی خود را تبدیل به شاخصهای از بازیگری خود کرد.
ضایعه از دست دادن خسرو شکیبایی یک مصیبت بود. شاید شکیبایی با توجه بیشتر میتوانست بیشتر در میان ما بماند، ولی شرایط موجود این اجازه را به وی نداد و باعث شد زودتر او را از دست بدهیم. متاسفانه ما وقتی عزیزی را از دست میدهیم از فقدانش افسوس میخوریم. امیدوارم این شرایط که برای خسرو پیش آمد برای استعدادهای موجود بازیگری تکرار نشود.
واقعا مثل یک جنازه شده بود
علی ژکان
خاطرات من از خسرو شکیبایی به سال ۴۷ بازمیگردد که در گروه هنر ملی بازیگر تئاتر بودم و او با گروه «هادی اسلامی» و نمایش «روسری قرمز» وارد تئاتر شد و بعد از الحاق گروه هادی اسلامی به گروه هنر ملی تا دهه ۵۰ کارهای زیادی را در تئاتر با هم کردیم. برای فیلم «سایه به سایه» دوست داشتم او نقش اصلی را بازی کند، اما وقتی شکیبایی به دیدنم آمد و فیلمنامه را خواند از نقش فرعی و کوتاه یک پلیس در فیلم خوشش آمد و به من گفت «من حاضرم برای تو نقش فرعی هم بازی کنم». وقتی هم توضیحات من را درباره نقش شنید بسیار مشتاقتر شد که در آن بازی کند. این موضوع عجیب بود، چون در آن زمان شکیبایی در اوج شهرت و محبوبیت بود، ولی برای من این نقش کوچک را در فیلم بازی کرد و ثابت کرد نقش بزرگ و کوچک ندارد.
در صحنهای از فیلم شخصیتی که شکیبایی نقش او را بازی میکند غرق شده و قرار است جسد او را از دریا خارج کنند. من برای او توضیح میدادم که تو مردهای و جنازهات چند روز در ته دریا مانده او ناگهان برگشت و به من گفت «من مردهام، اینکه دیگر توضیحی نمیخواهد فقط باید روی مردن تمرکز کنم.» زمانی که فیلمبرداری را انجام دادیم شکیبایی واقعا مثل یک جنازه شده بود و ۴ نفر با هم نمیتوانستند او را از آب بیرون بکشند، این موضوع قطعا درس بزرگی برای کسانی است که میخواهند بازیگر شوند که باید لحظه را در بازیگری باور کرد و این مساله چیزی بود که همیشه خسرو را در بازیهایش بینظیر میکرد.
از جماعت بازیگران چشم رنگی نبود
رضا رویگری
من عاشق بازی خسرو بودم. ۷۰درصد بازیگری بیان است و اگر بازیگر در اجرای نقش محدودیت داشته باشد باید با بیان خود باور و حسش را به مخاطب و تماشاگر منتقل کند. خسرو بازیگری بود که قدر دیالوگ و مفهوم جملهها را میدانست و به مخاطب القا میکرد. شکیبایی از نسل طلایی بازیگران بعد از پیروزی انقلاب و یکی از بهترین بازیگرانی بود که متاسفانه زمانی دربارهاش صحبت میکنیم که دیگر در میان ما نیست و تنها یادش را گرامی میداریم. هرچند حضور او در تاریخ سینمای ایران ماندگار است و نمیتوان نقش و جایگاه این بازیگر را انکار کرد.
شاید خسرو باورش نمیشد بعد از مرگ این اندازه تقدیر شود. هنوز کسانی در میان بازیگران هستند که باید امکانات بهتری در اختیارشان قرار گیرد تا نقشهای ماندگاری از خود بجا بگذارند. متاسفانه سینمای ما متعلق به دختران و پسران چشم رنگی شده و بازیگرانی مانند خسرو در حاشیه قرار گرفتهاند. خسرو شکیبایی هنرمند بزرگی است که حسرت نداشتنش را خواهیم داشت.
ارسال نظر