به انگیزه سالروز تولد کریستف کیشلوفسکی و ویلیام وایلر استادان سینمای مدرن و کلاسیک
«ویلیام وایلر» و «کریستف کیشلوفسکی» دو کارگردان از دو دنیای متفاوت هستند. یکی متعلق به دنیای کلاسیک و دیگری برای دنیای مدرن. این را فیلمهایشان میگوید، اما شاید تنها وجه اشتراکشان این است که در یک هفته در دو سال مختلف به دنیا آمدهاند، اولی در اول جولای ۱۹۰۲ ودومی در ۲۷ ژوئن ۱۹۴۱. به همین بهانه صفحه امروز را به این دو اسطوره تاریخ سینما اختصاص دادهایم.
کادر دوربین روی سنگ قبر
کریستف کیشلوفسکی (به لهستانی) زاده ۲۷ ژانویه سال ۱۹۴۱ در شهر ورشو، لهستان، درگذشت ۱۳ مارس ۱۹۹۶ در ورشو، کارگردان مشهور لهستانی که در جهان بیشتر با فیلمهای سهرنگ و دهفرمان شناخته میشود.
جوانی
کیشلوفسکی در شهر ورشو به دنیا آمد و کودکی خود را در چند شهر کوچک لهستان گذراند. همراه با پدر مهندسش که مبتلا به سل بود به شهرهای مختلفی در پی بهبودی میرفت.
در ۱۶ سالگی در یک دوره آموزش آتشنشانی شرکت کرد، اما پس از ۳ ماه آن را رها کرد. در سال ۱۹۵۷ بدون هدف شغلی وارد دانشگاه ورشو در رشته کارشناسی تئاتر شد، چون یکی از بستگان او آنجا را اداره میکرد. سپس تصمیم گرفت کارگردان تئاتر شود، اما آن زمان دوره کارگردانی تئاتر نبود، پس تصمیم گرفت سینما را به عنوان راه واسط انتخاب کند. ترک دانشگاه و کار به عنوان خیاط تئاتر، کیشلوفسکی علاقهمند به تحصیل در مدرسه فیلم لودز بود، جایی که دو کارگردان دیگر لهستانی، آندره وایدا و رومن پولانسکی را تربیت کرده بود. دو بار درخواستش رد شد. برای نرفتن به خدمت سربازی در این زمان او دانشآموز هنر شد، سپس یک رژیم غذایی سخت گرفت تا معافیت پزشکی بگیرد. پس از چند ماه تلاش برای سربازی نرفتن بالاخره برای بار سوم مدرسه لودز درخواست او را پذیرفت. او از سال ۱۹۶۴ تا ۱۹۶۸ در آنجا بود. جایی که حکومت آزادی هنری نسبتا زیادی به آن مدرسه اعطا کرده بود. پس از آن کیشلوفسکی به سرعت علاقهاش را به تئاتر از دست داد و تصمیم گرفت فیلم بسازد.
فیلمسازی
دهفرمان (۱۹۸۸) مجموعهای است از ده فیلم کوتاه که در مجموعهای آپارتمانی در ورشو فیلمبرداری شد. هر یک بر اساس یکی از فرمانهای «دهفرمان» حضرت موسی، برای تلویزیون لهستان و با سرمایهگذاری آلمان غربی ساخته شد. این مجموعه در حال حاضر یکی از بهترین مجموعه فیلمهای تحسین شده توسط منتقدان در همه دورانها است. کیشلوفسکی و پیسویچ فیلمنامهنویسان مجموعه بودند و قرار بود ده کارگردان مختلف این ده قسمت را بسازند، اما کیشلوفسکی خود را ناتوان از کنترل همه پروژه یافت و سرانجام تمام قسمتها را او کارگردانی کرد و تنها مدیران فیلمبرداری متفاوت بودند. اپیزود پنجم و ششم به صورت جداگانه و با مدت زمان بیشتر با نامهای «فیلمی کوتاه درباره کشتن» و «فیلمی کوتاه درباره عشق» ساخته شدند. او قصد داشت اپیزود نهم را هم به صورت مستقل و با نام «فیلمی کوتاه درباره حسادت» بسازد، اما خستگی مانع از آن شد که او در کمتر از یک سال ۱۳ فیلم بسازد.
فیلمسازی در خارج از لهستان
چهار فیلم آخر کیشلوفسکی تهیهکنندگان خارجی داشت. بیشتر با سرمایهگذاری فرانسه و بهویژه با تهیهکنندگی مارین کارمیتز.اولین آنها زندگی دوگانه ورونیک (۱۹۹۰) با بازی ایرنه ژاکوب بود. موفقیت تجاری این فیلم به او اجازه داد تا سرمایه لازم برای ساخت آرزوی خودش (ساخت سهگانه سهرنگ) را فراهم سازد. آثاری بسیار تحسین شده پس از دهفرمان. این سه فیلم جوایز جهانی بسیاری را برای او به ارمغان آوردند. از جمله شیر طلایی بهترین فیلم و شیر نقرهای بهترین کارگردان از جشنواره ونیز و خرس طلایی بهترین کارگردان از جشنواره برلین همراه با سه بار نامزدی اسکار بهترین فیلم خارجی. سهگانهای که دستاوردی مهم در سینمای مدرن به حساب میآیند.
درگذشت
کیشلوفسکی در ۵۴ سالگی در ۱۳ مارس ۱۹۹۶ در حین عمل قلب باز پس از حمله قلبی درگذشت و در قبرستان پوازکی در ورشو به خاک سپرده شد. قبر او در قطعه مخصوص شماره ۲۳ قرار دارد و مجسمهای از انگشتان شست و اشاره هر دو دست او که همان شکل معروف کادر دوربین فیلمبرداری را تشکیل میدهند روی آن قرار دارد. مجسمهای کوچک با سنگ سیاه بر پایهای با ارتفاع یک متر. روی سنگ قبر هم نام سال تولد و درگذشت نوشته شدهاست. از او همسرش ماریا و دخترش مارتا به یادگار ماندهاند.
درباره کیشلوفسکی
استاد ساختن فضاهای سرد
در مورد کیشلوفسکی باید به این نکته اشاره کرد که وی از آن دسته کارگردانهایی است که خیلی دیر مشهور و جهانی شد وحتی بخش عمده ای از نقدها و اظهار نظرها راجع به فیلمهایش بعد از مرگ وی انجام شد که وی قاعدتا نمیتوانست پاسخگوی آنها باشد. یعنی فیلمهایش مثل آثار ولز و هیچکاک به مرور زمان کشف و شناخته میشدند.
یکی از این نکات فضای سرد و ناامیدانه و گاها بی روح فیلمهایش است که از این حیث او را با کوبریک مقایسه کردهاند، ولی در این که کیشلوفسکی تا چه حد در آثارش وامدار این کارگردان بزرگ آمریکایی بوده جای بحث است.
این فضای سرد به خصوص در «بی انتها-شانس کور-ده فرمان-آبی» بسیار پررنگ میشود به خصوص در آبی که با بازی درون گرا و نفوذ ناپذیر «ژولیت بینوش» همراه است. در این میان سفید قطعا یک استثنا است زمانی که کارول (با بازی زبیگنیو زاماچوفسکی) با امیدبه انتقام زنده می ماند و به دوستش میکولای هم زندگی میدهد. نماد گرایی فیلمهای کیشلوفسکی از نکات دیگر آثار اوست. در فیلمهای وی گاهی اشیا و چیزهایی را میبینیم که ظاهرا به موضوع اصلی ربطی ندارند ولی در حقیقت آیینه تمام نمای شخصیتها هستند. در واقع اجزای صحنه با ما حرف میزنند. مثلا در «قرمز» یک بسته سیگار مچاله شده میتواند نشاندهنده شخصیت خرد شده و اوضاع به هم ریخته صاحب آن (آگوست) باشد بعد از این که میفهمد نامزدش به او خیانت میکند. نمونههایی از این دست در آثار وی بسیارند، اما به قول امانوئل فینکل «دستیار کیشلوفسکی در آبی و قرمز» او ظاهرا از اشیای مشخصی مثل یک بسته سیگار یا یک میز حرف میزند، اما در واقع با موضوعاتی چون عواطف، فلسفه و روانکاوی کلنجار میرود! او همه چیز را در مقیاس انسانی حفظ میکند.»
کیشلوفسکی همواره در فیلمهایش میکوشد به عمیق ترین لایههای شخصیتی و روانی کاراکترهایش دست یابد و از چیزهای کوچک و بیاهمیت مفاهیم عمیق انسانی را نتیجهگیری کند. در نگاه کیشلوفسکی اساسا خوشبینی جایی ندارد و درست در شرایطی که همه چیز درست پیش میرود ناگهان فاجعهای که انتظارش را داشتیم اتفاق میافتد. (غرق شدن پسر بچه در فرمان اول -دزدیده شدن تمبرها در فرمان دهم یا اقدام به خودکشی کاراکتر اصلی بعد از وصال به معشوق در فیلم کوتاهی درباره عشق و از همه بارزتر در فیلم شانس کور زمانی که همه چیز مرتب به نظر میرسد و شخصیت اصلی زندگی خوب و آرامی دارد ناگهان هواپیمایی که با آن مسافرت میکند سقوط میکند و او میمیرد!) در سینمای کیشلوفسکی ممکن است کاراکتر اصلی به جایی برسد که نهایت بدبختی و سر شکستگی است. جایی که با خود میگوییم «دیگه بدتر از این نمیشه» ولی زود میفهمیم که بدتر از آن هم وجود دارد!
از نقطه نظر تکنیکی کیشلوفسکی ازآن دست کارگردانهایی است که فیلم به فیلم بهتر میشود به خصوص وقتی بودجه کافی در اختیار دارد. از «زندگی دوگانه ورونیک» به بعد که با تهیه کنندگان فرانسوی کار میکند فیلمهایش از لحاظ تکنیکی و خلاقیتهای بصری واقعا چشمگیرند. این که میگویند در سینما فرم باید در خدمت محتوا باشد در فیلمهای او کاملا تجلی مییابد.
شمایل اسطورهای یک کارگردان کلاسیک
سینمای آمریکا، کارگردانان بسیاری را در خود جای داده است که به عنوان ستون پیکره آن محسوب میشوند. ویلیام وایلر کارگردان آلمانی تبار، از جمله آنها است که با کارگردانی تعدادی از بهترین فیلمهای دوست داشتنی عصر خویش، نامش را در فهرست فیلمسازان تاثیرگذار بر فرهنگ آمریکایی، ثبت نموده است. وایلر معروف به هدایت بازیگرانی بزرگ، گرفتن ده برداشت در هر سکانس، کنترل بر داستان، لوکیشن و عوامل گروهش است. او با تعدادی از بهترین بازیگران چون جان بری مور، بت دیویس، هامفری بوگارت و میرنالوی کار کرده است. امروزه وایلر هم به عنوان کارگردانی بزرگ و هم تاثیرگذار بر فرهنگ آمریکایی، مورد توجه قرار میگیرد. ویلیام وایلر متولد، ۱۹۰۲ آلمان است. او از سنین جوانی به فرهنگ آمریکایی علاقه مند بود و در سال ۱۹۲۰ با راهنمایی یکی از اقوامش که رهبریونیورسال پیکچرز بود، به سینمای آمریکا راه پیدا کرد. به مدت پنج سال به عنوان دستیار کارگردان درهالیوود کار میکرد و بیشتر انرژیاش را بر روی ساخت فیلمهای کوتاه وسترن متمرکز مینمود. پیش از دهه، ۳۰، وایلر کارگردانی فیلمهای بلندش را آغاز کرده بود و با فیلم «مشاور قانون» (۱۹۳۳) نخستین طعم موفقیت را چشید. این فیلم شرح حال یک وکیل نیویورکی بود و با فیلمبرداری ماهرانهاش از سایر آثار هم دورهاش، تمایز پیدا میکرد.
این کارگردان دو سال بعد نیز کارهای موفقیت آمیزش را با دو فیلم دنبال کرد. یک کمدی به نام «ساحره خوب» و «نیرنگ خوشحال کننده» پیش از سال ۱۹۳۶ وایلر با همکاری با ساموئل گلدوین، فیلم «این سه» را ساخت. داستان این فیلم بر همکاری مشکل و موفقیت آمیز میان دو نفر متمرکز بود. سال بعد آنها فیلم «dodsworth» را ساختند. فیلمی که با داستان ازدواجی ناموفق، سر و کار داشت. در اواسط و اواخر دهه ۳۰، وایلر تکنیکهای فیلمسازی را تجربه کرد، در حالی که نگرانی زیادی درباره نقش آفرینی بی عیب و نقص بازیگران داشت. او اوایل دهه ۴۰ با بت دیویس همکاری میکرد و فیلمهایی کلاسیک چون «نامه» (۱۹۴۰) و «روباههای کوچک» (۱۹۴۱) را خلق نمود. این دو درام قوی، حسی از هیجان را انتقال داده و از قدرت نمایشی بالایی برخوردار بودند، در حالی که بسیاری از فیلمهای پیش از آنها، چنین ویژگیهایی را نداشتند. دقت و ظرافت تکنیکی وایلر و توانایی او برای نمایشی معنی دار و عمیق، قدرتی را به بازیگران ارائه میکرد که با استفاده از آن بتوانند، کاراکترها را واقع گرایانهتر، خلق نمایند.
در اواسط دهه،۴۰ وایلر به ارتش رفت. جایی که در آن، تعدادی از فیلمهای مستندش را ساخت. در این دهه بود که او دو فیلم درباره جنگ جلوی دوربین برد؛ «دوشیزه مینیور» و «بهترین سالهای زندگی مان». دهه ۵۰ برای وایلر، زمانی برای دستیابی به موفقیتهای بزرگ بود. او در سال (۱۹۵۳) فیلم «تعطیلات رومی» را کارگردانی کرد که به محبوبیت بسیار دست یافت. فیلمهای «ساعتهای ناامیدی» (۱۹۵۵) و «کشور بزرگ» (۱۹۵۸) او با اکران گسترده ای روبه رو شدند. این کارگردان در سال (۱۹۵۹) با بازسازی فیلم «بن هور» موفقیتی دیگر را در کارنامهاش رقم زد. «بن هور» مانند بیشتر کارهای او فیلمی فراتر از اثری سرگرم کننده بود و در هر سطحی، از نویسندگی داستان تا بازیگری، کاری هنرمندانه و ماهرانه محسوب میشد. این فیلم که یازده جایزه اسکار به دست آورده، امروزه به عنوان فیلمی کلاسیک در تاریخ سینما، جاودان مانده است. کارگردان باریک بین آلمانی، سراسر دهه ۶۰ را به ساخت فیلمهایی چون «گردآورنده» (۱۹۶۵) و «دختر بامزه» (۱۹۶۸) پرداخت و با کارگردانی فیلم «آزادی خواهی ال. بی جونز» در سال (۱۹۷۰)، آخرین کارش را به سینما ارائه نمود. مدتی پس از آن بازنشسته شد و سرانجام در سال (۱۹۸۱) در آمریکا دارفانی را وداع گفت. وایلر که چندین مرتبه از طرف اسکار و فیلمسازان مختلف، مورد تقدیر قرار گرفته، همواره متعهد به حفظ بالاترین سطح فیملسازی بوده است. این کارگردان برجسته آلمانی، امروزه به عنوان منبعی بزرگ در تاریخ سینمای دراماتیک آمریکا، مورد توجه قرار میگیرد.
نوستالژی
ویلیام وایلر و سومین جشنواره جهانی فیلم تهران
سومین جشنواره جهانی فیلم تهران از ۴ الی ۱۵ آذرماه سال ۱۳۵۳ به یکی از بزرگترین کارگردانان همه اعصارهالیوود ادای احترام کرد و ۱۱ فیلم از ویلیام وایلر در بخش بزرگداشت این سینماگر عرضه شد.
وایلر از آن دسته کارگردانانی است که شاید بتوان وی را با مارتین اسکورسیزی مقایسه کرد که در هر ژانری فیلم میسازد. از فیلمهای پرخرج با پرده عریض تا فیلمهای ساده و کم هزینه.
درآن جشنواره شاهد نمایش فیلمهایی بودیم که امکان دیدن آنها کمتر پیش میآمد. در آن زمانها که نه اثری از فیلم ویدئویی بود نه سی دی. فیلمهایی که موفق به دیدن آنها شدم، بلندیهای بادخیز یا عشق هرگز نمیمیرد، ۱۹۳۹. بهترین سالهای زندگی ما،۱۹۴۶. تعطیلات رمی، ۱۹۴۹. کلکسیونر، ۱۹۶۵.
دیگر فیلمهای مشهور وی، بن هور. چگونه میتوان یکمیلیون دلار دزدید. دختر مسخره.. سابرینا. بهترین سالهای زندگی ما است.
وی در طول عمر کاری در مقام کارگردانی حدود ۷۰ فیلم ساخت. ۳۴ بار کاندیدای دریافت اسکار شد و در نهایت برای سه فیلم بن هور، بهترین سالهای زندگی ما و خانم می نیور سه اسکار را به خانه برد.
ویلیام وایلر که خود نیز در همان روزها با حضورش در تهران اعتبار جشنواره را که بیش از سه سال از عمر آن نمیگذشت دو چندان کرده بود، در مصاحبهای مطبوعاتی شرکت کرد. در این مصاحبه به نکات تکنیکی و حاشیههای فیلمهایش پرداخت. از جمله اینکه کمپانی پارامونت به دلیل بالابردن قیمت نفت خام توسط ایران این کشور را تحریم کرده و در نتیجه تهران اجازه نمایش فیلم «وارث» از این فیلمساز نامآور را ندارد. سوالی تکنیکی هم در مورد عمق صحنه در فیلمها پاسخ گفت که متن سوال و جواب را در زیر میبینید. این متن عینا از بولتن روزانه سومین جشنواره جهانی فیلم تهران شماره ۱۰ نقل شده است:
- شما یکی از اولین کسانی بودهاید که از تکنیک فوکوس عمیق استفاده کردهاید تا عمق صحنهها به وضوح دیده شود. در این مورد چه میگویید؟
وایلر: من از این بابت مدیون «گرک تولند» فیلمبردارم هستم. او پیشنهاد کرد که چنین کاری بکنیم و می گفت که خیلی کمک میکند به اینکه کات زیادی نداشته باشیم و در عین حال حرکتها و عکس العملها در یک صحنه نشان داده میشود. ما قبل از آن مجبور بودیم برای آنکه چهره آدمها را «نت» نشان بدهیم، چند بار قطع بکنیم، ولی با این کار «تولند» لزومی به قطع زیاد وجود نداشت. این کار تازهای بود که بعدن «اورسون ولز» نیز به کمک «تولند» آنرا انجام داد و بهرهبرداری بیشتری کرد. این تکنیک امروز خیلی ساده است. باید نور زیاد باشد، فیلم حساس باشد، عدسی «وایدانگل» باشد، دیافراگم هم بسته باشد و به محض اینکه چنین شرایطی ایجاد شود، عمق صحنه زیادی خواهیم داشت، چیزی که آن روزها خیلی تازه بود.
ارسال نظر