علی سرزعیم

انقلاب وقتی اتفاق می‌افتد که نظام‌های سیاسی راه‌های اصلاح مسالمت‌آمیز را می‌بندند و مردم را به سمت واکنش‌های خشونت آمیز هدایت می‌کنند. در بادی امر توهم حکومت‌های مستبد این است که در رویارویی با مخالفان غالب خواهند بود اما وقتی مخالفت سیاسی فراگیر می‌شود انقلاب گریزناپذیر می‌شود، همان‌گونه که در ایران در سال ۱۳۵۷ اتفاق افتاد.

فارغ از ابعاد سیاسی مساله، برای اهالی کسب و کار و اقتصاد، انقلاب معانی دیگری هم دارد. یکی از طبیعی‌ترین پیامدهای انقلاب‌ها نابسامانی‌هایی است که در حین و پس از وقوع انقلاب رخ می‌دهد.

این نابسامانی‌ها گرچه مقبول نیست، اما تا حدودی طبیعی است و ناشی از طبع انقلاب‌ها می‌باشد. در انقلاب‌ها مردم به خروش می‌آیند و با چنگ و دندان در برابر حکومتی که قصد جانشان را کرده ایستادگی می‌کنند. طبیعی است که پس از ظفر و پیروزی هر آنچه را مرتبط با رژیم سابق باشد، به دیده تردید بنگرند.

اعتصاب‌ها و تظاهرات‌ها دیگر پدیده‌هایی هستند که اقتصاد را از اوج و شکوفایی می‌اندازند. همه این امور که برای ما روشن و تجربه شده است پیامدهای منفی انقلاب در عرصه اقتصاد است و البته برای انقلابیون این هزینه در برابر مزایای آن که همانا تغییر رژیم باشد، قابل قبول است.

اما وجه دیگری نیز برای انقلاب‌ها و تغییر ساختارهای سیاسی قابل تصور است که اتفاقا رویه مثبت داستان است. شاید نخستین کسی که به این رویه مثبت توجه شایانی نمود اقتصاددان برجسته ترک منکور اولسون باشد. اولسون یکی از مهم‌ترین عواملی را که مانع رشد اقتصاد می‌شود، اقدامات نادرست دولت و بزرگ شدن اندازه آن می‌داند.

تا اینجای کار سخن جدیدی در کار نیست، اما اولسون یک گام جلوتر می‌رود و ادعا می‌کند آنچه موجب می‌شود تا دولت‌ها نتوانند به نحو مطلوب کارکرد خود را در اقتصاد داشته باشند، وجود گروه‌های ذینفع است.

گروه‌های ذینفع تشکیلاتی هستند که تحت عناوین مختلف حضوری رسمی یا غیررسمی ‌در عرصه سیاست دارند و تلاش می‌کنند منافع بخش‌های مشخصی از جامعه نظیر بازرگانان عرصه فلان صنعت، پزشکان دارای تخصص x، صنعتگران حوزه y را دنبال کنند.

این دنباله‌روی منافع گروه‌های خاص نه از طریق سازوکارهای بازاری مبتنی بر رقابت بلکه بر اساس تمرکز بر حوزه دولت صورت می‌پذیرد.

دلیل این امر این است که اولا درآمد زیادی توسط دولت‌ها از طریق مالیات یا فروش نفت و منابع طبیعی حاصل می‌شود که برای همه فعالان اقتصادی وسوسه برانگیز است. ثانیا دولت‌ها بنا به تعریف از اقتدار خاصی برخوردارند که می‌توانند برخی خواسته‌ها را به کل جامعه از طریق قانون تحمیل کنند.

این گروه‌های ذینفع به انحای مختلف تلاش می‌کنند تا با بخش‌هایی از بوروکراسی و همچنین نظام‌های تصمیم‌گیری ارتباط پیدا کرده و از طریق تطمیع یا اغوا و با اتکا به پدیده اطلاعات نامتقارن تصمیم‌گیری‌ها و سیاست‌گذاری‌های دولت را به سمت و سوی مطلوب خود سوق دهند. توضیح آنکه در کشورهایی که انتخابات برگزار می‌شود گروه‌های ذینفع تلاش می‌کنند با تامین مالی تبلیغات نامزدها حوزه نفوذی بر منتخبان بیابند.

شیوه دیگری که کرارا مورد استفاده قرار می‌گیرد اغواست؛ به این معنی که با توجه به جغرافیای ذهنی سیاست‌گذاران توجیهاتی فراهم می‌شود که با ذهنیت سیاست‌گذاران سازگار بوده و منافع گروه‌های ذینفع در پشت این توجیهات پنهان می‌شود. روش سوم مبتنی بر این واقعیت است که معمولا گروه‌های ذینفع اطلاع بیشتری از حوزه‌های کسب و کار خود دارند تا دولت. از این رو تلاش می‌کنند با تغذیه اطلاعاتی جهت دار به نظام تصمیم‌گیری آنها را به سمت و سوی مطلوب خود سوق دهند.

هرچه اقتصاد رشد بیشتری انجام دهد، حوزه مختلف اقتصاد قوی‌تر شده و امکان انسجام بیشتری می‌یابند و به تبع آن گروه‌های ذینفع بیشتری را ایجاد می‌کنند. ثبات اقتصادی نیز مثل آبی است که رشد و گسترش گروه‌های ذینفع را تقویت می‌کند. لذا اندک اندک این گروه‌های ذینفع همانند علف‌های هرزی می‌شوند که دست و پای دولت را می‌بندند و عملا نمی‌گذارند دولت کار ویژه‌های خاص خود را ایفا کند.

در اقتصاد رشد گفته می‌شود که بازده سرمایه‌گذاری اصولا بازدهی نزولی به مقیاس است و از این رو هر اقتصاد پس از تجربه رشد شدید آرام آرام کاهشی را در نرخ رشدش تجربه می‌کند. منکور اولسون دلیل نزولی به مقیاس بودن بازده سرمایه‌گذاری در کشور را در همین تحلیل جست‌وجو می‌کند و معتقد است که این گروه‌های ذینفع هستند که وقتی قوی می‌شوند موجب می‌شوند رشد اقتصادی به تدریج کاهش یابد.

حال با این مقدمه به موضوع خود بر گردیم. اولسون معتقد است که تحولات سیاسی بزرگ موجب می‌شود شبکه گروه‌های ذینفع که بسان بختکی بر دولت و اقتصاد هیمنه زده‌اند فروپاشیده شده و از بین بروند، لذا بعد از وقوع تحولات سیاسی بزرگ زمینه‌ای جدید برای رشد اقتصادی فراهم می‌گردد.

از دید منکور اولسون جنگ یکی از این پدیده‌ها است و اعتقاد دارد دلیل رشد اقتصادی آلمان پس از جنگ همین مساله است.

جنگ جهانی و خرابی‌های ناشی از آن تمامی شبکه‌های گروه‌های ذی‌نفع را نابود ساخت و عملا فرصت جدیدی برای عرض اندام دولت و ارائه کار ویژه‌های آن فراهم ساخت.

حال همین موضوع را در مورد انقلاب‌ها نیز می‌توان صادق دانست. با وقوع انقلاب نظم قدیم برهم می‌خورد که به معنی نابودی کامل شبکه گروه‌های ذینفع مستقر در گذشته است که می‌تواند نوید بخش تحولی برای دولت باشد، کما اینکه برای ایران نیز چنین فرصتی پس از انقلاب سال ۵۷ به‌وجود آمد.

به اعتقاد نگارنده در شبه انقلاب‌ها یعنی تحولات سیاسی کلان که جغرافیای سیاسی داخلی را تغییر شگرفی می‌دهد نظیر انتخابات سال ۱۳۸۴ مشابه همین اتفاق رخ داد. این تحول در کنار اشکالات خاص خود نویدگر فرصتی بود که تاکنون استفاده کاملی از آن صورت نگرفته است.