گفت و گو با منکیو استاد دانشگاه هاروارد
سیاست پولی بهترین ابزار برای ثبات اقتصادی - ۱۸ فروردین ۸۷
بخش پایانی
آیا به نظر شما کسری بودجه مهم است؟
به نظر من خیلی مهم است. اهمیت آنها در کوتاهمدت نیست بلکه در بلندمدت است.
ترجمه: علی سرزعیم
بخش پایانی
آیا به نظر شما کسری بودجه مهم است؟
به نظر من خیلی مهم است. اهمیت آنها در کوتاهمدت نیست بلکه در بلندمدت است. دلیل اهمیت آنها نه در مدلهای کینزی بلکه در مدلهای رشد ظاهر گردیده است. از تئوریهای رشد و بررسی رشد کشورهای مختلف آموختهایم که پسانداز کم به رشد کم منتهی میشود. این مساله یکی از مشکلات امروز آمریکا است.
اگر شما مشاور رییسجمهور کلینتون بودید، چه توصیه اقتصادی برای سه یا چهار سال آینده میکردید؟ به نظر شما اتخاذ کدام دسته از سیاستها ضروری است؟
در قبال سخنرانی رییسجمهور کلینتون (۱۷ فوریه ۱۹۹۳) باید بگویم که به اعتقاد من ضرورتی به اجرای اقدام مالی پیشنهادی اش نیست. اقتصاد خودش در حال خروج از رکود است. این رکود عمیقی نبود که بخواهد اقتصاد را از آن خارج کنیم، لذا از اینکه اقتصاد در حال خروج از یک رکود ملایم است خیلی متعجب نیستم. برای اینکه سیاستهای مالی موجب شود تا افراد به استخدام درآیند، قدری زمان لازم است. از اینکه رییسجمهور نگران کسری بودجه است خوشحالم چرا که کاهش پسانداز در آمریکا یکی از معضلات بلندمدت ما است. اما ازاینکه میبینم که ایشان به جای کاهش هزینهها بر افزایش مالیاتها تاکید میکند، متاسفم. این مساله آنقدر که به اندازه دولت مربوط میشود به اقتصاد ربطی ندارد. همچنین از اینکه ایشان توجه چندانی به پس انداز پایین بخش خصوصی در آمریکا نمیکند، متاسفم. من به ایشان توصیه میکردم که نظام مالیاتی را مورد تجدید نظر قرار داده تا ضد انگیزشهایی که مانع از پس انداز میشود برطرف گردد. لذا ترکیبی از مسائل را پیشنهاد میکردم.
پیشرفتهای حال و آتی در اقتصاد کلان
بیشتر تحقیقاتی که در دهه هشتاد انجام شد که شامل کارهای شما نیز میشود معطوف به این هدف بود که پایههای خردی برای اقتصاد کلان کینزی فراهم کند. اگر بخواهیم نگاهی کلی به دهه گذشته بیاندازیم، به نظر شما این تحقیقات تا چه اندازه توانست برای اقتصاد کینزی پایههای خرد فراهم کند؟
این تلاشها در سطح تئوریک موفقیت آمیز بود به این معنی که اینک میتوان گفت که اقتصاد کینز و اقتصاد چسبندگی قیمت و دستمزد بر اساس مدلهای خرد پایهریزی شده است. اینک مدلهای اقتصاد خرد فراوانی هست که افراد میتوانند از میان آنها دست به انتخاب بزنند. چالشهای تئوریک لوکاس و دنباله روان او نیز لحاظ شده است. این مساله خیلی روشن نیست که آیا این خط تحقیق در سطح آماری و تجربی نیز موفق از آب در خواهد آمد یا خیر؟ مساله این است که این مدلها تا چه اندازه خواهند توانست چشماندازی را فراهم کنند تا از طریق آن بهتر بتوان نوسانات واقعی اقتصاد را درک نمود. آیا این تحقیقات مسیر جدیدی را برای نگاه به اطلاعات و سیاستها فراهم میکند؟ کسانی که باید در این موضوع قضاوت کنند هنوز مشغول هستند و به جمعبندی نرسیدهاند. ادبیات تجربی کمی فراهم شده و شاید بتوانم تعداد این مقالات تجربی با انگشتان دستم بشمرم. امیدوارم این حوزه در آینده گسترش یابد اما تا کنون ادبیات مربوط به کارهای تجربی آنگونه که مدنظرم بوده پیش نرفته است.
آیا به نظر شما این حرف درستی است که اینک بیش از اندازه لازم تئوریهای مختلف داریم؟
بله من با این دیدگاه تا حدود زیادی موافقم. به نظر من نبوغ زیادی لازم است تا تئوریهای جدیدی در این زمینه مطرح شود. در حال حاضر من راهی برای حل این مساله سراغ ندارم. روشن است که من باید به چیزهایی که خودم قبول دارم اعتقاد داشته باشد ولی نمیتوانم از دیگران بخواهم که آنها به دیدگاه من معتقد شوند صرفا به این دلیل که تعداد تئوریها بیش از اندازه زیاد شده است. (خنده) خیلی عالی است که اگر اقتصاددانان کلان بتوانند به یک اجماع برسند و بتوانند به جای اینکه روی ایجاد تئوریهای کاملا جدید ادوار تجاری کار کنند روی جزئیات متمرکز شوند. تا وقتی که به چنین اجماعی نرسیم، نمیتوانیم آن را با امر و نهی ایجاد کنیم.
آیا شما نشانههایی از ایجاد اجماع در میان اقتصاددانان میبینید؟
سوال خوبی است. در این زمینه من بر حسب کنفرانسهایی که در آن شرکت میکنم نظر خود را تغییر میدهم. (خنده) قطعا در هر حوزه افرادی هستند که با هم، هم عقیده هستند. تفاهم زیادی میان اقتصاددانان نیوکینزی چون اولیور بلانچارد، لری بال، دیوید رومر، جرج اکرلوف، آلن بلیندر و غیره وجود دارد. در مورد اینکه ما به عنوان یک گروه میتوانیم با تئوریسینهای ادوار تجاری به تفاهم برسیم خیلی نمیتوان مطمئن بود. من از اینکه میبینم برخی افرادی که سابقا در زمره ادوار تجاریها بودند اینک در مدلهایشان اثرات پولی را وارد میکنند خوشحالم. این مساله این امید را ایجاد میکند که شاید در آینده مدلهای نیوکینزی و مدلهای ادوار تجاری بتوانند با هم به نحوی ترکیب شده که مزایای هر دو را در بر داشته باشد. تا کنون این اتفاق نیافتاده اما این تنها یک امید است.
وقتی در فوریه سال ۹۳ با شما مصاحبه کردیم گفتید که امیدوارید شاید در آینده مدلهای نیوکینزی و مدلهای ادوار تجاری بتوانند با هم به نحوی ترکیب شده که مزایای هر دو را در بر داشته باشد. آیا پیشرفتهایی که در خلال پنج سال گذشته در اقتصاد کلان صورت گرفته همانطور که امید داشتید در جهت ایجاد اجماع بوده است؟
تا حدودی بله. به شکل روزافزونی اقتصاددانانی (چون باب کین، جولیو روتنبرگ و مایک وودفورد ) تلاش میکنند تا دیدگاههای نیوکینزیها و ادبیات ادوار تجاری را با هم ادغام کنند. عجیب نیست که انتظار داشته باشیم که این کار با انبوهی از مشکلات تکنیکی روبهرو باشد. دیرزمانی است که میدانیم مدلهای دینامیکی مبتنی بر عدمانعطاف قیمت را جز در موارد خاص نمیتوان حل کرد. اما با این حال پیشرفتهایی صورت گرفته است.
کتاب جدید شما «اقتصاد کلان» بسیار مورد توجه قرار گرفت و اظهارنظرهای زیادی را موجب شد. به عنوان مثال مارک اسکوزن در مجله وال استریت در مرور کتاب شما این تفسیر را ارائه کرده که شما میخواهید این پیام را منتقل کنید که اقتصاد کلاسیک اینک یک تئوری عمومی است و اقتصاد نیوکینزی یک حالت خاص است، او همچنین گفته که تقریبا همه کتاب شما به اقتصاد کلاسیک اختصاص یافته و مدلهای کینزی را به عنوان موضوعی حاشیهای در فصول پایانی قرار داده شده است. آیا این یک ارزیابی درستی از کل کتاب و موقعیت فعلی شما است؟
من از اظهارنظرهایی که در مورد کتابم میشود خوشحالم. برخی از این اظهارنظرها نظیر اظهارنظرمارک اسکوزن در ستون آزاد وال استریت تا حد زیادی آنچه که کتاب به دنبال آنست را اغراقآمیز میکند. من پاسخی به این مطلب نوشتم که در همان مجله به چاپ رسید. در این کتاب، من تلاش کردم تا تعادلی میان دیدگاههای کلاسیک و کینزی برقرار کنم. تحلیلهای کینزی به طور کامل در سه فصلی که مدلهای عرضه و تقاضای کل را تشریح کرده و به کار میگیرد آمده است. از این رو شاید کمتر از آنچه در کتابهای درسی رایج دیده میشود مطرح شده باشد اما این به آن معنی نیست که اقتصاد کینز به عنوان موضوعی حاشیهای آورده شده باشد. من با ایدههای کلاسیک نظیر رشد بلندمدت، تئوری مقداری پول و غیره، شروع کردم اما وقتی کتاب به پایان میرسد دانشجویان به خوبی به اهمیت تئوری کینز پی میبرند.
در مصاحبه قبلیمان گفتید که فرضیه نرخ طبیعی به میزان کافی حاکم گردیده و اکثر نیوکینزیها به آن اعتقاد دارند. چگونه همراهی ناچیز تورم و بیکاری را در حال حاضر آمریکا تبیین میکنید؟
به طور روزافزونی آشکار شده که نرخ طبیعی بیکاری در آمریکا رو به کاهش است. در یک سطح، این مساله خیلی جای تعجب ندارد؛ زیرا به طور اصولی نباید تصور کرد که مقادیر طبیعی ثابت بمانند. تغییرات مختلف دربازار کار میتواند نرخ طبیعی را کم یا زیاد کند. اما من نتوانستهام تبیین خوبی برای کاهش نرخ طبیعی بیکاری در آمریکا پیدا کنم و این امر کمی اذیتکننده است. برخی افراد به این شکل واکنش نشان میدهند که کل فرضیه نرخ طبیعی را کنار میگذارند اما من حاضر به این کار نیستم. بخشی از علت آن این است که چون جایگزین بهتری برای آن ندارم، به آن کماکان وفادار خواهم ماند.
علایق تحقیقاتی شما در سالهای اخیر بیش از آنکه معطوف به نوسانات کوتاه مدت اقتصاد باشد به رشد اقتصادی متمرکز شده است. برخلاف پاول رومر و دیگر اقتصاددانان رشد درونزا، شما در مقاله خود تحت عنوان رشد ملتها به سال ۱۹۹۵ به شکلی از انحاء از مدل اصلاح شده سولو حمایت کردید. ارزیابی شما از پیشرفتهای صورت گرفته در این حوزه رو به رشد چیست؟
ادبیات رشد برای کل علم اقتصاد، حوزه مفیدی است. در مجموع، رشد بلندمدت برای رفاه انسانها حداقل همانقدر اهمیت دارد که ادوار تجاری مهم هستند. لذا اینکه این موضوع مجددا و به شکل جدی مورد مطالعه و بررسی قرار میگیرد جای خوشحالی است. در کتاب جدیدم اصول اقتصاد همانند کتاب اقتصاد کلان، بحث رشد بلندمدت را در همان آغاز کار مطرح کردم. این امر تا حدودی متاثر از خط تحقیقی است که رومر و دیگران پیگیری میکنند. درمورد این سوال که چه پیشرفتهایی صورت گرفته است، باید قدری محافظه کار بود. امروزه مدلهای رشد و کارهای تجربی زیادی نسبت به گذشته ایجاد شده است. با این حال هنوز به سوالاتی که در گذشته برایشان پاسخی نداشتیم، نمیتوانیم با اطمینان جوابی عرضه کنیم. یک زمانی آدام اسمیت گفته بود که برای اینکه یک اقتصاد از یک وضعیت بدوی بتوان به رشد و شکوفایی برسد؛ به چیزهای بیشتری از صلح، مالیات آسان و نظام قضایی اهل مدارا نیاز ندارد. هنوز هم به نظر میرسد که این بهترین توصیه سیاستگذاری است. به این معنا شاید ما در طی ۲۰۰ سال گذشته پیشرفت چندانی نکرده باشیم. اما از جهات دیگر، میتوانیم بفهمیم که چرا توصیههای آدام اسمیت درست بود و چرا رشد وجود همین چیزها است.
تفاوت دیدگاه شما و پاول رومر در مورد پیشرفتهای تکنولوژیک چیست؟
من با پاول رومر در مورد پیشرفتهای تکنولوژیک تعارض دیدگاه ندارم. پیشرفتهای تکنولوژیک عمدتا ناشی از خلق ایدههای جدیدی است که البته تا حدودی (و نه تماما) کالای عمومی قلمداد میشود. هر دو ما معتقدیم که این عامل است که نشان میدهد، چرا اکثرکشورها نسبت به گذشته ثروتمندتر هستند.
آن چیزی که من و رومر روی آن اختلاف نظر داریم این است که آیا این دیدگاه قدیمی میتواند تفاوت میان کشوری را توضیح دهد. من معتقدم که تفاوتهای بین کشوری در سطح جهان از حیث استاندارد زندگی را میتوان برحسب تفاوت آنها در مورد سرمایه فیزیکی و انسانی توضیح داد. آن طور که من از دیدگاه پاول رومر میفهمم او نسبت به امکانپذیری این کار تردید دارد. به اعتقاد او تفاوت در میزان دانش کشورها موجب تفاوت در سطح زندگی آنها گردیده است. اساسا اصل حرف ایشان این است که کشورهای مختلف دسترسیهای گوناگونی به الگوها دارند. مشکل اساسی بر سر آزمون این دو دیدگاه این است که سرمایه فیزیکی و انسانی قابلاندازه گیری است همانطور که من، دیوید رومر و دیوید ویل در مقاله خود به سال ۱۹۹۲ در مجله فصلنامه اقتصاد این دو متغیر را اندازهگیری کردیم اما متغیر ایدهها که پاول رومر تاکید میکند به راحتی قابل اندازهگیری نیست. من معتقدم که در هر دو دیدگاه یعنی دیدگاه مبتنیبر سرمایه و دیدگاه مبتنی بر ایدهها و همچنین دیدگاههای دیگری مربوط به سیاست تجاری، حقوق مالکیت و مسائلی از این دست حقایقی نهفته است. اینکه هر کدام از این عوامل چقدر اهمیت دارد نهایتا باید توسط بررسیهای تجربی مشخص شود؛ اما یافتن پاسخ به این سوال کار دشواری است.
ارسال نظر